کلمه جو
صفحه اصلی

وضایع

فرهنگ فارسی

جمع وضیعه

لغت نامه دهخدا

وضایع. [ وَ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ وضیعة. رجوع به وضیعة شود.

وضائع. [ وَ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ وضیعة، به معنی کتاب که در آن حکمت نویسند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رخت و بار قوم. ( منتهی الارب ). اثاثه مسافرین. ( از اقرب الموارد ). گویند: این خلفوا وضائعهم.
- وضائع الملک ؛ آنچه بر رعایا مقرر و واجب است در ملک ایشان از زکات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- وضائع کسری ؛توقیعات انوشیروان. الوضائع الذین وضعهم کسری فهم شبه الرهائن کان یرتهنهم و ینزلهم بعض بلاده. ( اقرب الموارد ). رجوع به وضیعة شود.


کلمات دیگر: