( مصدر ) ۱ - نشاندن نشانیدن : سرهفته شه خواندوبنشاستش اباخلعت وباره آراستن . ( شا.فرنظا. ) ۲ - کاشتن کشتن : دردل ماشاخ مهربانی بنشاست دل نه ببازی زمهرخواسته برکند. ( رودکی .چا.نف.ج ۳ ص ۳ ) ۹۹٠ - نصب کردن تعیین کردن : وربشایستی که دینی گستریدی هرخسی کردگاراین جهان پیغمبری ننشاستی . ( ناصرخسرو.۴۴٠ )
نشاستن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(نِ تَ ) [ په . ] (مص م . ) نشانیدن .
لغت نامه دهخدا
نشاستن. [ ن ِ ت َ ]( مص ) نشاندن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). نشاختن. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). پهلوی نیشاستن . نشاختن. نشاندن. و آن متعدی نشستن است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
به شادیش بر تخت شاهی نشاست
بسی پوزش از بهر دختر بخواست.
سپهبد مر او را به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست.
بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته.
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.
به شادیش بر تخت شاهی نشاست
بسی پوزش از بهر دختر بخواست.
اسدی.
|| سوار کردن. جای دادن. رجوع به نشاندن شود : سپهبد مر او را به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست.
اسدی.
|| تعبیه کردن. رجوع به نشاندن شود : بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته.
اسدی.
|| نشستن. ( از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست ) : فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.
منوچهری.
فرهنگ عمید
نشاختن، نشاندن: هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی: ۳۹۳ )، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو: ۲۲۷ ).
کلمات دیگر: