مترادف مقری : تلاوتگر، خواننده، مربی قرآن
مقری
مترادف مقری : تلاوتگر، خواننده، مربی قرآن
مترادف و متضاد
۱. تلاوتگر، خواننده
۲. مربی قرآن
فرهنگ فارسی
خوانده و خوانا. آنچه خوانده شود .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... ( غیاث ) ( آنندراج ). || قرآن خواننده. ( مهذب الاسماء ). قاری. قراء. قرآن خوان. خواننده قرآن. نبی خوان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و تربت کسائی مقری ، به ری است. ( حدود العالم ).
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان.
ماند شارک به مقری بصری.
اندر عرب و عجم یکی مقری.
مقری بی مایه والحانش غاب.
بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار.
که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی.
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب.
به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام
به سرمناره مؤذن به لب تنور قطاب.
مقرئی می خواند از روی کتاب
مأکم غوراً ز چشمه بندم آب.
یا معلم را بمال و خوف ده.
چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها.
مقری . [ م َ را ] (ع اِ) گردآمدنگاه آب یا آب باران . مَقرَاءَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءة. (از اقرب الموارد). || واحد مقاری . (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود.
مقری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) خوانده و خوانا. (ناظم الاطباء). آنچه خوانده شود. مقروء. مَقرُوّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقریة شود.
مقری . [ م َ ق َرْ ری ](اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن احمدبن یحیی و اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 226 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1776 شود.
مقری . [ م ِ را ] (ع ص ) مهمانی کننده و بسیار مهمانی . مِقراة و مقراء مؤنث آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمانی کننده و بسیار نوازنده ٔ مهمان . (ناظم الاطباء). || (اِ) کاسه ٔ بزرگ و مقراة یکی . (منتهی الارب ). کاسه ٔ بزرگ . ج ، مقاری . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ بزرگ مهمانی . مقراة. (از اقرب الموارد).
- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث ) (آنندراج ). || قرآن خواننده . (مهذب الاسماء). قاری . قراء. قرآن خوان . خواننده ٔ قرآن . نبی خوان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تربت کسائی مقری ، به ری است . (حدود العالم ).
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان .
خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماند ورشان به مطرب کوفی
ماند شارک به مقری بصری .
منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا فاتحةالکتاب برخواند
اندر عرب و عجم یکی مقری .
منوچهری .
مطرب قارون شده بر راه او
مقری بی مایه والحانش غاب .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 39).
قمریان چون مقریان گشتند بر سرو بلند
بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار.
امیرمعزی .
تو ای مقری نگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی .
سنائی .
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب .
سوزنی .
مقری این آیه می خواند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 16).
به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام
به سرمناره ٔ مؤذن به لب تنور قطاب .
خاقانی .
نقل است که روزی مقرئی خوشخوان پیش او آمد و آیتی برخواند، گفت او را پیش پسر من برید تا برخواند و گفت زینهار تا آیتی نخوانی که صفت دوزخ و قیامت بود که او را طاقت آن نبود. اتفاقاً مقری سورة القارعه برخواند در حال نعره ای بزد و جان بداد. (تذکرةالاولیاء).
مقرئی می خواند از روی کتاب
مأکم غوراً ز چشمه بندم آب .
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 104).
مقریان را منع کن بندی بنه
یا معلم را بمال و خوف ده .
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 423).
فراز سرو بوستان نشسته اند قمریان
چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها.
قاآنی .
- مقری تسبیح ؛ مهره ٔ کلان که بر سر تسبیح باشد و آن را در عرف ، امام تسبیح و اهل هندسُمیر خوانند. مقری سبحه . (آنندراج ) :
هر که شد بالانشین محروم شد از نام حق
مقری تسبیح از آن بی بهره از ذکر خداست .
سیدحسین خالص (از آنندراج ).
محض شهرت به هنرمندی کس حجت نیست
کسی از مقری تسبیح اذان نشنیده ست .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
- مقری سبحه ؛ مقری تسبیح . (آنندراج ) :
چو یاد آورد زاهد از جام می
زند مقری سبحه اش بانگ نی .
ملاطغرا (از آنندراج ).
و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مؤذن . اذان گو.
- امثال :
مقری اگر بمیرد بانگ نماز برطرف نمی شود . (آنندراج ).
|| کسی که شغل اصلی او خوانندگی در پیشاپیش جنازه است که به گورستان برای تدفین برند. (از دزی ج 2 ص 321).
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) زنی حیض افتاده . (مهذب الاسماء). زن حایض . (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
...
پیشنهاد کاربران
استاد قرایت قرآن ، قاری زبده قرآن مجید.