کلمه جو
صفحه اصلی

لیف


مترادف لیف : بافت، تار، تارچه، رشته، نسج، کیسه، ابرحمام

برابر پارسی : کیسه ساوُن

فارسی به انگلیسی

fiber, fibre, luffa, staple, washcloth


fibre, filament


fibre of filament, small bag containing soap and used as a sponge in a bath, brush, the hem in a pair of pyjamas through which tape is drawn, yarn, fiber, fibre, luffa, staple, washcloth, flesh-brush, loofah

flesh-brush


the hem in a pair of pyjamas through which tape is drawn


loofah


فارسی به عربی

شعيرة , فرشاة


شعیرة , فرشاة
( لیف (الیاف ) ) لیف

عربی به فارسی

ليف درخت , پوست ليفي درختان , رشته , تار , نخ , بافت , ليف (الياف) , فيبر


مترادف و متضاد

ابرحمام


۱. بافت، تار، تارچه، رشته، نسج
۲. کیسه
۳. ابرحمام


brush (اسم)
خس، قلم مو، لیف، ماهوت پاک کن، پاک کن، ملامت، علف هرزه، بروس لوله، کفش پاک کن و مانند ان

fiber (اسم)
تار، رشته، لیف، بافت، نخ، فیبر

filament (اسم)
تار، رشته، لیف

phloem (اسم)
لیف، بافت لیفی

fibre (اسم)
لیف، بافت، نخ، فیبر

بافت، تار، تارچه، رشته، نسج


کیسه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- کیسه ای از پارچ. نازک که صابون در آن نهند و بدن را با آن شویند کیس. صابون . ۲- قسمی کدو که پس از خشک شدن گوشت آن بریزد و الیاف آن مانند کیسه ای برجا ماند و بوسیل. آن در حمام چرک بدن را گیرند جمع : الیاف . ۳- ریش محاسن ( ایهام ) : گفت : خود ریش این شخص لیف حمام بوده است ( چه او در حمام دست و پای همه را می بوسیده ). ۴- پوست درخت خرما خلب : لیف خرما و پوست گوسفندی بالین کرده . ۵- چیزی باشد که از پوست خرما سازند بجهت کفش و موز. ساغری و چیزهای دیگر پاک کردن و آنرا ازموی دم اسب نیز سازند. ۶- ریشهای پی و رباط جمع : الیاف . ۷- عناصرتشریحی دراز اندام که در ساختمان بافتهای مختلف ( ملتحمه عصبی ماهیچه یی ) شرکت میکند تارچه . ۸- نام هریک از رشته های باریک و طویل سلولزی و گاهی چوبی که در ساختمان بافتهای ساقه و یا ریشه ودیگر قسمتهای اندامهای گیاهی وجوددارند . از الیاف گیاهی جهت تهی. پارچه و نخ و طناب استفاده میکنند تارچه رشت. باریک . ۹- ابر گیاهی . ۱٠ - پرز . یا لیف خز . پرز پوست خز .
خوردن چیزیرا ٠

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - کسیة صابون . ۲ - پوست درخت خرما. ج . الیاف .

لغت نامه دهخدا

لیف . (اِ) کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه ٔ از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر تن مالند. || قسمی کدو که چون خشک شود گوشت آن فروریزد و الیاف آن چون کیسه ای برجای ماند وبا آن در حمام چرک تن گیرند. قسمی کدو یا الیاف دیگر که بدان در حمام شوخ از تن سترند. قسمی کدو که چون خشک شود و گوشت آن به مالیدن فروریزد الیاف درهم پیوسته ٔ آن چون کیسه ای شود که در حمام بجای کیسه به کاربرند. قسمی کدو که چون بخشکد آن را به دست بمالند تا فضول آن بریزد و از زیر آن کیسه مانندی از الیاف بهم تافته پیدا آید و آن را بجای کیسه ٔ پشمین در حمام هابه کار برند. ج ، الیاف . || طوری . || در لوترا، ریش را لیف گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
کفشگر دید مرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت .

فرالاوی .


گفت :خود ریش این شخص لیف حمام بوده است [ چه او در حمام دست و پای همه را میبوسیده ] . (بهاءالدین ولد). اگر تواضعها با همه یکسان باشد آن را لیف حمام خوانند.(بهاءالدین ولد). || چیزی نرم که از درخت خرما حاصل شود. (غیاث ). || خُلب . پوست درخت خرما: هذب ؛ پاک کردن نخله را از پوست و لیف . سیف ؛آنچه در بن شاخهای درخت چفسیده باشد مانند لیف و آن ردی تر از لیف است . (منتهی الارب ).
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیر به گاز.

منجیک .


لیف خرما و پوست گوسفندی بالین کرده . (کلیات سعدی مجلس چهارم ). || چیزی باشد که از پوست خرما سازند به جهت کفش و موزه ٔ ساغری و چیزهای دیگر پاک کردن و آن را از موی دم اسب نیز سازند. (برهان ). مَسد؛ لیف سخت تافته . (منتهی الارب ). || گیاهی است . (اوبهی ). دسته ٔ گیاهی که جولاه پیشکار خود را بدان تر کند و آب زند. (آنندراج ). || ریشهای پی و رباط (طب ). ج ، الیاف . || آنچه از اصول و لحاء نباتات روید و باریکتر از لحا باشد. اسم خیوطی است شجری محیط بر نخل ونارجیل و مقل و امثال آن و از مطلق او مراد لیف خرماست و بهترین او از نارجیل و نخل حجازی و زبون ترین از مقل است . در اول دوم گرم و خشک ، فرش و لباس او جهت استسقا و ترهل و اورام و از نارجیل که سوزانیده باشند جهت خزاز و حکه و جریب و شرب او جهت اخراج حصاة. و لیف مقل جهت تسکین بواسیر مفید و خاکستر انواع او منقی دندان و جهت امراض لثه و التیام جراحات و رفع بهق و برص و بیاض چشم نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اصله ورق غلیظ یحیط بالنخل و ماشاکله کالمقل و النارجیل ینتسج بین جریده و کلما بد عنه الجرائد کمل و اجوده لیف النارجیل ثم النخل الحجازی واردؤه المقل و المستعمل منه الابیض المخلص الخیوط الدقیق و هو حار یابس من النارجیل فی الثالثة و المقل النارجیل ینفع من القراع و الحکة و الجرب طلاء و محروقه یفتت الحصی شرباً و لیف المقل یسکن البواسیر و رماد کل انواعه شدید التنقیة للاسنان و امراض اللثة مدمل للجراحات جال للبهق و البرص . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). کنبار، لیف نارجیل .
جان تو درختی است خرد بار و سخن برگ
وین تیره جسد لیف درشت خس و خار است .

ناصرخسرو.


به راه مرکب او بود پیر لاشه خری
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان .

مسعودسعد.


حنظل ؛ نر و ماده باشد و ماده نرم و سپید و بی لیف بود و نر لیف ناک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بیش . (مهذب الاسماء). || در مجمل التواریخ لیف ، مصحف ریف به معنی بیابان آمده است در عبارت ذیل : آنچه متصل لیف است از حیره تا حدود بحرین و عرب او را جبارین (خنابرزین - حمزه ٔ اصفهانی ) خوانند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 179). و حمزه در این مورد گوید: متولیاًعلی مایلی الریف من البادیة. (ایضاً ح 10).

لیف . [ ل َ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ).


لیف. [ ل َ ] ( ع مص ) خوردن چیزی را. ( منتهی الارب ).

لیف. ( اِ ) کیسه صابون. کیسه ای از پارچه نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن. کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر تن مالند. || قسمی کدو که چون خشک شود گوشت آن فروریزد و الیاف آن چون کیسه ای برجای ماند وبا آن در حمام چرک تن گیرند. قسمی کدو یا الیاف دیگر که بدان در حمام شوخ از تن سترند. قسمی کدو که چون خشک شود و گوشت آن به مالیدن فروریزد الیاف درهم پیوسته آن چون کیسه ای شود که در حمام بجای کیسه به کاربرند. قسمی کدو که چون بخشکد آن را به دست بمالند تا فضول آن بریزد و از زیر آن کیسه مانندی از الیاف بهم تافته پیدا آید و آن را بجای کیسه پشمین در حمام هابه کار برند. ج ، الیاف. || طوری . || در لوترا، ریش را لیف گویند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
کفشگر دید مرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت.
فرالاوی.
گفت :خود ریش این شخص لیف حمام بوده است [ چه او در حمام دست و پای همه را میبوسیده ]. ( بهاءالدین ولد ). اگر تواضعها با همه یکسان باشد آن را لیف حمام خوانند.( بهاءالدین ولد ). || چیزی نرم که از درخت خرما حاصل شود. ( غیاث ). || خُلب. پوست درخت خرما: هذب ؛ پاک کردن نخله را از پوست و لیف. سیف ؛آنچه در بن شاخهای درخت چفسیده باشد مانند لیف و آن ردی تر از لیف است. ( منتهی الارب ).
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیر به گاز.
منجیک.
لیف خرما و پوست گوسفندی بالین کرده. ( کلیات سعدی مجلس چهارم ). || چیزی باشد که از پوست خرما سازند به جهت کفش و موزه ساغری و چیزهای دیگر پاک کردن و آن را از موی دم اسب نیز سازند. ( برهان ). مَسد؛ لیف سخت تافته. ( منتهی الارب ). || گیاهی است. ( اوبهی ). دسته گیاهی که جولاه پیشکار خود را بدان تر کند و آب زند. ( آنندراج ). || ریشهای پی و رباط ( طب ). ج ، الیاف. || آنچه از اصول و لحاء نباتات روید و باریکتر از لحا باشد. اسم خیوطی است شجری محیط بر نخل ونارجیل و مقل و امثال آن و از مطلق او مراد لیف خرماست و بهترین او از نارجیل و نخل حجازی و زبون ترین از مقل است. در اول دوم گرم و خشک ، فرش و لباس او جهت استسقا و ترهل و اورام و از نارجیل که سوزانیده باشند جهت خزاز و حکه و جریب و شرب او جهت اخراج حصاة. و لیف مقل جهت تسکین بواسیر مفید و خاکستر انواع او منقی دندان و جهت امراض لثه و التیام جراحات و رفع بهق و برص و بیاض چشم نافع است. ( تحفه حکیم مؤمن ). اصله ورق غلیظ یحیط بالنخل و ماشاکله کالمقل و النارجیل ینتسج بین جریده و کلما بد عنه الجرائد کمل و اجوده لیف النارجیل ثم النخل الحجازی واردؤه المقل و المستعمل منه الابیض المخلص الخیوط الدقیق و هو حار یابس من النارجیل فی الثالثة و المقل النارجیل ینفع من القراع و الحکة و الجرب طلاء و محروقه یفتت الحصی شرباً و لیف المقل یسکن البواسیر و رماد کل انواعه شدید التنقیة للاسنان و امراض اللثة مدمل للجراحات جال للبهق و البرص. ( تذکره ضریر انطاکی ). کنبار، لیف نارجیل.

فرهنگ عمید

۱. کیسۀ بافتنی یا پارچه ای که در حمام برای شستشوی بدن با صابون به خود می مالند.
۲. رشته ها و تارهای درخت خرما، نارگیل، و فوفل.
۳. (زیست شناسی ) پوست درخت خرما.

دانشنامه عمومی

لیف می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
لیف: از لوازم بهداشتی حمام است
لیف: گیاهی از خانوادهٔ خیار
لیف: شهری در اوکراین

دانشنامه آزاد فارسی

لیف (loofah)
پیکرۀ رشته ای میوۀ استوانه ای کدوی اسکاچی، از تیره کدو. به شکل اسفنج حمام برای شست وشوی بدن به کار می رود. به همین سبب، به این گیاه اسفنج گیاهی هم می گویند.

گویش مازنی

مکیدن آب مکیدن مایعات


/lif/ مکیدن آب مکیدن مایعات

واژه نامه بختیاریکا

پستان حیوان

پیشنهاد کاربران

لیف[ اصطلاح طب سنتی ]آنچه از اصول و لحای نباتات روید و باریک تر از لحاء باشد.

لیف: [ اصطلاح در تداول عامه ] کسیه ی صابون, از لوازم بهداشتی حمام است. کیسۀ بافتنی یا پارچه ای که در حمام برای شستشوی بدن با صابون به خود می مالند.
( ( شیرین جلوتر می رفت . "راه بیا واین قدر غر نزن . دو مثقال برف و شلاب آدم نکشته . یاد گرمای تابستان بیفت و شکر کن. اول لیف می خریم بعد برگشتنی کتیرا و عرق برگ چنار " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 38. ) )


کلمات دیگر: