کلمه جو
صفحه اصلی

گزین

فارسی به انگلیسی

alternative, choice, option, selection

فارسی به عربی

اختیار

مترادف و متضاد

selection (اسم)
پسند، انتخاب، گزینش، گزین

فرهنگ فارسی

امربگزیدن، بگزین، وبمعنی گزیننده درترکیب باکلمه دیگرمثل خلوت گزین، عشرت گزین، به معنی گزیده وانتخاب شده هم میگویند
۱ - ( صفت ) در ترکیب بمعنی گزیننده ( انتخاب کننده ) آید : به گزین خلوت گزین درم گزین عشرت گزین . ۲ - گزیده انتخاب شده منتخب پسندیده : خاصه نعت رسول باز پسین آن زپیغمبران بهین و گزین . ( حدیقه ) یا گزین خلق دنیا . برگزیده از مخلوقات .
دهی در شهرستانهای سراوان و قصرشیرین و اهواز

فرهنگ معین

(گُ ) ۱ - (ص مف . ) انتخاب شده . ۲ - (ص فا. ) انتخاب کننده .

لغت نامه دهخدا

گزین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان ، واقع در 90000 گزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان . هوای آن گرم و دارای 150 سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . ساکنین از طایفه ٔ دارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گزین. [ گ ُ ] ( ن مف ) گزیده. انتخاب کرده شده. ( از برهان ). منتخب و پسندیده. ( آنندراج ) ( غیاث ) : عبدالرحمن قصری گفت : ای مردمان من برادرش عبدالرحمن را ببینم او گزین ایشان است. گفتند: نیک آمد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین.
دقیقی.
پذیرم من این پاک دین ورا
ز جان برگزینم گزین ورا.
فردوسی.
چهار چیز گزین بود خسروان را کار
نشاط کردن و چوگان و رزم و بزم و شکار.
فرخی.
عزیز گشت هر آن کس که شد بر تو عزیز
گزیده گشت هر آن کس که شد بر تو گزین.
فرخی.
همچون حرمش طالع سعد است و مبارک
همچون ارمش نقش مهنا و گزین است.
منوچهری.
چنان آمد که آنگه چند مهتر
گزینان و مهان چند کشور.
( ویس و رامین ).
چو در مرو گزین شد شاه رامین
بهشتی دید در وی بسته آذین.
( ویس و رامین ).
بشد شاد از این پهلوان گزین
چو باد بزان اندر آمد بزین.
اسدی.
ز گردان به خم کمند گزین
بهر حمله دو دو ربودی ز زین.
اسدی.
سمند سرافراز را کرد زین
برون رفت تنها به روز گزین.
اسدی.
گزینم قران است و دین محمد
همین بودازیرا گزین محمد.
ناصرخسرو.
زآن گزین خانه نیابی تو همی بوی بهشت
یار تو یافت ازو بوی تو شو نیز بیاب.
ناصرخسرو.
یعنی که خدای را دو گروه گزین اند از جمله خلایق : از عرب قریش و از عجم پارس.( فارسنامه ابن البلخی ص 4 ).
ایزد ترا به ملک جهان برگزید از آنک
اندر جهان ملک ز شاهان گزین تویی.
مسعودسعد.
دیر مان ای به گونه گونه اثر
اختیار و گزین دولت و دین.
انوری.
دریدند از هم آن نقش گزین را
که رنگ از روی بردی نقش چین را.
نظامی.
آفرین کردش آفریننده
کین گزین بودو او گزیننده.
نظامی.
گفت آری بنده خاص گزین
گشت رنجور او منم نیکو ببین.
مولوی.
تواضع کند هوشمند گزین
نهد شاخ پرمیوه سر بر زمین.
سعدی.
|| ( نف ) انتخاب کننده. ( برهان ). گزیننده. بیشتر بصورت ترکیب با کلمات ذیل آید و معنی فاعلی دهد ( اسم فاعل مرخم ): خلوت گزین ، عشرت گزین ، درم گزین ، دست گزین ، به گزین :

گزین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین واقع در 3000 گزی جنوب باختری سومار، کنار رودخانه ٔ کنگیر و 4000گزی مرز عراق . هوای آن گرم و دارای 140 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کنگیر تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات ، برنج ، مختصر حبوبات ، پنبه و ذرت است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن به هر طرف مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


گزین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز واقع در 23هزارگزی شمال باختری هفتگل ، کنار راه شوسه ٔ هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ شور بوسیله ٔ لوله تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت ، گله داری و کارگری شرکت نفت است . دبستان و چاه نفت نیز دارد. ساکنان از طایفه ٔ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گزین . [ گ َ ] (ص نسبی ) منسوب به درخت گز. تیری که از چوب گز سازند :
بخوردی یکی چوبه تیر گزین
نهادی سر خویش بر پیش زین .

فردوسی .



گزین . [ گ ُ ] (ن مف ) گزیده . انتخاب کرده شده . (از برهان ). منتخب و پسندیده . (آنندراج ) (غیاث ) : عبدالرحمن قصری گفت : ای مردمان من برادرش عبدالرحمن را ببینم او گزین ایشان است . گفتند: نیک آمد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین .

دقیقی .


پذیرم من این پاک دین ورا
ز جان برگزینم گزین ورا.

فردوسی .


چهار چیز گزین بود خسروان را کار
نشاط کردن و چوگان و رزم و بزم و شکار.

فرخی .


عزیز گشت هر آن کس که شد بر تو عزیز
گزیده گشت هر آن کس که شد بر تو گزین .

فرخی .


همچون حرمش طالع سعد است و مبارک
همچون ارمش نقش مهنا و گزین است .

منوچهری .


چنان آمد که آنگه چند مهتر
گزینان و مهان چند کشور.

(ویس و رامین ).


چو در مرو گزین شد شاه رامین
بهشتی دید در وی بسته آذین .

(ویس و رامین ).


بشد شاد از این پهلوان گزین
چو باد بزان اندر آمد بزین .

اسدی .


ز گردان به خم کمند گزین
بهر حمله دو دو ربودی ز زین .

اسدی .


سمند سرافراز را کرد زین
برون رفت تنها به روز گزین .

اسدی .


گزینم قران است و دین محمد
همین بودازیرا گزین محمد.

ناصرخسرو.


زآن گزین خانه نیابی تو همی بوی بهشت
یار تو یافت ازو بوی تو شو نیز بیاب .

ناصرخسرو.


یعنی که خدای را دو گروه گزین اند از جمله ٔ خلایق : از عرب قریش و از عجم پارس .(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 4).
ایزد ترا به ملک جهان برگزید از آنک
اندر جهان ملک ز شاهان گزین تویی .

مسعودسعد.


دیر مان ای به گونه گونه اثر
اختیار و گزین دولت و دین .

انوری .


دریدند از هم آن نقش گزین را
که رنگ از روی بردی نقش چین را.

نظامی .


آفرین کردش آفریننده
کین گزین بودو او گزیننده .

نظامی .


گفت آری بنده ٔ خاص گزین
گشت رنجور او منم نیکو ببین .

مولوی .


تواضع کند هوشمند گزین
نهد شاخ پرمیوه سر بر زمین .

سعدی .


|| (نف ) انتخاب کننده . (برهان ). گزیننده . بیشتر بصورت ترکیب با کلمات ذیل آید و معنی فاعلی دهد (اسم فاعل مرخم ): خلوت گزین ، عشرت گزین ، درم گزین ، دست گزین ، به گزین :
چنان باید اکنون که خاقان چین
کند از دل خود بدین به گزین .

فردوسی .


رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.

فرهنگ عمید

ساخته شده از چوب درخت گز.
۱. = گزیدن
۲. گزیننده (در ترکیب با کلمه دیگر ): خلوت گزین، عشرت گزین.
۳. گزیده، انتخاب شده.
* گزین کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] انتخاب کردن، برگزیدن.

ساخته‌شده از چوب درخت گز.


۱. = گزیدن
۲. گزیننده (در ترکیب با کلمه دیگر): خلوت‌گزین، عشرت‌گزین.
۳. گزیده؛ انتخاب‌شده.
⟨ گزین ‌کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] انتخاب ‌کردن؛ برگزیدن.


دانشنامه عمومی

گزین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گزین (ایرانشهر)
گزین (قصرشیرین)
گزین (هفتکل)


کلمات دیگر: