(مُ عَ بّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تعبیه شده ، مهیا.
معبا
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
معبا. [ م ُ ع َب ْ با ] (ع ص ) تعبیه شده . نصب شده :
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند.
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند.
خاقانی .
معبا. [ م ُ ع َب ْ با ] (ص ) اسم مفعول منحوت از عبا مثل مُکَلاّاز کلاه . عباپوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معبا. [ م ُ ع َب ْ با ] ( ع ص ) تعبیه شده. نصب شده :
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند.
معبا. [ م ُ ع َب ْ با ] ( ص ) اسم مفعول منحوت از عبا مثل مُکَلاّاز کلاه. عباپوشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند.
خاقانی.
معبا. [ م ُ ع َب ْ با ] ( ص ) اسم مفعول منحوت از عبا مثل مُکَلاّاز کلاه. عباپوشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کلمات دیگر: