کلمه جو
صفحه اصلی

افسا

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - در ترکیب بمعنی افساینده آید: مار افسای . ۲ - افسونگر جادوگر .
مرد بر آمد. سینه در آمده پشت یا مرد بیرون آمده سینه و ناف یا آنکه گویی سرین او به در درست وقت رفتار یا آنکه چون نشیند بی کوشش تمام برخاستن نتواند یا آنکه استخوان پشت او در بر سوی ران در آمده باشد .

لغت نامه دهخدا

افسا. [ اَ ] ( نف ) رام کننده و افسونگر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). فسون خواننده و افسونگر برای رام کردن مار و غیره. ( انجمن آرای ناصری ). افسونگر. ( غیاث اللغات ) ( شعوری ). چشم بند. ساحر. سحرکننده. افسونگر. ( ناظم الاطباء ). افسای. و جزءمؤخر در پاره ای از کلمات قرار گیرد، چون چشم افسا، پری افسا، مارافسا، و جز آن که در تمام موارد افسای نیز گویند. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) :
فسونگر مار را بگرفت در مشت
گمان بردم که مار افسای را کشت.
نظامی.
- پری افسا و پری افسای ؛ فسونگر پری. آنکه پری را افسون کند. کسی که پری را سحر و جادو کند.
- چشم افسا ؛ افسای چشم. فسونگری چشم. آنکه با چشم افسون کند.
- مارافسا و مارافسای ؛ فسونگر مار. رام کننده مار. آنکه با افسون مار را رام میکند :
آرزو میکندم تا که شبی زلفینش
حلقه در گردن خود کرده چو مارافسائی.
نزاری قهستانی.
با بدان چندان که نیکوئی کنی
قتل مارافسا نباشد جز به مار.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. = افساییدن
۲. افساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): مارافسای.

پیشنهاد کاربران

اسم خاص - نام یکی از سرداران هخامنشی و نام یک روستا در همدان


کلمات دیگر: