مترادف معفو : بخشوده، بخشیده
معفو
مترادف معفو : بخشوده، بخشیده
فارسی به انگلیسی
pardoned, excused
مترادف و متضاد
بخشوده، بخشیده
فرهنگ فارسی
عفوشده، بخشوده شده
( اسم ) عفو کرده شده بخشوده .
( اسم ) عفو کرده شده بخشوده .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بخشوده .
لغت نامه دهخدا
معفو. [ م َ ف ُوو ] ( ع ص ) عفوکرده شده و معاف نموده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آمرزیده شده و معاف شده. ( ناظم الاطباء ). بخشوده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 70 ).
بر عدلت ستم مقهور و مخذول
بر حکمت گنه معفو و مغفور.
که جور نیکوان ذنبی است معفو.
- معفو داشتن ؛ بخشودن. عفو کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معفو کردن ؛ بخشیدن و معاف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- معفو گردانیدن ؛ بخشودن. عفو کردن : تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315 ).
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 70 ).
بر عدلت ستم مقهور و مخذول
بر حکمت گنه معفو و مغفور.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 183 ).
تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبی است معفو.
سعدی.
فرمود از چوب خوردن معفو باشد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 92 ).- معفو داشتن ؛ بخشودن. عفو کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معفو کردن ؛ بخشیدن و معاف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- معفو گردانیدن ؛ بخشودن. عفو کردن : تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315 ).
فرهنگ عمید
عفو شده، بخشوده شده.
کلمات دیگر: