مترادف نبش : پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه، افشاسازی، گورشکافی، استخراج
نبش
مترادف نبش : پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه، افشاسازی، گورشکافی، استخراج
فارسی به انگلیسی
exhemation, corner, engle, edge
corner, edge, front
فارسی به عربی
عربی به فارسی
نبش قبر
مترادف و متضاد
پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه
افشاسازی
گورشکافی
استخراج
۱. پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه
۲. افشاسازی
۳. گورشکافی
۴. استخراج
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) آشکارکردن چیزی پنهان .۲ - افشا کردن راز.۳ - بیرون آوردن گنج از زمین با شکافتن آن .۴ - کندن گورمرده گشودن قبر. ۵ - استخراج کردن حدیث .
شتر که در سپل آن نشانی باشد و آن در زمین ظاهر گردد شتری که در سپل آن نشانی باشد که در زمین ظاهر گردد .
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع . ] (مص م . ) کندن قبر.
(نَ) (اِ.) کناره ، لبه .
( ~.) [ ع . ] (مص م .) کندن قبر.
لغت نامه دهخدا
- نبش کوچه ( خیابان ) ؛ ملتقای دو دیوار عمود بر هم که محل نصب در خانه یا ایجاد سطح ثالثی باشد.
|| خم. پیچ. ( یادداشت مؤلف ). || جبهه. ( یادداشت مؤلف ). || تیزه. تیزی. ( یادداشت مؤلف ). || نقطه سفید که بر ناخن افتد. ( یادداشت مؤلف ).
نبش. [ ن َ ب َ ] ( ع ص ) شتر که در سپل آن نشانی باشد، و آن در زمین ظاهر گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتری که در سپل آن نشانی باشد که در زمین ظاهر گردد. ( ناظم الاطباء ). الجمل الذی فی خفه اثر یتبین فی الارض فیقص اثره. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).
نبش. [ ن ِ ] ( ع اِ ) درختی است شبیه صنوبر، سنگین تر از آبنوس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). درختی است برگش چون برگ صنوبر. ( از اقرب الموارد ). درختی است چون صنوبر، جز اینکه فراهم آمده تر و محکم تر و سخت تر از آبنوس است ، چوب سرخ رنگی به سختی آهن دارد که از آن عصا و نیزه ساخته می شود. ( از معجم متن اللغة ). درختی است برگهایش چون برگ صنوبر با چوبی قرمزرنگ و بسیار سخت. ( از المنجد ).
نبش. [ ن َ ] ( ع مص ) هویداکردن چیز پنهان. ( فرهنگ نظام ) ( از اقرب الموارد ). پیدا کردن نهانی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آشکار کردن راز را. ( از معجم متن اللغة ). افشا کردن راز را.یقال : هو ینبش الاسرار. ( از اقرب الموارد ). ظاهر نمودن هر پوشیده. ( فرهنگ خطی ). || بیرون آوردن گنج. ( فرهنگ نظام ). بیرون آوردن گنج از زمین با شکافتن آن ، و از این معنی است نبش قبر. ( از اقرب الموارد ). || کاوش نمودن زمین را. ( ناظم الاطباء ). || گشودن قبر و کندن قبری که در وی مرده گذاشته باشند. ( ناظم الاطباء ). کندن قبر و هویدا کردن مرده. ( فرهنگ نظام ). کندن قبر را. ( آنندراج ). برهنه نمودن و کفن آهنجی کردن. ( منتهی الارب ). نباشی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ): نبش القبر؛ کند آن قبر را و کفن دزدید. ( ناظم الاطباء ). کفن آهنجی. ( دهار ). || بیرون آوردن بعد از دفن. ( ازمعجم متن اللغة ). || چیزی به منقاش از جای بیرون کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || برآوردن حدیث را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). استخراج کردن حدیث را. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). بیرون آوردن خبر. ( فرهنگ خطی ). || برهنه کردن آن چیز را از آن چیز. ( از ناظم الاطباء ). کشف ُ الشی عن الشی ٔ. ( معجم متن اللغة ). گشادن چیزی را از چیزی. ( فرهنگ خطی ). || تیر انداختن بر کسی و نرسیدن آن. ( آنندراج ) ( از معجم متن اللغة ): نبشه بسهم نبشاً؛ تیر انداخت بر وی و نرسید. ( منتهی الارب ).نبش فلاناً بسهم ؛ تیر انداخت به او و بدو اصابت نکرد، و این مجاز است و غالب آنکه «عدم اصابت » خارج از مفهوم کلمه است. ( اقرب الموارد ). || نبات برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تره برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): نبش البقل ؛ برکند آن تره را. ( ناظم الاطباء ). || گشادن چیزی را. ( آنندراج ) ( فرهنگ خطی ). || کسب. ( فرهنگ خطی ). ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ): نبش لعیاله ؛ اکتسب. ( اقرب الموارد ). یا آن بنش به تقدیم باء است. ( معجم متن اللغة ). و نیز رجوع به بنش شود.
نبش . [ ن َ ] (اِ)ملتقای خارجی دو سطح عمود بر یکدیگر که بوسیله ٔ سطح کم عرضی به هم پیوندند و زاویه ٔ قائمه تشکیل دهند.
- نبش کوچه (خیابان ) ؛ ملتقای دو دیوار عمود بر هم که محل نصب در خانه یا ایجاد سطح ثالثی باشد.
|| خم . پیچ . (یادداشت مؤلف ). || جبهه . (یادداشت مؤلف ). || تیزه . تیزی . (یادداشت مؤلف ). || نقطه ٔ سفید که بر ناخن افتد. (یادداشت مؤلف ).
نبش . [ ن َ ] (ع مص ) هویداکردن چیز پنهان . (فرهنگ نظام ) (از اقرب الموارد). پیدا کردن نهانی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشکار کردن راز را. (از معجم متن اللغة). افشا کردن راز را.یقال : هو ینبش الاسرار. (از اقرب الموارد). ظاهر نمودن هر پوشیده . (فرهنگ خطی ). || بیرون آوردن گنج . (فرهنگ نظام ). بیرون آوردن گنج از زمین با شکافتن آن ، و از این معنی است نبش قبر. (از اقرب الموارد). || کاوش نمودن زمین را. (ناظم الاطباء). || گشودن قبر و کندن قبری که در وی مرده گذاشته باشند. (ناظم الاطباء). کندن قبر و هویدا کردن مرده . (فرهنگ نظام ). کندن قبر را. (آنندراج ). برهنه نمودن و کفن آهنجی کردن . (منتهی الارب ). نباشی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ): نبش القبر؛ کند آن قبر را و کفن دزدید. (ناظم الاطباء). کفن آهنجی . (دهار). || بیرون آوردن بعد از دفن . (ازمعجم متن اللغة). || چیزی به منقاش از جای بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || برآوردن حدیث را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخراج کردن حدیث را. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). بیرون آوردن خبر. (فرهنگ خطی ). || برهنه کردن آن چیز را از آن چیز. (از ناظم الاطباء). کشف ُ الشی ٔ عن الشی ٔ. (معجم متن اللغة). گشادن چیزی را از چیزی . (فرهنگ خطی ). || تیر انداختن بر کسی و نرسیدن آن . (آنندراج ) (از معجم متن اللغة): نبشه بسهم نبشاً؛ تیر انداخت بر وی و نرسید. (منتهی الارب ).نبش فلاناً بسهم ؛ تیر انداخت به او و بدو اصابت نکرد، و این مجاز است و غالب آنکه «عدم اصابت » خارج از مفهوم کلمه است . (اقرب الموارد). || نبات برکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تره برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): نبش البقل ؛ برکند آن تره را. (ناظم الاطباء). || گشادن چیزی را. (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). || کسب . (فرهنگ خطی ). ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): نبش لعیاله ؛ اکتسب . (اقرب الموارد). یا آن بنش به تقدیم باء است . (معجم متن اللغة). و نیز رجوع به بنش شود.
نبش . [ ن َ ب َ ] (ع ص ) شتر که در سپل آن نشانی باشد، و آن در زمین ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتری که در سپل آن نشانی باشد که در زمین ظاهر گردد. (ناظم الاطباء). الجمل الذی فی خفه اثر یتبین فی الارض فیقص اثره . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).
نبش . [ ن ِ ] (ع اِ) درختی است شبیه صنوبر، سنگین تر از آبنوس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درختی است برگش چون برگ صنوبر. (از اقرب الموارد). درختی است چون صنوبر، جز اینکه فراهم آمده تر و محکم تر و سخت تر از آبنوس است ، چوب سرخ رنگی به سختی آهن دارد که از آن عصا و نیزه ساخته می شود. (از معجم متن اللغة). درختی است برگهایش چون برگ صنوبر با چوبی قرمزرنگ و بسیار سخت . (از المنجد).
فرهنگ عمید
۲. کنارۀ دیوار که در پیچ کوچه، خیابان، یا هر معبر دیگری باشد.
کندن زمین و بیرون آوردن چیزی از زیر زمین.
* نبش قبر: شکافتن گور.
۱.زاویۀ خارجی محل تلاقی دو سطح.
۲. کنارۀ دیوار که در پیچ کوچه، خیابان، یا هر معبر دیگری باشد.
کندن زمین و بیرون آوردن چیزی از زیر زمین.
〈 نبش قبر: شکافتن گور.