کلمه جو
صفحه اصلی

شکاک


مترادف شکاک : بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین

متضاد شکاک : مطمئن

برابر پارسی : دو دل، بد گمان، بدبین، پرگمان

فارسی به انگلیسی

doubter, skeptic, skeptical, suspicious, unbeliever, unbelieving


doubter, skeptic, skeptical, suspicious, unbeliever, unbelieving, sceptic(al)

doubter, sceptic(al)


عربی به فارسی

محتاط , وسواسي , ناشي از وسواس يا دقت زياد


مترادف و متضاد

sceptic (اسم)
شکاک، پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین

skeptic (اسم)
شکاک، پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شک گرای، ادم شکاک در دین و عقاید مذهبی

skeptic (صفت)
شکاک، مشکوک

sceptic (صفت)
شکاک

show-me (صفت)
شکاک

acatalectic (صفت)
دارای اوتاد کامل، اسلم، مردد، شکاک

بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین ≠ مطمئن


فرهنگ فارسی

قبیله ایست کرد که در سر حد ایران و ترکیه سکونت دارند .
بسیارشک کننده، کسی که بسیارشک میکند
( صفت ) ۱ - بسیار شک کننده جمع : شکاکین . ۲ - کسی که منکر حصول علم باشد شکاکیت شکاکین شکاکان .
جمع شاک مردان با سلاح تمام گروه سلاح آهن پوشیده .

فرهنگ معین

(شَ کّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار شک کننده .

لغت نامه دهخدا

شکاک . [ش ِ ] (ع اِ) خانه ها که بر یک رسته باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شکاک. [ ش َ ] ( ع اِ ) ناحیه و کرانه ای از زمین. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

شکاک. [ش ِ ] ( ع اِ ) خانه ها که بر یک رسته باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شکاک. [ ش َک ْ کا ] ( ع ص ) کثیرالشک و کسی که بسیار شک کند و تردید داشته باشد. ( ناظم الاطباء ). بسیار شک کننده. دیرباور. بسیارشک. ج ، شَکّاکین. ( یادداشت مؤلف ). کسی که منکر حصول علم باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکاکان شود.

شکاک. [ ش ُک ْ کا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شاک . ( منتهی الارب ): قوم شکاک فی الحدید؛ گروه سلاح آهن پوشیده. ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). مردان با سلاح تمام. ( از آنندراج ).

شکاک. [ ش َک ْ کا ] ( اِخ ) طایفه ای از اکراد ایران ، از ایلات اطراف سلماس آذربایجان و مرکب از 1500 خانوار است. ( یادداشت مؤلف ). ایل کرد. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 57 ). از ایلات اطراف سلماس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 109 ).

شکاک . [ ش َک ْ کا ] (ع ص ) کثیرالشک و کسی که بسیار شک کند و تردید داشته باشد. (ناظم الاطباء). بسیار شک کننده . دیرباور. بسیارشک . ج ، شَکّاکین . (یادداشت مؤلف ). کسی که منکر حصول علم باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکاکان شود.


شکاک . [ ش َ ] (ع اِ) ناحیه و کرانه ای از زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).


شکاک . [ ش َک ْ کا ] (اِخ ) طایفه ای از اکراد ایران ، از ایلات اطراف سلماس آذربایجان و مرکب از 1500 خانوار است . (یادداشت مؤلف ). ایل کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 57). از ایلات اطراف سلماس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 109).


شکاک . [ ش ُک ْ کا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاک ّ. (منتهی الارب ): قوم شکاک فی الحدید؛ گروه سلاح آهن پوشیده . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). مردان با سلاح تمام . (از آنندراج ).


فرهنگ عمید

کسی که بسیار شک می کند، بسیارشک کننده.

دانشنامه عمومی

شکاک (فیلم). شکاک (به انگلیسی: The Skeptic) یک فیلم سینمایی محصول سال ۲۰۰۹ آمریکا است. به کارگردانی تنیسون باردول و با نقش آفرینی تام آرنولد، تیم دلی و زو سالادانا است، داستان فیلم از آنجا شروع می شود که یک خانه بزرگ به یک وکیل ارث می رسد، اما زمانی که وکیل به آن خانه می رود شاهد اتفاقاتی است که با عقل او جور نیست و او برای مدتی فکر می کند دچار بیماری روانی و توهمات ناشی از کم خوابی شده است.
وقتی که برایان به خانه ای که به او ارث رسیده است میآید رفته رفته صداهایی را می شنود و حتی چیزهای نامفهومی را می بیند، آن ها را با روانشناس خود در میان می گذارد و روانشناس به او اطمینان می دهد که تمامی چیزهایی که شنیده یا دیده است توهمات ناشی از کم خوابی به دنبال کار زیاد اوست، برایان نسبت به وجود روح در آن خانه بی تفاوت می شود تا روزی که دختری سیاه پوست به ملاقات او می آید و به برایان می گوید که روح و وجود آن در این خانه واقعیت دارد و نباید نسبت به آن بی تفاوت باشی گویا روح می خواهد تو حقیقتی را بدانی، حقیقتی که هرگز فرصت نشد تو بدانی، برایان ابتدا تصور می کرد مادرش در خانهٔ اطراف شهر دیگری از پله های ساختمان افتاده و مُرده در حالی که او در حال بازی با اسباب بازی هایش در اتاقش بوده، اما کم کم طبق نشانه هایی که دختر سیاه پوست به اون می دهد و اثراتی که از روح دریافت می کند، می فهمد که مادر برایان در همان خانه از پله ها افتاده و برایان کاملاً آن صحنه را دیده، همچنین روز بعد کشیش پیری برایان را می بیند و به او می گوید که مادرش زنی خشن بوده و برایان را بسیار تنبیه می کرده و الان روح آن در خانه انتظار می کشد تا برایان را آزار دهد. در یک کافه برایان روانشناس خود را ملاقت می کند و با او در مورد روح و وجود روح در خانه صحبت می کند و همچنین حرف های عمه و شوهر عمه اش قبل از مرگ دربارهٔ آن خانه و حرف هایی که کشیش پیر در مورد رفتارهای خشن و اخلاق بد مادرش به او گفت و همچنین وجود روح بد مادرش در آن خانه برای انتقام، روانشناس به اون می گوید شوهر عموی تو فردی دیوانه بود و هر روز با پلیس تماس می گرفت تا حضور موجوداته فضایی را گزارش دهد و عمهٔ تو نیز در اواخر عمر عقل خود را از دست داده بود آن کشیش پیر دائماً با چیزهای ماوراءالطبیعی سر و کار دارد و تو نباید رفتارهای خود را نسبت به حرف های آن شخصی توجیه کنی، و برای او می گوید روزی که قرار بود برایان به پیک نیک برود چه اتفاقی افتاد که برایان به پیک نیک نرفت، وقتی که برایان جورابش را در کف اتاقش انداخته بود مادرش او را تنبیه و در کمد حبس می کند برایان که ۵ سال داشت تصمیم می گیرد انتقام خود را از مادر خشن خود بگیرد و یک عروسک و چند ماشین اسباب بازی را روی بالاترین پله قرار می دهد، وقتی که مادرش می خواهد از پله پایین برود پایش روی ماشین می رود و از پله ها می افتد برایانه ۵ ساله، تمام صحنه قتل مادرش را مشاهده کرده بود و برای همین در تصور خود صورت مادرش را نمی توانست تصور کند، برایان از شنیدن این حرف از زبان آن روانشناس حالش بد می شود و تصمیم می گیرد از آن خانه برود، وقتی به خانه می رسد نگاهی به خانه می کند و می خواهد که بازگردد ولی ماشین دختر سیاه پوست را می بیند و شماره خانه را می گیرد اما کسی نیست که تلفن خانه را بردارد با خود فکر می کند شاید اتفاقی برای دختر سیاه پوست افتاده باشد برای همین سریعاً به خانه می رود و خانه را جستجو می کند و چیزی نمی یابد به تلفن همراه دختر سیاه پوست زنگ می زند و دختر تلفن را جواب می دهد، برایان به او می گوید: چرا ماشین خود را جلوی خانه پارک کرده و خودش داخل خانه نیست؟ دختر سیاه پوست جواب می دهد: ماشین من آن جا نیست و من ماشین را آنجا پارک نکرده ام، بار دیگر برایان به ماشین دختر سیاه پوست نگاه می کند اما چیزی نمی بیند. در می یابد که روح مادرش قصد فریب دادن او را داشته، برایان عصبانی می شود و چوب دستی برمی دارد و وسایل اتاق را می شکند و به روح مادرش می گوید" بیا من دیگر آن پسر ۵ ساله نیستم " در همین حین وقتی می خواهد از پله ها پایین بیاید جسد مادرش را پایین پله ها می بیند که نا گهان زنده می شود. برایان از حال می رود و از پله های می افتد، وقتی که پایین پله ها بی حال افتاده، مادرش دستی به صورتش می کشد و زخمی که روی پیشانی اش ایجاد شده را نوازش می کند، برایان صحنه ای از پیک نیک خود را می بیند که مادرش درِ کمدی که برایان در آن حبس بود، را باز می کند و برایان به پیک نیک می رود در حالی که مادرش بالای سفره پیک نیک اشک شوق می ریزد.
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Skeptic_(film)

دانشنامه آزاد فارسی

شَکّاک
ایل بزرگ کرد، ساکن در نواحی مرزی ایران و عراق و ترکیه، متشکل از چندین طایفۀ بزرگ ازجمله بالکانلو، عبدویی، کاردار و مامدی. شکاک های ایران غالباً در سلماس، صومای، برادوست و مرگور، شکاک های ترکیه در نواحی مرزی و شکاک های عراق در برخی نواحی شمالی سلیمانیه سکونت دارند. جمعیت شکاک ها در قرن ۱۴ق حدود ۶۰۰۰ خانوار بوده است. امروزه همۀ شکاک های ایران یک جانشین اند و تعداد چادرنشینان آن به ۲۶ خانوار رسیده است. در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، ۴۰۰ خانوار از شکاک ها به سرکردگی عمرخان و به تحریک عُمال عثمانی به قلمرو آن دولت گریختند. جعفرخان، رئیس معروف شکاک ها، با توطئۀ حسین قلی خان نظام السلطنه، حاکم و پیشکار آذربایجان، کشته شد (۱۳۲۳ق) و پدرش محمدخان نیز به دولت عثمانی پیوست و ریاست طایفۀ شکاک به اسماعیل آقا سیمیتکو (سمیتقو) ( ـ۱۳۰۹ش)، برادر جعفرخان، رسید. وی در لشکرکشی مرتضی قلی خان اقبال السلطنه ماکویی به تبریز و جنگ با مشروطه خواهان شرکت داشت (۱۳۲۶ق) و در سال های بعد مدعی تشکیل دولت مستقل کُرد در ایران شد. جنگ های او با دولت ایران، به تناوب، تا زمان کشته شدنش ادامه داشت. از بزرگ ترین حوادثی که اسماعیل آقا شکاک باعث آن شد، جنگ های خونین مسلمانان و مسیحیان ارومیه و شهرهای اطراف آن پس از قتل مارشیمون بنیامین، رهبر مذهبی آسوریان، بود (۱۳۳۶ق) که در نتیجۀ آن شماری فراوان از ایرانیان مسیحی و مسلمان کشته شدند. شکاک ها در تشکیل جمهوری خودمختار مهاباد در ۱۳۲۴ش شرکت داشتند و عَمَرخان شکاک از فرماندهان ارتش کوچک آن جمهوری بود. وی پس از اطمینان از شکست قطعی جمهوری خودمختار مهاباد در مقابل حملۀ ارتش ایران، مخفیانه با دولت و ارتش ایران مذاکره کرد و پیش از شروع جنگ به قوای ارتشی پیوست و شکست جمهوری مهاباد را سرعت بخشید.

فرهنگ فارسی ساره

دو دل، پرگمان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به شک کننده غیر متعارَف شکاک می گویند.
شکاک، به کسی گفته می شود که از راه ها و اسباب غیر متعارف که معمولا برای انسان های متعارف، شک آور نیست برای او شک به وجود می آید. اصولی ها اعتقاد دارند در هر موردی که به شک متعارف اعتنا نمی شود، به «شک شکاک» به طریق اولی اعتنا نمی گردد، مانند: شک بعد از گذشتن از محل در نماز ، و حتی در مواردی که به شک متعارف اعتنا می شود مانند شک در محل به شک کثیر الشک اعتنا نمی شود.

جدول کلمات

دورای

پیشنهاد کاربران

مراجعه شود به معنی واژه " کرمانج"

اصل این کلمه شقاق است
سربازان
ایل بزرگ لر بختیاروند همیشه سوار بر اسب در زمان صفوی به واسطه جنگ با دشمنان ایران زمین بودند
که یکی از پادشاهان صفوی هنگامی که پای اسبان این گروه از ایل لر بختیاروند را دید که ترک خورده اند
نام شقاقی بر روی این گروه گذاشتند
سربازان سوار بر اسبان پا ترک خورده

معنی شق*شقاق. شکاف* در زبان لری بختیاری. ترک پا


طایفه شقاقی *شاکی. شکاکی*بهداروند
از ایل کرمنجزی بهداروند *بهادروند *

طایفه ملکشاه وند لملمی منجزی
طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ منجزی
طایفه ابوالحسنی منجزی
طایفه شیخ محمد خالی منجزی *شمخال*
طایفه سعید بهداروند
طایفه حسنکی بختیاروند
تیره کلار حسنکی
تیره کیوران*گوران *حسنکی
تیره زفر*جعفر ان. زفران*حسنکی
طایفه کرزنگنه بختیاری
طایفه سعید دینارونی بختیاری
طایفه شادلو *شالو*بختیاری
طایفه شالی بهداروند





ایل لر بختیاروند قوم لر *لهراسب کیانی *از نسل خورشید و جمشید کیانی


کتاب شرف نامه
بدلیسی

بدلیسی حاکم شهر نخجوان ایران زمان سلسله صفوی بود و به عثمانی فرار کرد
و باعث تصرف آذربایجان. گرجستان. ایروان. شیروان توسط دولت عثمانی شد

او کتابی نوشت تاریخ اقوام کرد را نوشت
و تمام ایلات قوم لر را
کرد معرفی کرد

معنی کلمه کرد::رمه گردان
****
کردین::لباس نمدی چوپانان

لباس مردان ایل لر بختیاری
چوقا ( چوخا. چوقه. چوخه. چغا )

::
ایل حسنکیفا *حسنکی *از ایل لر بختیاروند

طوایف حسنکیفا
::
کیشکی*کشکی. کی اشکی*
جلکی
آستورکی*آسترکی*
شقاقی *شاقی. شاکی. شکاکی*
شوهان
کردلی کوچک
کردلی بزرگ
مهرانی
محلبی
بحنوی*بجنوردی*
خندقی
. .
. .
. .

**
شهر جلکان بختیاری
طایفه کشکی بختیاروند
طایفه شاکی بختیاروند
طایفه آسترکی بختیاروند

طایفه حسنکی بختیاروند
تیره ها
کلار
کاید
کلوری*کلهری*
جافر*زافر، زفر*
کی وران*گوران. گهوران*
حیدری
***
طایفه گوران
طایفه زفرانلو
شهر حسن کیف ترکیه
جزیره بختی *بختیار*شمال عراق
منطقه حسن کیف مازندران
شهر کلار دشت مازندران
تیره کلار حسنکیفا لر بختیاری

**
شجرنامه ایل حسنکیفا لر بختیاروند
تا لون
کی فا
حسن


***
ایل لر بختیاروند ( بهداروند ::بهادروند )



بددل. دودل. بدبین


کلمات دیگر: