مترادف گستاخ : بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح
گستاخ
مترادف گستاخ : بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح
فارسی به انگلیسی
rude, impudent
abrupt, audacious, baldfaced, bold, boldfaced, brassy, brazen, churl, contumelious, daring, disrespectful, familiar, gruff, immodest, impolite, impudent, insolent, irreverent, pert, presumptuous, rude, saucy, short-spoken, unblushing, ungracious, unmannerly
فارسی به عربی
جریی , دعی , صفیق , صلف , کومة , لعوب , متبختر , متغطرس , مخل بالآداب , مهاجم , نقرة , وقح
مترادف و متضاد
جسور، گستاخ، حروف ضخیم، حروف سیاه، یک نوع حرف درشت، خیره چشم
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور
جسور، جلوی، گستاخ
جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم
خیره، گستاخ، پر رو، خیره چشم، عاری از شرم، چشم سفید
بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته
بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته
خود رای، متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردن فراز، پر افاده، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین
جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی
گستاخ، متهور، بی شرم، عجول و بی پروا، بی حیا
گستاخ، بی شرم
جسور، گستاخ، بی شرم، پر رو، بی عفت، نا نجیب، مستهجن
گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز
گستاخ، پر حرف، سبک
جسور، گستاخ، بی شرم
گستاخ، پر رو، دارای گونه های برامده، بی شرمانه
جسور، گستاخ، پر رو، قشنگ، سرحال، بی پرده، غنچه دار، سالم و با روح
گستاخ، بی شرمانه، بی ربط
جسور، گستاخ، پر رو، یک نوع حرف درشت، با صورت برافروخته از غضب و خشم
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف
جسور، گستاخ، پر رو
گستاخ، متورم، غده ای، دشپل دار، دشپلی
جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب اویزان
ناپسند، فحاش، گستاخ، بی حیا، نا شایسته، شرم اور، نا نجیب، خارج از نزاکت
سر به هوا، جسور، گستاخ، سرکش، عیاش
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن
چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ
جسور، گستاخ، سالم و با روح
جسور، گستاخ، متهور، بی باک، خطر ناک، پر مخاطره
گستاخ، برجستگی داشتن، سربرافراشتن
بیآزرم، بیادب، بیباک، بیپروا، بیحیا، بیشرم، پررو، جسور، دریده، شوخدیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح
فرهنگ فارسی
بی ترس، جسور، دلیر، بی پروا، بی ادب، وستاخ وبستاخ واستاخ واوستاخ وبیستاخ هم گفته شده
۱ - ( صفت ) جسور بی پروا : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را . ۲ - بی ادب پررو : باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها بر داشتند . ( مثنوی ) ۳ - مانوس رام . ۴ - جسورانه : به آب و آتش گستاخ در رود گویی سمند راست در آتش در آب ماهی و آب . ( معزی ) ۵ - بی ادبانه : زکار گذشته بپوزش گرای سوی تخت گستاخ مگذار پای .
۱ - ( صفت ) جسور بی پروا : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را . ۲ - بی ادب پررو : باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها بر داشتند . ( مثنوی ) ۳ - مانوس رام . ۴ - جسورانه : به آب و آتش گستاخ در رود گویی سمند راست در آتش در آب ماهی و آب . ( معزی ) ۵ - بی ادبانه : زکار گذشته بپوزش گرای سوی تخت گستاخ مگذار پای .
فرهنگ معین
(گُ ) [ په . ] (ص . ) جسور، بی ادب .
لغت نامه دهخدا
گستاخ. [ گ ُ] ( ص ) پهلوی ویستاخْو ، ارمنی وسته ، پارسی باستان احتمالاً ویست هوا . ( حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). بی ادب و دلیر و تند باشد. ( برهان ). شوخ و چالاک و بی ادب. ( غیاث ). بی محابا و جسور. ( آنندراج ). بی پروا. متهور. بی پرده. صریح :
پذیره فرستاد شمّاخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
که او راز خویش از تو دارد نهان.
سوی تخت گستاخ مگذار پای.
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ.
چون گدایان زله ها برداشتند.
پذیره فرستاد شمّاخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی.
مباش ایچ گستاخ با این جهان که او راز خویش از تو دارد نهان.
فردوسی.
ز کار گذشته به پوزش گرای سوی تخت گستاخ مگذار پای.
فردوسی.
از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
خاقانی.
ای در بن کیسه سیم تو یک سرماخ هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ.
؟ ( از صحاح الفرس ).
باز گستاخان ادب بگذاشتندچون گدایان زله ها برداشتند.
مولوی.
فرهنگ عمید
۱. بیادب.
۲. [قدیمی] نترس؛ جسور؛ دلیر؛ بیپروا.
〈 گستاخ آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن؛ بیپروایی نمودن.
۱. بی ادب.
۲. [قدیمی] نترس، جسور، دلیر، بی پروا.
* گستاخ آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن.
۲. [قدیمی] نترس، جسور، دلیر، بی پروا.
* گستاخ آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن.
جدول کلمات
جری
پیشنهاد کاربران
سمج
Bully
پرو
ای گستاخ ملعون خیره سرِ بد ادب پُر رو . گُم شو در خونه ی خودتون فوتبال بازی کن تا توپتونو پاره نکردم. اححمق هااا
چشم سفید
رو داشتن
Rude
شرور
رودار
جاسر. جری
گستاخ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گستاخ " می نویسد : ( ( گستاخ در پهلوی در ریخت ویستاخ wistāx بکار می رفته است. ریخت میانگین " ویستاخ " و " گستاخ "بِستاخ " است که آن نیز در نوشته های کهن دری به کار برده شده است . ) )
( ( بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 316. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گستاخ " می نویسد : ( ( گستاخ در پهلوی در ریخت ویستاخ wistāx بکار می رفته است. ریخت میانگین " ویستاخ " و " گستاخ "بِستاخ " است که آن نیز در نوشته های کهن دری به کار برده شده است . ) )
( ( بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 316. )
متضادگستاخ چی میشه کسی میتونه کمک کنه
جری. جاسر. چشم سفید. جسور. جاهل
کلمات دیگر: