کلمه جو
صفحه اصلی

بسطامی

فرهنگ فارسی

محمد پسر محدث و از شهر بسطام بود .

لغت نامه دهخدا

بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) محمدپسر محمد محدث و از شهر بسطام بود. (منتهی الارب ).


بسطامی . [ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بسطام که شهریست در قومس . (سمعانی ) (ناظم الاطباء). رجوع به لباب الانساب شود.


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) حسن بسطامی یا نظامی . مؤلف تاج المآثر در تاریخ . رجوع به سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 107 و حسن نظامی در همین لغت نامه ، شود.


بسطامی. [ ب َ / ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بسطام که نام مردیست. ( سمعانی ). و رجوع به لباب الانساب شود.

بسطامی. [ ب َ / ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بسطام که شهریست در قومس. ( سمعانی ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به لباب الانساب شود.

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن بسطام منسوبست بسوی جد خود. ( منتهی الارب ).

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ( شیخ ) ابویزید طیفوربن عیسی بن سروشان بسطامی. ابویزید بسطامی عارف از شهر بسطام است. ( منتهی الارب ). رجوع به ابویزید و طیفور و ریحانة الادب و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ. ق. چ 1 لندن ص 768، و سبک شناسی ج 2ص 185، و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 2 و حکمت اشراق ومزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 505 شود :
بنده بسطامی است و بسیارست
حرمت بایزید بسطامی.
ابوالفتوح جاجرمی ( از کتاب النقص ص 96 ).
سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم.
حافظ.

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن امین الدین فقیه شافعی از اکابر فضلای عامه که در دیار نابلس مفتی شافعیه بوده و شرح اربعین نوویه و شرح قصیده برده و کتاب المناهج البسطامیة فی المواعظالسنیه از اوست و در 1157 هَ. ق. درگذشته است. ( از ریحانةالادب ).

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن علی بن حامد. وی ملحد بود و امیر عادل غازی او را بگرفت. رجوع به کتاب النقض ص 96 شود.

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) حسن بسطامی یا نظامی. مؤلف تاج المآثر در تاریخ. رجوع به سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 107 و حسن نظامی در همین لغت نامه ، شود.

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ابوعلی حسین بن عیسی بن حمران قومسی از محدثان بود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) زین الدین عمر بسطامی از قضات حنفیان بود. وی بسال 742 هَ. ق. پس از عزل حسام الدین حسن بن محمد غوری در مصر بمقام قضای حنفیان نایل آمد و در جمادی الاولی سال 748 هَ. ق. از این مقام معزول شد. رجوع به حسن المحاضرة فی اخبار مصر والقاهرة ص 110 شود.

بسطامی. [ ب َ ] ( اِخ ) ( الشیخ الامام ) عبدالرحمن بن محمدبن علی حنفی بسطامی. تولد وی به خراسانست و او را تصانیف بسیارست که از آن جمله اند: 1 - منهاج التوسل که با کتاب جنان الجناس صلاح الدین صفدی در 1299 هَ. ق. در 160 صفحه در چاپخانه الجوائب به چاپ رسیده است. 2 - شمس الاَّفاق علم الحروف والاوفاق. 3 - کتاب الادویةالجامعة. وفات وی بسال 858 هَ. ق. در روسا اتفاق افتاده است. ( از معجم المطبوعات ص 564، 565 )و رجوع به اعلام زرکلی و ریحانة الادب شود.

بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) زین الدین عمر بسطامی از قضات حنفیان بود. وی بسال 742 هَ . ق . پس از عزل حسام الدین حسن بن محمد غوری در مصر بمقام قضای حنفیان نایل آمد و در جمادی الاولی سال 748 هَ . ق . از این مقام معزول شد. رجوع به حسن المحاضرة فی اخبار مصر والقاهرة ص 110 شود.


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) (الشیخ الامام ) عبدالرحمن بن محمدبن علی حنفی بسطامی . تولد وی به خراسانست و او را تصانیف بسیارست که از آن جمله اند: 1 - منهاج التوسل که با کتاب جنان الجناس صلاح الدین صفدی در 1299 هَ . ق . در 160 صفحه در چاپخانه ٔ الجوائب به چاپ رسیده است . 2 - شمس الاَّفاق علم الحروف والاوفاق . 3 - کتاب الادویةالجامعة. وفات وی بسال 858 هَ . ق . در روسا اتفاق افتاده است . (از معجم المطبوعات ص 564، 565)و رجوع به اعلام زرکلی و ریحانة الادب شود.


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) (شیخ ) ابویزید طیفوربن عیسی بن سروشان بسطامی . ابویزید بسطامی عارف از شهر بسطام است . (منتهی الارب ). رجوع به ابویزید و طیفور و ریحانة الادب و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ . ق . چ 1 لندن ص 768، و سبک شناسی ج 2ص 185، و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 2 و حکمت اشراق ومزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 505 شود :
بنده بسطامی است و بسیارست
حرمت بایزید بسطامی .

ابوالفتوح جاجرمی (از کتاب النقص ص 96).


سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده ٔ طامات بریم .

حافظ.



بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) ابن احمدبن بسطام منسوبست بسوی جد خود. (منتهی الارب ).


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن احمدبن یوسف بن عبدالرحمان بن یوسف بن محمدبن بسطام بسطامی نهروانی از محدثان بود. وی به سال 417هَ . ق . درگذشت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) ابوعلی حسین بن عیسی بن حمران قومسی از محدثان بود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) احمدبن امین الدین فقیه شافعی از اکابر فضلای عامه که در دیار نابلس مفتی شافعیه بوده و شرح اربعین نوویه و شرح قصیده ٔ برده و کتاب المناهج البسطامیة فی المواعظالسنیه از اوست و در 1157 هَ . ق . درگذشته است . (از ریحانةالادب ).


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن حامد. وی ملحد بود و امیر عادل غازی او را بگرفت . رجوع به کتاب النقض ص 96 شود.


بسطامی . [ ب َ ] (اِخ ) عمرپسر محمد محدث و از شهر بسطام بود. (منتهی الارب ).


بسطامی . [ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بسطام که نام مردیست . (سمعانی ). و رجوع به لباب الانساب شود.


دانشنامه عمومی

بسطامی در پارسی به کسی گفته می شود که اهل شهر بسطام باشد و می تواند به اشخاص زیر اشاره کند:
بایزید بسطامی
فروغی بسطامی
ایرج بسطامی
ملا علی بسطامی
حسنعلی بیگ بسطامی
مسجد شیخ بسطامی

پیشنهاد کاربران

من الان در شهر ایلام زندگی میکنم و اجداد من تا انجا که میدونم در شهر ایلام بودند ایا ما بسطامی های ایلام با بسطام سمنان نصبت داریم یا خیر

در زبان فارسی باستان پهلوی*پیلی. فیلی*
وستام::وست ، غرب، مغرب

به سرتاسر استان لرستان فیلی می گویند
پشت کوه و پیش کوه
زبان لر فیلی

شهر دزفول::دژ فیل، دژ لر های پیلی
محل سکونت لر فیلی و لر بختیاری


طایفه بسطام بزرگترین طایفه ایل بزرگ حسنوند است . ما لکیم تعداد زیادی از جمعیت این طایفه به دلایل سیاسی و اجتماعی به مناطقی از سراسر کشور کوچ کرده اند تعداد بیشتری نیز به دره شهر ایلام مهاجرت کرده اند . طوایف سیاه سیاه اصالتا بسطامی هستند روستای کوچکی هم در منطقه دره شهر هست که بسطام آباد نام دارد
زنده باد لک و لکستان

ما در شهر شیراز زندگی میکنیم و تا آنجاکه می دانم اجداد من در شهر شیراز زندگی کر دند، ومن می گویم که می خواهم معنی بستامی را بفهمم اگر شما می دانید به من بگویید


کلمات دیگر: