تبعی
فارسی به انگلیسی
[gram.] subordinate
مترادف و متضاد
تبعی
تابع، مادون، تبعی
فرهنگ فارسی
احمد بن محمد بن سعید بن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمانی بن عفان . سمعانی آرد : وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم ابن حکم و جز او حدیث کرد .
لغت نامه دهخدا
تبعی. [ ت َ عا ] ( ع ص ) بقرة تبعی : ماده گاو گشن خواه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تبعی. [ ت َ ب َ ] ( ص نسبی ) تابع و جانشین. ( ناظم الاطباء ). || مقابل اصلی. وجود تبعی. مقابل وجود اصلی.
تبعی. [ ت ُب ْ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به تبع. ( انساب سمعانی ). رجوع به تُبَّع شود.
تبعی. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن سعیدبن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان. سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمدبن عبداﷲبن سلیمان و محمدبن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. ( انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب ).
تبعی. [ ت َ ب َ ] ( ص نسبی ) تابع و جانشین. ( ناظم الاطباء ). || مقابل اصلی. وجود تبعی. مقابل وجود اصلی.
تبعی. [ ت ُب ْ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به تبع. ( انساب سمعانی ). رجوع به تُبَّع شود.
تبعی. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن سعیدبن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان. سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمدبن عبداﷲبن سلیمان و محمدبن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. ( انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب ).
تبعی . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن سعیدبن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان . سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمدبن عبداﷲبن سلیمان و محمدبن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. (انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب ).
تبعی . [ ت َ ب َ ] (ص نسبی ) تابع و جانشین . (ناظم الاطباء). || مقابل اصلی . وجود تبعی . مقابل وجود اصلی .
تبعی . [ ت َ عا ] (ع ص ) بقرة تبعی : ماده گاو گشن خواه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبعی . [ ت ُب ْ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به تبع. (انساب سمعانی ). رجوع به تُبَّع شود.
پیشنهاد کاربران
پیروی کردن، تابع بودن، تبعی در مقابل اصلی، تبعی در مقابل مستقل
پیروی کردن. تابع . جانشین
کلمات دیگر: