کلمه جو
صفحه اصلی

مبادرت


مترادف مبادرت : اقدام، پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب، پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن

برابر پارسی : پیشدستی، پیش افتادن، دست بکار شدن

فارسی به انگلیسی

making haste, embarking, setting, [rare.] making haste, essay

[rare.] making haste, embarking, setting


essay


فارسی به عربی

مغامرة

مترادف و متضاد

پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن


اقدام کردن، دست‌یازیدن


venture (اسم)
مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز

اقدام


پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب


۱. اقدام
۲. پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب
۳. پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن
۴. اقدام کردن، دستیازیدن


فرهنگ فارسی

پیشی گرفتن، شتاب کردن واقدام کردن بکاری
۱ - ( مصدر ) پیشی گرفتن سبقت گرفتن . ۲ - شتاب کردن تعجیل نمودن . ۳ - اقدام بامری کردن ۴ - ( اسم ) پیشی سبقت : ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت ... ۵ - تعجیل شتاب. ۶ - اقدام .

فرهنگ معین

(مُ دِ رَ ) [ ع . مبادرة ] (مص ل . ) ۱ - پیشی گرفتن در کاری . ۲ - اقدام کردن به کاری .

لغت نامه دهخدا

مبادرت. [ م ُدَ رَ ] ( ع مص ، اِمص ) پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن. ( غیاث ). پیشی و سبقت و تقدم و تعجیل و شتابی و چالاکی. مبادرة. تبادر. پیشی. سبقت. پیش دستی. پیشی گرفتن. سبقت جستن. پیش دستی کردن. بشتافتن بسوی کسی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سبقت گرفتن. شتاب کردن. تعجیل نمودن. اقدام به امری کردن. تعجیل : پادشاهی را به مکان او مفاخرت است و دولت را به خدمت او مبادرت. ( چهارمقاله ، از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مبادرة شود.

مبادرة. [ م ُ دَ رَ ] ( ع مص ) پیشی گرفتن کسی را و بشتافتن سوی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن. ( آنندراج ). بشتافتن. ( از اقرب الموارد ). با کسی پیشی کردن. ( دهار ). با کسی پیشی گرفتن. ( زوزنی ).

مبادرت . [ م ُدَ رَ ] (ع مص ، اِمص ) پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن . (غیاث ). پیشی و سبقت و تقدم و تعجیل و شتابی و چالاکی . مبادرة. تبادر. پیشی . سبقت . پیش دستی . پیشی گرفتن . سبقت جستن . پیش دستی کردن . بشتافتن بسوی کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سبقت گرفتن . شتاب کردن . تعجیل نمودن . اقدام به امری کردن . تعجیل : پادشاهی را به مکان او مفاخرت است و دولت را به خدمت او مبادرت . (چهارمقاله ، از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مبادرة شود.


فرهنگ عمید

۱. اقدام کردن به کاری.
۲. [قدیمی] پیشی گرفتن، شتاب کردن.

پیشنهاد کاربران

اقدام کردن
اقدام به کارى کردن

پیش دستی کردن
پیشی گرفتن
شتاب کردن
اقدام کردن

پرداختن به کاری


کلمات دیگر: