کلمه جو
صفحه اصلی

لهجه


مترادف لهجه : گویش، زبان، لسان، گفتار

برابر پارسی : گویش، سرزبان

فارسی به انگلیسی

accent, dialect, idiom, speech

dialect, accent


فارسی به عربی

ترنیم , تعبیر , لهجة

عربی به فارسی

تکيه ء صدا , علا مت تکيه ء صدا(بدين شکل ) , لهجه , طرز قراءت , تلفظ , قوت , تاکيد , تشديد , مد(مادد) , صدا يا اهنگ اکسان(فرانسه) , با تکيه تلفظ کردن , تکيه دادن , تاکيد کردن , اهميت دادن


مترادف و متضاد

۱. گویش
۲. زبان، لسان
۳. گفتار


accent (اسم)
لهجه، تاکید، تلفظ، تشدید، مد، تکیهء صدا، علامت تکیهء صدا، طرز قرائت، قوت، صدا یا اهنگ اکسان، ضربه

dialect (اسم)
لهجه، گویش، زبان محلی

intonation (اسم)
لهجه، تلفظ، طرز قرائت، اهنگ، زیر و بمی صدا، تکیه صدا، بیان با الحان

idiom (اسم)
لهجه، زبان ویژه، اصطلاح

زبان، لسان


گفتار


فرهنگ فارسی

گونه‌ای از زبان که ویژگی‌های تلفظی آن موقعیت جغرافیایی یا جایگاه اجتماعی فرد را منعکس می‌کند


زبان، طرزسخن گفتن وتلفظ، زبان ولغتی که سخن گویند
( اسم ) ۱- زبان لسان جمع : لهجات : لهج. من تیغ سلطانی است در فصل الخطاب تا نگوید کان زمان تیغ خطیبش یافتم . ( خاقانی . سج. ۲ ) ۹٠۷- گفتار . یا صراحت لهجه . صراحت . ۳- شعبه ای از یک زبان که با تغییراتی در ناحیه ای تکلم شود مثلا گیلکی کردی لری سمنانی لهجه هایی هستند از ایرانی جمع: لهجات . ۳- نحو. تکلم وضع سخن گفتن : خوش لهجه بد لهجه .
ناشتا شکن ٠ نهاری

فرهنگ معین

(لَ جِ ) [ ع . لهجة ] (اِ. ) ۱ - زبان . ۲ - طرز سخن گفتن و تلفظ . ۳ - شعبه ای از زبان . ۴ - تلفظ واژه های یک زبان به شیوة خاص یک منطقه .

لغت نامه دهخدا

لهجة. [ ل َ ج َ / ل َ هََ ج َ ] (ع اِ) لهجه . زبان . یقال : فلان فصیح اللهجة. (منتهی الارب ) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (غیاث ). لسان . جایگاه سخن از زبان . (بحر الجواهر). لغت . (غیاث ) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات ... و صدق لهجت ... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ).
سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم
عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم .

خاقانی .


لهجه ٔ من تیغ سلطانی است در فصل الخطاب
تا نگوید آن زمان تیغ خطیبش یافتم .

خاقانی .


لهجه ٔ راوی مرا، منطق طیر در زبان
بر در شاه جم نگین تحفه دعای تازه بین .

خاقانی .


یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود وطیب لهجتی . (گلستان چ فروغی باب 5).
لهجه ٔ شیرین من پیش دهان تو چیست
در نظر آفتاب مشعله افروختن .

سعدی .


وضع تکلم مردم ناحیتی ، چنانکه گیلان یا کرمان و غیره . و گویند به لهجه ٔ کرمانی یا گیلانی یا رشتی یا اصفهانی سخن گوید. || وضعتکلم . (غیاث ). وضع تکلم هر فرد، چنانکه مثلا لهجه ٔ مردم کرمان یا گیلان یا اصفهان و جز آن .
- بدلهجه ؛ آنکه ادای مخارج از حروف فصیح و شیرین نتواند.
- خوش لهجه ؛ آنکه بفصاحت و شیرینی تکلم کند.
|| محاورة. || شعبه ای از زبان . لوترا. || آواز خوش . (غیاث ).

لهجة. [ ل ُ ج َ ] (ع اِ) ناشتاشکن . (منتهی الارب ). نهاری . ... لُهنة. (مهذب الاسماء).


( لهجة ) لهجة. [ ل َ ج َ / ل َ هََ ج َ ] ( ع اِ ) لهجه. زبان. یقال : فلان فصیح اللهجة. ( منتهی الارب ) ( لغت نامه مقامات حریری ) ( غیاث ). لسان. جایگاه سخن از زبان. ( بحر الجواهر ). لغت. ( غیاث ) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و صدق لهجت... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ).
سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم
عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم.
خاقانی.
لهجه من تیغ سلطانی است در فصل الخطاب
تا نگوید آن زمان تیغ خطیبش یافتم.
خاقانی.
لهجه راوی مرا، منطق طیر در زبان
بر در شاه جم نگین تحفه دعای تازه بین.
خاقانی.
یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود وطیب لهجتی. ( گلستان چ فروغی باب 5 ).
لهجه شیرین من پیش دهان تو چیست
در نظر آفتاب مشعله افروختن.
سعدی.
وضع تکلم مردم ناحیتی ، چنانکه گیلان یا کرمان و غیره. و گویند به لهجه کرمانی یا گیلانی یا رشتی یا اصفهانی سخن گوید. || وضعتکلم. ( غیاث ). وضع تکلم هر فرد، چنانکه مثلا لهجه مردم کرمان یا گیلان یا اصفهان و جز آن.
- بدلهجه ؛ آنکه ادای مخارج از حروف فصیح و شیرین نتواند.
- خوش لهجه ؛ آنکه بفصاحت و شیرینی تکلم کند.
|| محاورة. || شعبه ای از زبان. لوترا. || آواز خوش. ( غیاث ).

لهجة. [ ل ُ ج َ ] ( ع اِ ) ناشتاشکن. ( منتهی الارب ). نهاری.... لُهنة. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ عمید

۱. طرز سخن گفتن و تلفظ.
۲. [قدیمی] زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان.

دانشنامه عمومی

در زبان شناسی به گونه ای از طرز تلفظ های ویژه یک گروه زبانی لهجه می گویند. تقریباً در تمامی زبان های جهان، گروه هایی با لهجه های گوناگون وجود دارند. مجموعه تلفظ های ویژه یک گروه معمولاً قانونمند و مطابق ضوابط ثابتی صورت می گیرد. لهجه ها معمولاً با مناطق جغرافیایی ویژه ارتباط دارند.
زبان، گویش، لهجه
اگر مجموعه تلفظ های دو دسته از گویشوران یک زبان به گونه ای باشد که همدیگر را نسبتاً آسان بفهمند صحبت از لهجه می کنیم و اگر تفاوت های تلفظی یا دستوری به گونه ای باشد که درک متقابل با ایرادات و دشواری هایی روبرو باشد از گویش صحبت می کنیم یعنی در این حالت با دو گویش متفاوت از یک زبان روبرو هستیم.در گویش های مختلف بادستور زبان های متفاوتی برخورد می کنیم که فهم جملات را برای شخصی با گویش دیگر دچار مشکل میکند.مثلاً لهجه اصفهانی و گویش بوشهری در زبان فارسی.
هر گاه تفاوت بین دو گونه از یک زبان در سطح آوایی (فراگویی ) و تا حدودی در سطح واژگان (واژگان قاموسی) باشد می توان آن دو گونه را لهجه هایی از یک زبان نامید، البته می دانیم که اصطلاح لهجه را عمدتاً برای گونه جغرافیایی یا گونه اجتماعی به کار می برند، مثلاً لهجهٔ تهرانی، لهجهٔ بالاشهری، لهجهٔ پایین شهری و ...
ویکی پدیای انگلیسی، نسخه ۲۰ اکتبر ۲۰۰۶.

دانشنامه آزاد فارسی

لَهجه (dialect)
گونه ای از یک زبان. لهجه ها معمولاً از نظر ویژگی هایی نظیر واژگان، دستور زبان، و تلفظ از یکدیگر متمایز می شوند. معمولاً هم به شکل شفاهی رواج دارند و تفاوت هایشان با زبان معیار بارز است. لهجه از دیدگاه علمی نیز زبان یک شخص یا گروه تعریف شده است که با زبان اعضای دیگر آن جامعه تفاوت دارد. لهجه ها بیشتر به گونه های زبانی مبتنی بر معیارهای جغرافیایی اطلاق می شود و این مفهوم از نظر اجتماعی ـ اقتصادی سایر گونه های زبانی نظیر لهجه های شغلی را دربرمی گیرد. در عصر حاضر با گسترش «لهجه شناسی»، مطالعۀ نظام مند گونه های محلی زبان ها مد نظر قرار گرفته است.

فرهنگستان زبان و ادب

{accent} [باستان شناسی، زبان شناسی] گونه ای از زبان که ویژگی های تلفظی آن موقعیت جغرافیایی یا جایگاه اجتماعی فرد را منعکس می کند

جدول کلمات

گویش

پیشنهاد کاربران

گویانه

لهجه: Accent مانند: لهجه بریتیش ( انگلیسی ) ، آمریکایی، و. . .
گویش: Dialect مانند: گویش گیلکی، مازندرانی و. . .
زبان: Language مثل: زبان ترکی، کردی، لری، عربی و. . .


کلمات دیگر: