مترادف مبادرت : اقدام، پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب، پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن
برابر پارسی : پیشدستی، پیش افتادن، دست بکار شدن
[rare.] making haste, embarking, setting
essay
پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن
اقدام کردن، دستیازیدن
اقدام
پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب
۱. اقدام
۲. پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب
۳. پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن
۴. اقدام کردن، دستیازیدن
مبادرت . [ م ُدَ رَ ] (ع مص ، اِمص ) پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن . (غیاث ). پیشی و سبقت و تقدم و تعجیل و شتابی و چالاکی . مبادرة. تبادر. پیشی . سبقت . پیش دستی . پیشی گرفتن . سبقت جستن . پیش دستی کردن . بشتافتن بسوی کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سبقت گرفتن . شتاب کردن . تعجیل نمودن . اقدام به امری کردن . تعجیل : پادشاهی را به مکان او مفاخرت است و دولت را به خدمت او مبادرت . (چهارمقاله ، از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مبادرة شود.