to endow (for pious purposes), to dedicate, to entall
وقف کردن
فارسی به انگلیسی
bestow, consecrate, dedicate, endow, sanctify
فارسی به عربی
اقرر , امت , رث , کرس , هب
مترادف و متضاد
بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن
اختصاص دادن، وقف کردن، فدا کردن
اختصاص دادن، وقف کردن، اهدا کردن
بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن
وقف کردن، تخصیص دادن به، بکسی واگذار کردن
وقف کردن، چیزی را وقف کردن، اعطا کردن به، موهبت بخشیدن به
وقف کردن، نذر کردن، قسم خوردن
فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱- منحصرکردن چیزی را بکسی یا چیزی محصوص کردن : (( نرسد جز تو بکس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال . ) ) (وحشی ) ۲ - زمین ملک یا مستغلی را در راه خدا حبس کردن : (( ... و بعضی برعام. سادات مقیم و مسافر و کاف. متصوف. وارد و صادر وقف کرد... ) ) ۳- توقف کردن بر حرفی از کلمه ای : (( و اما علت آنکه در ارکان عروضی ابتدا بسبب خفیف کردند آنستکه اقل حروفی که مردم بدان ناطق توان شد در و حرفست نحستین آن متحرک تا بدان ابتدا کلام کند و دومین را ساکن تا بر آن وقف کند . ) )
لغت نامه دهخدا
وقف کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) منحصر کردن چیزی را به کسی یا چیزی. مخصوص کردن :
نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال.
نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال.
وحشی ( دیوان چ امیرکبیر 238 ).
|| ( اصطلاح فقه ) زمین ، ملک یا مستغَلّی را در راه خدا حبس کردن. || توقف کردن بر حرفی از کلمه ای. ( المعجم چ دانشگاه ص 33 ).پیشنهاد کاربران
bequeath
کلمات دیگر: