کلمه جو
صفحه اصلی

معیل


مترادف معیل : پراولاد، پرعائله، عائله دار، عیالمند، عیالوار

متضاد معیل : ابتر، بی فرزند، کم عائله

برابر پارسی : پورمند

فارسی به انگلیسی

encumbered by a family

مترادف و متضاد

پراولاد، پرعائله، عائله‌دار، عیالمند، عیالوار ≠ ابتر، بی‌فزند، کم‌عائله


فرهنگ فارسی

عائله دار، مردی که داری عائله بسیارباشد
( اسم ) ۱ - عایله دار . ۲ - کسی که دارای عایله بسیار باشد عیالمند عیال وار .
به خود رها شده یله شده

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) عیالمند، عیال وار.

لغت نامه دهخدا

معیل . [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ) به خود رهاشده . یله شده . (از اقرب الموارد). || کسی که غذای او تباه گشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد).


معیل . [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.


معیل. [ م َ ] ( ع مص ) نیازمند و درویش گردیدن. عَیل. عَیلَة. عُیول. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || حاجتمند گردانیدن کسی را و درمانده نمودن. عَیل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عاجز گردانیدن. ( آنندراج ). و رجوع به عیل شود. || خرامان و خمیده و نازان رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معیل. [ م ُ ی ِ ] ( ع ص ) رجوع به ماده بعد شود.

معیل. [ م ُ] ( ع ص ) مرد بسیارعیال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). شخصی که بسیار عیال دارد. ( غیاث ) ( آنندراج ). مرد بسیارعیال و عیال بار. ( ناظم الاطباء ). عیالومند. عیالمند.عیالوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دست اقبال ار نه بگشاید
بند ادبار این معیل فقیر...
انوری.
بهر مهمان گوشت آورد آن معیل
سوی خانه با دو صد جهد طویل.
مولوی.
- نعم المعیل ؛ بهترین عائله دار. بهترین عیالمند :
همچنین ازپشه گیری تا به فیل
شد عیال اﷲ و حق نعم المعیل.
مولوی.
|| ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || پلنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || گرگ بدان جهت که پیوسته شکار جوید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). گرگ. ( ناظم الاطباء ). جمع آن عیاییل است بر غیرقیاس. ( از اقرب الموارد ) .

معیل. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] ( ع ص ) به خود رهاشده. یله شده. ( از اقرب الموارد ). || کسی که غذای او تباه گشته باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).

معیل . [ م َ ] (ع مص ) نیازمند و درویش گردیدن . عَیل . عَیلَة. عُیول . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || حاجتمند گردانیدن کسی را و درمانده نمودن . عَیل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عاجز گردانیدن . (آنندراج ). و رجوع به عیل شود. || خرامان و خمیده و نازان رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


معیل . [ م ُ] (ع ص ) مرد بسیارعیال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شخصی که بسیار عیال دارد. (غیاث ) (آنندراج ). مرد بسیارعیال و عیال بار. (ناظم الاطباء). عیالومند. عیالمند.عیالوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دست اقبال ار نه بگشاید
بند ادبار این معیل فقیر...

انوری .


بهر مهمان گوشت آورد آن معیل
سوی خانه با دو صد جهد طویل .

مولوی .


- نعم المعیل ؛ بهترین عائله دار. بهترین عیالمند :
همچنین ازپشه گیری تا به فیل
شد عیال اﷲ و حق نعم المعیل .

مولوی .


|| (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || پلنگ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || گرگ بدان جهت که پیوسته شکار جوید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). گرگ . (ناظم الاطباء). جمع آن عیاییل است بر غیرقیاس . (از اقرب الموارد) .

فرهنگ عمید

مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد، عائله دار.

دانشنامه عمومی

عیال وار



کلمات دیگر: