کلمه جو
صفحه اصلی

معلف

عربی به فارسی

اخور


فرهنگ فارسی

جای علف خوردن چهارپایان، آخور، معالف جمع
( اسم ) ۱ - علف دان ستور از چوب و جز آن آخور : نه چون گله در رم. گوسفندانیم که مجمع و مضجع بیکجای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف با هم چرند . ۲ - علف .
فربه بعیر مولف

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) آخور.

لغت نامه دهخدا

معلف . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) فربه . (ناظم الاطباء). فربه : بعیر معلف . (از اقرب الموارد).


معلف. [ م َ ل َ / م ِ ل َ ] ( ع اِ ) جای علف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || علف دان ستور از چوب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آخور اسب و هر چیزی که در آن به اسب علف دهند. ( ناظم الاطباء ). آخور اسبان و چیزی که بدان اسبان را علف خورانند. ( غیاث ) ( آنندراج ). آخور. آخر. ج ، معالف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
معلف اسبان تازی را خران بگرفته اند
در چنین تشویش ملک ای زیرکان افسار کو.
سنائی.
نه چون گله در رمه گوسفندانیم که مجمع و مضجع به یک جای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف باهم چرند. ( مرزبان نامه ).

معلف. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) ستارگان خودگردنده. ( از منتهی الارب ). ستارگان خرد که بطور دایره و یا پراکنده واقع شده اند. ج ، معالف. ( ناظم الاطباء ). ستارگان مستدیر پراکنده. ( از اقرب الموارد ).

معلف. [ م ُ ع َل ْ ل َ ] ( ع ص ) فربه. ( ناظم الاطباء ). فربه : بعیر معلف. ( از اقرب الموارد ).

معلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) ستارگان خودگردنده . (از منتهی الارب ). ستارگان خرد که بطور دایره و یا پراکنده واقع شده اند. ج ، معالف . (ناظم الاطباء). ستارگان مستدیر پراکنده . (از اقرب الموارد).


معلف . [ م َ ل َ / م ِ ل َ ] (ع اِ) جای علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || علف دان ستور از چوب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آخور اسب و هر چیزی که در آن به اسب علف دهند. (ناظم الاطباء). آخور اسبان و چیزی که بدان اسبان را علف خورانند. (غیاث ) (آنندراج ). آخور. آخر. ج ، معالف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
معلف اسبان تازی را خران بگرفته اند
در چنین تشویش ملک ای زیرکان افسار کو.

سنائی .


نه چون گله در رمه ٔ گوسفندانیم که مجمع و مضجع به یک جای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف باهم چرند. (مرزبان نامه ).

فرهنگ عمید

جای علف خوردن چهارپایان، آخور.


کلمات دیگر: