کلمه جو
صفحه اصلی

مقری


مترادف مقری : تلاوتگر، خواننده، مربی قرآن

مترادف و متضاد

۱. تلاوتگر، خواننده
۲. مربی قرآن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کسی که دیگری را بخواندن وا دارد . ۲ - آنکه کسی را خواند ن قران آموزد . ۳ - کسی که آیات قران را باواز خواند : [ ... مقری این آیه میخواند . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور ۱۶ ) توضیح مرحوم قزوینی در تعلیقات لباب الالباب ج ۱ص ۳۴۵ نوشته : [ ... از اینجا فی الجمله معلوم میشود که مقریان کسانی اند که در پیش منبر واعظ نشسته گاه گاه خوانندگی نمایند و مجلس را گرم کنند چنانکه هنوز در ایران معمول است . ] ۴ - کسی که پیشاپیش جنازه خوانندگی کند یا مقری تسبیح ( سبحه ) . مهره بزرگ سر تسبیح امام تسبیح : [ چو یاد آورد زاهد از جام می زند مقری سبحه اش بانگ نی . ]
خوانده و خوانا. آنچه خوانده شود .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . مقری ء ] (اِفا. ) خواننده ، کسی که تعلیم قرائت قرآن بدهد.

لغت نامه دهخدا

مقری. [ م ُ ] ( ع ص ) خواناننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. ( ناظم الاطباء ). || تعلیم کننده قرآن اطفال را. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... ( غیاث ) ( آنندراج ). || قرآن خواننده. ( مهذب الاسماء ). قاری. قراء. قرآن خوان. خواننده قرآن. نبی خوان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و تربت کسائی مقری ، به ری است. ( حدود العالم ).
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان.
خسروی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ماند ورشان به مطرب کوفی
ماند شارک به مقری بصری.
منوچهری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
تا فاتحةالکتاب برخواند
اندر عرب و عجم یکی مقری.
منوچهری.
مطرب قارون شده بر راه او
مقری بی مایه والحانش غاب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 39 ).
قمریان چون مقریان گشتند بر سرو بلند
بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار.
امیرمعزی.
تو ای مقری نگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی.
سنائی.
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب.
سوزنی.
مقری این آیه می خواند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 16 ).
به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام
به سرمناره مؤذن به لب تنور قطاب.
خاقانی.
نقل است که روزی مقرئی خوشخوان پیش او آمد و آیتی برخواند، گفت او را پیش پسر من برید تا برخواند و گفت زینهار تا آیتی نخوانی که صفت دوزخ و قیامت بود که او را طاقت آن نبود. اتفاقاً مقری سورة القارعه برخواند در حال نعره ای بزد و جان بداد. ( تذکرةالاولیاء ).
مقرئی می خواند از روی کتاب
مأکم غوراً ز چشمه بندم آب.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 104 ).
مقریان را منع کن بندی بنه
یا معلم را بمال و خوف ده.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 423 ).
فراز سرو بوستان نشسته اند قمریان
چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها.
قاآنی.
- مقری تسبیح ؛ مهره کلان که بر سر تسبیح باشد و آن را در عرف ، امام تسبیح و اهل هندسُمیر خوانند. مقری سبحه. ( آنندراج ) :

مقری . [ م َ را ] (ع اِ) گردآمدنگاه آب یا آب باران . مَقرَاءَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءة. (از اقرب الموارد). || واحد مقاری . (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود.


مقری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) خوانده و خوانا. (ناظم الاطباء). آنچه خوانده شود. مقروء. مَقرُوّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقریة شود.


مقری . [ م َ ق َرْ ری ](اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن احمدبن یحیی و اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 226 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1776 شود.


مقری . [ م ِ را ] (ع ص ) مهمانی کننده و بسیار مهمانی . مِقراة و مقراء مؤنث آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمانی کننده و بسیار نوازنده ٔ مهمان . (ناظم الاطباء). || (اِ) کاسه ٔ بزرگ و مقراة یکی . (منتهی الارب ). کاسه ٔ بزرگ . ج ، مقاری . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ بزرگ مهمانی . مقراة. (از اقرب الموارد).


مقری . [ م ُ ] (ع ص ) خواناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء). || تعلیم کننده ٔ قرآن اطفال را. (غیاث ) (آنندراج ).
- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث ) (آنندراج ). || قرآن خواننده . (مهذب الاسماء). قاری . قراء. قرآن خوان . خواننده ٔ قرآن . نبی خوان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تربت کسائی مقری ، به ری است . (حدود العالم ).
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان .

خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ماند ورشان به مطرب کوفی
ماند شارک به مقری بصری .

منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تا فاتحةالکتاب برخواند
اندر عرب و عجم یکی مقری .

منوچهری .


مطرب قارون شده بر راه او
مقری بی مایه والحانش غاب .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 39).


قمریان چون مقریان گشتند بر سرو بلند
بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار.

امیرمعزی .


تو ای مقری نگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی .

سنائی .


بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب .

سوزنی .


مقری این آیه می خواند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 16).
به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام
به سرمناره ٔ مؤذن به لب تنور قطاب .

خاقانی .


نقل است که روزی مقرئی خوشخوان پیش او آمد و آیتی برخواند، گفت او را پیش پسر من برید تا برخواند و گفت زینهار تا آیتی نخوانی که صفت دوزخ و قیامت بود که او را طاقت آن نبود. اتفاقاً مقری سورة القارعه برخواند در حال نعره ای بزد و جان بداد. (تذکرةالاولیاء).
مقرئی می خواند از روی کتاب
مأکم غوراً ز چشمه بندم آب .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 104).


مقریان را منع کن بندی بنه
یا معلم را بمال و خوف ده .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 423).


فراز سرو بوستان نشسته اند قمریان
چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها.

قاآنی .


- مقری تسبیح ؛ مهره ٔ کلان که بر سر تسبیح باشد و آن را در عرف ، امام تسبیح و اهل هندسُمیر خوانند. مقری سبحه . (آنندراج ) :
هر که شد بالانشین محروم شد از نام حق
مقری تسبیح از آن بی بهره از ذکر خداست .

سیدحسین خالص (از آنندراج ).


محض شهرت به هنرمندی کس حجت نیست
کسی از مقری تسبیح اذان نشنیده ست .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- مقری سبحه ؛ مقری تسبیح . (آنندراج ) :
چو یاد آورد زاهد از جام می
زند مقری سبحه اش بانگ نی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مؤذن . اذان گو.
- امثال :
مقری اگر بمیرد بانگ نماز برطرف نمی شود . (آنندراج ).
|| کسی که شغل اصلی او خوانندگی در پیشاپیش جنازه است که به گورستان برای تدفین برند. (از دزی ج 2 ص 321).

مقری . [ م ُ ] (ع ص ) زنی حیض افتاده . (مهذب الاسماء). زن حایض . (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود.


فرهنگ عمید

قاری قرآن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقری (ابهام زدایی). مقری ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ابراهیم بن احمد مقری اصفهانی، ابواسحاق ابراهیم بن احمد نقّاش مقری، از محدّثین اصفهان در قرن سوم هجری• ابوطاهر عبدالواحد بن عمر بزاز مقری، اَبوطاهرِ مُقْری، عبدالواحد بن عمر بن محمد بن ابی هاشم بزار، مقری، محدث و نحوی بغدادی• ابومحمد اسماعیل بن ابی بکر مقری، ابن مقری، ابومحمد اسماعیل بن ابی بکر بن عبدالله، فقیه، ادیب و شاعر یمنی• احمد بن محمد فیومی مقری، احمد بن محمد بن علی الفیومی المقری، از لغویون مصر• احمد بن محمد مقری تلمسانی ، شهاب الدین ابوالعباس احمد بن محمد، المقری التلمسانی نگارنده کتاب نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب
...

پیشنهاد کاربران

مقری ( 1632 - حدود 1578 ) . ابو العباس احمد ابن محمد مقری ( به انگلیسی: Abu - l - 'Abbas Ahmad ibn Mohammed al - Maqqari or Al - Makkari ) . مورخی از تلمسان واقع در الجزایر امروزی. وی پس از آموزش مقدمات به فاس در مغرب و در پی آن همراه دربار احمد المنصور، که کتاب خود روضة الاس العاطرة الانفاس، در باره علما مراکش و فاس را پیشکشش کرده بود به مراکش رفت. در پی مرگ المنصور بسال 1603 مقیم فاس شد و جانشین و پسر منصور، زیدان ابوالمعالی ( زیدان ابن احمد المنصوربن محمد الشیخ ، معروف به"زیدان السعدی " و مکنی به ابوالمعالی، از ملوک دولت اشراف السعدیین ) در سال 1618همزمان مفتی، و امام مسجد قراویین اش کرد هر چند در همان سال و احتمالا بر اثر جنگ و ستیز میان سعدیون از فاس خارج و عازم زیارت مکه شد.

هو
استاد قرایت قرآن ، قاری زبده قرآن مجید.

مقری moghri، قرائت کننده ، قرائت کننده قران ، یا متن مذهبی ، در شهربابک به شخصی که بر بام مسجد اعلام فوت کسی می کرده گفته می شده ، واصطلاح، مقری بام کردن، برای اعلام درگذشت کسی، هنوز هم بکار می رود ، گرچه اکنون مقری بربام نمی شود واز داخل مسجد پشت میکروفون اعلام می کند وصدای بلندگو از پشت بام مسجد به اطلاع اهالی می رسد، با شنیدن صدای مقری مرگ ، همه شهر وند در هر کجا که هستند، ساکت شوند ، وگوش فرادهند، که باز امروز کدام از اهالی در گذشت و جان به جان آفرین تسلیم نمود، و جالب مقدمه ی بیانات مقری بدین عبارت است ، تو جه فرمایید کاملا توجه فرمایید ؛ صلات ه مقری به مناسبت در گذشت فلان . . . . . وچند بیت شعر جانگداز قرائت کند ، دنیا چو رباط وما در او مهمانیم ، پر غره مشو که اندرو می مانیم ، و، گرگ عجل یکایک از این گله می برد ، این گله را ببین که چه آسوده می چرد


کلمات دیگر: