کلمه جو
صفحه اصلی

معنبر


مترادف معنبر : عنبرین، عنبرآمیز

فارسی به انگلیسی

perfumed with ambergris

مترادف و متضاد

عنبرین، عنبرآمیز


فرهنگ فارسی

عنبرین، عبیر آلوده، چیزی که به عنبروبوی خوش آلوده شده
۱ - آنچه که به عنبر آغشته شده عنبر آلود عنبرین : [ زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است . ] ( مقامات حمیدی . چا. شمیم . ۲ ) ۱۶۹ - خوشبو معطر .
معطر خوشبوی شده با عنبر

فرهنگ معین

(مُ عَ بَ ) [ ع . ] (اِمف . ) خوشبوی شده با عنبر.

لغت نامه دهخدا

معنبر. [ م ُ عَم ْ ب َ ] ( ع ص ) معطر. ( آنندراج ). خوشبوی شده با عنبر. ( ناظم الاطباء ). عنبرین. به عنبر معطر کرده. عنبرآلوده. به عنبر خوشبو شده. مطلق خوشبوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون بنشیند زمی معنبر جوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 135 ).
خاک سیه را به سرخ سیب و به زرد
گرد که کرد و خوش و معنبر و گلگون.
ناصرخسرو.
بدیع و نغز بر آراسته است چهره او
به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب.
مسعودسعد.
زنبور... به رایحه معطر و نسیم معنبر آن... مشغوف گردد. ( کلیله و دمنه ). زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است. ( مقامات حمیدی چ شمیم ص 169 ).
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.
خاقانی.
پر ز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه معنبر و برگستوان ماست.
خاقانی.
چون آه عاشق آمد صبح آتش معنبر
سیماب آتشین زد در بادبان اخضر.
خاقانی.
لب را حنوط ز آه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو به اشک مصفا برآورم.
خاقانی.
از نافه شب هوا معنبر
وز گوهر مه زمین منور.
نظامی.
بر اورنگ شاهنشهی برنشست
گرفته معنبر ترنجی به دست.
نظامی.
تا برد دل ز من سر زلف معنبرش
از بوی دل شده ست دماغ معطرم.
عطار.
آن گوی معنبر است در جیب
یا بوی دهان عنبرین بوست.
سعدی.
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست.
حافظ.
- کمند معنبر؛ کنایه از گیسوی عنبرین است. زلف معطر :
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست
ابرش آفتاب بسته اوست
تا کمند معنبر افشانده ست.
خاقانی.
دل توسنی کجا کند آن را که طوق وار
در گردن دل است کمند معنبرش.
خاقانی.
- معنبرذوائب ؛ دارای زلفهای خوشبو. عنبرین موی. عنبرین زلف :
معنبرذوائب معقدعقایص
مسلسل غدایر سجنجل ترائب.
حسن متکلم.
- معنبر طناب ؛ طنابی به رنگ عنبر. استعاره از تاریکی و روشنی صبح :
زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
خیمه روحانیان کرد معنبر طناب.

معنبر. [ م ُ عَم ْ ب َ ] (ع ص ) معطر. (آنندراج ). خوشبوی شده با عنبر. (ناظم الاطباء). عنبرین . به عنبر معطر کرده . عنبرآلوده . به عنبر خوشبو شده . مطلق خوشبوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون بنشیند زمی معنبر جوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 135).
خاک سیه را به سرخ سیب و به زرد
گرد که کرد و خوش و معنبر و گلگون .

ناصرخسرو.


بدیع و نغز بر آراسته است چهره ٔ او
به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب .

مسعودسعد.


زنبور... به رایحه ٔ معطر و نسیم معنبر آن ... مشغوف گردد. (کلیله و دمنه ). زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است . (مقامات حمیدی چ شمیم ص 169).
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است .

خاقانی .


پر ز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه ٔ معنبر و برگستوان ماست .

خاقانی .


چون آه عاشق آمد صبح آتش معنبر
سیماب آتشین زد در بادبان اخضر.

خاقانی .


لب را حنوط ز آه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو به اشک مصفا برآورم .

خاقانی .


از نافه ٔ شب هوا معنبر
وز گوهر مه زمین منور.

نظامی .


بر اورنگ شاهنشهی برنشست
گرفته معنبر ترنجی به دست .

نظامی .


تا برد دل ز من سر زلف معنبرش
از بوی دل شده ست دماغ معطرم .

عطار.


آن گوی معنبر است در جیب
یا بوی دهان عنبرین بوست .

سعدی .


صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست .

حافظ.


- کمند معنبر؛ کنایه از گیسوی عنبرین است . زلف معطر :
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست
ابرش آفتاب بسته ٔ اوست
تا کمند معنبر افشانده ست .

خاقانی .


دل توسنی کجا کند آن را که طوق وار
در گردن دل است کمند معنبرش .

خاقانی .


- معنبرذوائب ؛ دارای زلفهای خوشبو. عنبرین موی . عنبرین زلف :
معنبرذوائب معقدعقایص
مسلسل غدایر سجنجل ترائب .

حسن متکلم .



- معنبر طناب ؛ طنابی به رنگ عنبر. استعاره از تاریکی و روشنی صبح :
زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
خیمه ٔ روحانیان کرد معنبر طناب .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 41).



فرهنگ عمید

چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده، عنبرین، عبیرآلوده.

پیشنهاد کاربران

توشه ی جان از لب شکروش برده اند
گوشه ی دل از هم لعل معنبر بسته اند


کلمات دیگر: