کلمه جو
صفحه اصلی

مسری


مترادف مسری : اپیدمی، سرایت کننده، واگیر، واگیردار، مسریه

متضاد مسری : نامسری

برابر پارسی : واگیر، واگیردار، همه گیر

فارسی به انگلیسی

communicable, contagion, contagious, epidemic, infectious, contaglous

contagious


contaglous


contagion, contagious, epidemic, infectious


فارسی به عربی

صریح , قابل للاتصال , معدی , وباء

مترادف و متضاد

transmissible (صفت)
قابل انتقال، ساری، مسری، انتقال پذیر، قابل سرایت، فرافرستادنی، فرستادنی

virulent (صفت)
تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین

catching (صفت)
جاذب، فریبنده، ساری، واگیر، مسری

infectious (صفت)
ساری، واگیر، مسری، فاسد کننده، عفونی، سام

contagious (صفت)
ساری، واگیر، مسری، واگیردار

pestiferous (صفت)
مضر، ساری، مسری، ازار دهنده، عفونی، طاعون اور، فاسد کننده اخلاق دیگری

epidemic (صفت)
واگیر، مسری، عالمگیر، جهانی، همه گیر

zymotic (صفت)
مسری، واگیردار، تخمیری، عفونی

اپیدمی، سرایت‌کننده، واگیر، واگیردار، مسریه ≠ نامسری


فرهنگ فارسی

سرایت کننده، مرضی که ازیکی به دیگری سرایت کند، بعربی ساری گویند
( اسم ) سرایت کننده در گذرنده از کسی یا چیزی و رسنده بدیگری : مرضهای مسری . توضیح این کلمه در عربی بمعنی سیر کننده در شب و رسنده بحد اعلای چیزی است و بمعنی سرایت کننده در عربی ساری مستعمل است ولی بخطا در فارسی بمعنی مذکور استعمال میگردد .
به شب رفتن

ویژگی بیماری واگیرداری که مستقیماً از یک میزبان به میزبان دیگر منتقل میشود


فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) سرایت کننده .

لغت نامه دهخدا

مسری. [ م َ را ] ( ع مص ) به شب رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سرایة. سریان. و رجوع به سرایة و سریان شود. || ( اِ ) راه. ج ، مَساری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مسری. [ م ُ ] ( ع ص ) سرایت کننده. ( ناظم الاطباء ). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی. ( مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به اسراء شود.
- مسری بودن ؛ واگیر داشتن. بو داشتن. معدی بودن. و رجوع به مسری شود.

مسری . [ م َ را ] (ع مص ) به شب رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرایة. سریان . و رجوع به سرایة و سریان شود. || (اِ) راه . ج ، مَساری . (یادداشت مرحوم دهخدا).


مسری . [ م ُ ] (ع ص ) سرایت کننده . (ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی . (مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.
- مسری بودن ؛ واگیر داشتن . بو داشتن . معدی بودن . و رجوع به مسری شود.


فرهنگ عمید

۱. سرایت کننده.
۲. (پزشکی ) مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{contagious} [علوم سلامت] ویژگی بیماری واگیرداری که مستقیماً از یک میزبان به میزبان دیگر منتقل میشود

واژه نامه بختیاریکا

پِنگیرا

جدول کلمات

واگیر

پیشنهاد کاربران

قابل واگیر. . .
واگیر دار. . .

الوده ساز . . سرایت کننده . . همه گیر . . الوده کننده . . واگیر . . درگیری . .

Contagious
Catching


کلمات دیگر: