مترادف سعتری : بی باک، دلاور، شاطر، شوخ، سعترباز، زن هم جنس باز
سعتری
مترادف سعتری : بی باک، دلاور، شاطر، شوخ، سعترباز، زن هم جنس باز
مترادف و متضاد
۱. بیباک، دلاور، شاطر، شوخ
۲. سعترباز، زن همجنسباز
فرهنگ فارسی
منسوب بسعتر که آویشن فروش را افاده میکند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سعتری . [ س َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی ).
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است .
منوچهری .
مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری .
سنایی .
چون نهد در زن خدا خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری .
(مثنوی ).
نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است .
جامی .
|| نیکوان و خوبان . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری .
فرخی .
هرچند بدین سعتریان درنگرم من
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی .
منوچهری .
که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهره ٔ سعتری منظری .
منوچهری .
کجا جویم نگار سعتری را
کجا جویم بهار دلبری را.
(ویس و رامین ).
درود از من نگار سعتری را
درود از من سوار لشکری را.
(ویس و رامین ).
همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری .
اسدی .
فخر چه داری بغزلهای نغز
در صفت روی بت سعتری .
ناصرخسرو.
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428).
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان ، طوق تو زلف سعتری .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425).
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است .
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری.
طالب زن گردد او چون سعتری.
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است.
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری.
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی.
پریچهره سعتری منظری.
کجا جویم بهار دلبری را.
درود از من سوار لشکری را.
چمان بر چمن همچو کبک دری.
فرهنگ عمید
۲. زیباروی: در کوی ما که مسکن خوبان سعتری ست/ از باقیات مردان پیری قلندری ست (سنایی۲: ۳۷۴ ).
دانشنامه عمومی
سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان ). سحاقه . (مهذب الاسماء) (دهار). .«معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است ، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست ...» (رشیدی ). سمعانی گوید:«السعتری ، هذه النسبة الی بیعالسعتر و هو شی من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمة و یوکل ...». (انساب ورق 298a). در فرهنگ نظام آمده:«شاید ماخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث ) موجود است . و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده . در قاموس گوید:«السعتری الشاطرو الکریم الشجاع » و در معنی شاطر گوید:«والشاطر من اعیا اهله خبثاً». علامه دهخدا «سعتر» را از ریشه یونانی «ساتوروس » = فرانسوی «ساتیر» دانند. در اساطیر یونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن ، بی قیدی کاهل ، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان ، رقص ، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی ). صعتر (ج ، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده . (دزی ج 1ص 832:2) (از حاشیه برهان قاطع چ معین ):