کلمه جو
صفحه اصلی

پده

فارسی به انگلیسی

kindling


فرهنگ فارسی

پوده، چوب پوسیده، آتشگیره
( اسم ) چوب پوسیده که آنرا آتشگیره سازند حراقه .
محلی میان بندر عباس و کرمان

لغت نامه دهخدا

پده . [ پ َ دَ ] (اِ) درختی است بی بر. غرب . بید صحرائی . بده . درختی است سخت (؟) و هیچ بار نیاورد. (صحاح الفرس ). درختی است که هیزم را شاید. درختی است که هیزم را شاید نه سخت نه نرم . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) :
این پنج درختند که می نارد بار
بید و پده و سرو و سفیدار و چنار.
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب
تا سرو سبز باشد و بر ناورد پده .

رودکی .


آتش هجرانت را هیزم منم
و آتش دیگرت را هیزم پده .

رودکی (از صحاح الفرس ).


همه چوب گز بود و چوب پده
جهان چون سیه دیگ تاری شده .

فردوسی .


سهم تو اوفکند به پیکان بید برگ
بر پیکر معاند تولرزه چون پده .

نزاری .


و بدین معنی به ضم و کسر اول [ پ ُ دَ یا پ ِ دَ ] نیز در بعض نسخ آمده است .

پده . [ پ ِ دَ ] (اِخ ) محلی بین بندرعباس و کرمان . رجوع به پی آب و پی جو شود.


پده . [ پ ُ دَ / دِ ] (اِ) رکوی سوخته .آتش گیره . چوب پوسیده که به زیر سنگ چخماق نهند تا آتش در آن افتد. خف . پود. پدپود. وزک . آتشگیره . حراقه . سوخته ای باشد که آتش در آن زنند. (اوبهی ). پوک . پوده . پوزه . قو. قاو. و رجوع به پوده شود :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش وجان مخالفان پده باد.

شهید بلخی .


و برهان بدین معنی به فتح اول نیز آورده است .

پده. [ پ َ دَ ] ( اِ ) درختی است بی بر. غرب. بید صحرائی. بده. درختی است سخت ( ؟ ) و هیچ بار نیاورد. ( صحاح الفرس ). درختی است که هیزم را شاید. درختی است که هیزم را شاید نه سخت نه نرم. ( فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ) :
این پنج درختند که می نارد بار
بید و پده و سرو و سفیدار و چنار.
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب
تا سرو سبز باشد و بر ناورد پده.
رودکی.
آتش هجرانت را هیزم منم
و آتش دیگرت را هیزم پده.
رودکی ( از صحاح الفرس ).
همه چوب گز بود و چوب پده
جهان چون سیه دیگ تاری شده.
فردوسی.
سهم تو اوفکند به پیکان بید برگ
بر پیکر معاند تولرزه چون پده.
نزاری.
و بدین معنی به ضم و کسر اول [ پ ُ دَ یا پ ِ دَ ] نیز در بعض نسخ آمده است.

پده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( اِ ) رکوی سوخته.آتش گیره. چوب پوسیده که به زیر سنگ چخماق نهند تا آتش در آن افتد. خف. پود. پدپود. وزک. آتشگیره. حراقه. سوخته ای باشد که آتش در آن زنند. ( اوبهی ). پوک. پوده. پوزه. قو. قاو. و رجوع به پوده شود :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش وجان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
و برهان بدین معنی به فتح اول نیز آورده است.

پده. [ پ ِ دَ ] ( اِخ ) محلی بین بندرعباس و کرمان. رجوع به پی آب و پی جو شود.

فرهنگ عمید

درختی که میوه ندهد، مانند سپیدار، درخت بی بر.
۱. چوب پوسیده.
۲. آتش گیره.

درختی که میوه ندهد، مانند سپیدار؛ درخت بی‌بر.


۱. چوب پوسیده.
۲. آتش‌گیره.


دانشنامه عمومی

پده ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پده (بافت)
پده (بم)
پده (تربت حیدریه)

دانشنامه آزاد فارسی



کلمات دیگر: