کلمه جو
صفحه اصلی

مبدل


مترادف مبدل : تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض، تبدیل کننده، تغییردهنده، بدل کننده، ادپتور | تغییریافته، تبدیل گشته

برابر پارسی : دگرگشته، دگردیس، دگرنده، وردنده، ورتنده

فارسی به انگلیسی

transducer, changed, transformed, transformer, converter, reducer, adapter, adaptor

changed, transformed


transformer, converter, reducer


فارسی به عربی

محول

مترادف و متضاد

تغییریافته، تبدیل‌گشته


۱. تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض
۲. تبدیلکننده، تغییردهنده، بدلکننده
۳. ادپتور


تبدیل‌کننده، تغییردهنده، بدل‌کننده


ادپتور


transformer (اسم)
مبدل، تغییر دهنده، تبدیل کننده

converter (اسم)
مبدل، تبدیل کننده، الت تبدیل، مقلب، بر گرداننده

transducer (اسم)
مبدل

changed (صفت)
متغیر، مبدل

transformed (صفت)
مبدل

converted (صفت)
مبدل

صفت


تبدیل، تعویض، تغییر، دگرگون، عوض


فرهنگ فارسی

بدل شده، تغییرداده شده، بدل ازچیزی
( اسم ) تغییر دهنده بدل کننده جمع : مبدلین .

فرهنگ معین

(مُ بَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بدل شده ، تبدیل شده .
(مُ بَ دِّ ) (اِفا. ) تغییردهنده ، بدل کننده .

(مُ بَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) بدل شده ، تبدیل شده .


(مُ بَ دِّ) (اِفا.) تغییردهنده ، بدل کننده .


لغت نامه دهخدا

مبدل. [ م ُ دَ ] ( ع ص ) بدل شده و تبدیل شده.( ناظم الاطباء ). تغییرداده شده. دیگرگون :
چون فرود آیی از آن گردی جدا
مبدلش گرداند از رحمت خدا.
مولوی
شب غلط بنماید و مبدل بسی
دید صائب شب ندارد هر کسی.
مولوی.
آن قراری که بزن او کرده بود
گشت مبدل آن طرف مهمان غنود.
مولوی.
- مبدل شدن ؛ بدل شدن. تغییر یافتن. عوض گشتن. تبدیل گشتن :
چیست هستی حس ها مبدل شدن
چوب گز اندرنظر صندل شدن.
مولوی.
باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینی شان و مشکل حل شود.
مولوی.
پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود.
مولوی ( مثنوی چ خاورص 268 ).
- مبدل کردن ؛ بدل کردن. تغییر دادن :
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت مرد را مبدل کند.
مولوی.
|| کلمه ای که بدل ازکلمه دیگر ( مبدل منه ) آید. ( فرهنگ فارسی معین ).

مبدل. [ م ُ ب َدْ دَ ] ( ع ص ) دیگرگون کرده و تغییر داده شده و بدل آورده شده. ( ناظم الاطباء ) تبدیل شده. تغییر شکل یافته :
گر بدان حالت ترا بودی بقا
کی رسیدی مرترا این ارتقا
از مبدل هستی اول نماند
هستی دیگر به جای او نشاند
همچنین تا صد هزاران هستها
بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا
آن مبدل بین ، وسایط رابمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن.
( مثنوی چ خاور ص 292 ).
- مبدل شدن ؛ بدل شدن. تغییر یافتن : قحط و تنگی نواحی از یمن نقیبت او برخص و فراخی مبدل شد. ( المعجم چ دانشگاه ص 12 ).
بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.
سعدی.
عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست.
سعدی.
- مبدل کردن ؛ تغییر دادن. بدل کردن. عوض کردن. تبدیل نمودن : ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد نظام الملک وزیر را به «تاج الملک ابوالغنائم » مبدل کردند. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 34 ).
تا سعادت بخش انجم بخت اوست
حال نحسین را مبدل کرده اند.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 510 ).
- مبدل گرداندن ؛ تغییر دادن. عوض کردن. تبدیل نمودن : عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نگرداند. ( گلستان ).
- مبدل گردیدن ؛ مبدل شدن : محنت و اندوهش به بهجت و سرور مبدل گردید. ( عالم آرا چ امیرکبیر ص 224 ).

مبدل . [ م ُ ب َدْ دَ ] (ع ص ) دیگرگون کرده و تغییر داده شده و بدل آورده شده . (ناظم الاطباء) تبدیل شده . تغییر شکل یافته :
گر بدان حالت ترا بودی بقا
کی رسیدی مرترا این ارتقا
از مبدل هستی اول نماند
هستی دیگر به جای او نشاند
همچنین تا صد هزاران هستها
بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا
آن مبدل بین ، وسایط رابمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن .

(مثنوی چ خاور ص 292).


- مبدل شدن ؛ بدل شدن . تغییر یافتن : قحط و تنگی نواحی از یمن نقیبت او برخص و فراخی مبدل شد. (المعجم چ دانشگاه ص 12).
بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.

سعدی .


عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست .

سعدی .


- مبدل کردن ؛ تغییر دادن . بدل کردن . عوض کردن . تبدیل نمودن : ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد نظام الملک وزیر را به «تاج الملک ابوالغنائم » مبدل کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 34).
تا سعادت بخش انجم بخت اوست
حال نحسین را مبدل کرده اند.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).


- مبدل گرداندن ؛ تغییر دادن . عوض کردن . تبدیل نمودن : عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نگرداند. (گلستان ).
- مبدل گردیدن ؛ مبدل شدن : محنت و اندوهش به بهجت و سرور مبدل گردید. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 224).
- مبدل گشتن ؛ مبدل شدن : تا به حلقه ٔ اهل تحقیق در آمد به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت . (گلستان چ فروغی ص 68). و بعد از یکهفته از داروخانه ٔ... به شفا مبدل گشت . (ظفرنامه ، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مُبدَل شود.
|| تغییرداده شده : لباس مبدل ، لباس تبدیل شده . (ناظم الاطباء).

مبدل . [ م ُ ب َدْ دِ ] (ع ص ) بدل کننده . تغییر دهنده . ج ، مبدلین .


مبدل . [ م ُ دَ ] (ع ص ) بدل شده و تبدیل شده .(ناظم الاطباء). تغییرداده شده . دیگرگون :
چون فرود آیی از آن گردی جدا
مبدلش گرداند از رحمت خدا.

مولوی


شب غلط بنماید و مبدل بسی
دید صائب شب ندارد هر کسی .

مولوی .


آن قراری که بزن او کرده بود
گشت مبدل آن طرف مهمان غنود.

مولوی .


- مبدل شدن ؛ بدل شدن . تغییر یافتن . عوض گشتن . تبدیل گشتن :
چیست هستی حس ها مبدل شدن
چوب گز اندرنظر صندل شدن .

مولوی .


باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینی شان و مشکل حل شود.

مولوی .


پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود.

مولوی (مثنوی چ خاورص 268).


- مبدل کردن ؛ بدل کردن . تغییر دادن :
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت مرد را مبدل کند.

مولوی .


|| کلمه ای که بدل ازکلمه ٔ دیگر (مبدل منه ) آید. (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

عوض‌شده؛ تبدیل‌شده.


تغییرداده‌شده؛ عوضی.


عوض شده، تبدیل شده.
تغییرداده شده، عوضی.

دانشنامه عمومی

تَرارِسان، مُبدّل یا تِرَنسدیوسِر (به انگلیسی: Transducer) چیزی است که انرژی را از نوعی به نوع دیگر تبدیل می کند. انواع انرژی شامل: الکتریکی، مکانیکی، الکترومغناطیسی (از جمله نور)، شیمیایی، صوتی یا گرمایی است. واژهٔ مبدل برای حس گرها یا تبدیل کننده های انرژی استفاده می شود.
الکترومغناطیس:
آنتن - امواج الکترومغناطیس منتشر شده رابه سیگنال الکتریکی تبدیل می کند.
کارتریج مغناطیسی - تبدیل حرکات نسبی فیزیکی به سیگنال الکتریکی.
هد نوار ضبط صوت، هد ریدر و رایتر دیسک
حس گر اثر هال - تبدیل سطح میدان مغناطیسی به سیگنال الکتریکی.
یک حس گر (Sensor) برای تشخیص یک کمیّت فیزیکی و تبدیل آن به سیگنال الکتریکی استفاده می شود. برای مثال یک حس گر فشار، فشار (حالتی از انرژی مکانیکی) را تشخیص می دهد و به سیگنال الکتریکی تبدیل می کند.
یک فعال ساز (Actuator) انرژی را می گیرد و عکس العمل نشان می دهد. انرژی که به فعال ساز داده می شود می تواند الکتریکی یا مکانیکی (پنوماتیک، هیدرولیک و...) باشد. موتور الکتریکی و بلندگو هر دو فعال ساز هستند، و تبدیل انرژی الکتریکی به حرکتی را با اهدافی متفاوت انجام می دهند.
مبدل (ابهام زدایی). مبدل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مبدل
مبدل دی سی به دی سی
مبدل دیجیتال به آنالوگ
مبدل سیگنال های آنالوگ به دیجیتال
مبدل کاتالیست

دانشنامه آزاد فارسی

مُبَدِّل (transducer)
وسیله ای برای تبدیل نوعی از انرژی به نوع دیگر. مثلاً، ترمیستورمبدلی است که گرما را به ولتاژ الکتریکی، و موتور برقیمبدلی است که ولتاژ الکتریکی را به انرژی مکانیکی تبدیل می کند. مبدل ها در بسیاری از انواع حس گرها اجزای بسیار بااهمیتی اند و کمیت های فیزیکی مورد اندازه گیری را به سیگنال های الکتریکی متناسب تبدیل می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{transformer} [فیزیک] دستگاهی که معمولاً جریان متناوب را، بدون تغییر بسامد، به جریان متناوب دیگری با اختلاف پتانسیل و شدت جریان متفاوت تبدیل کند متـ . ترانسفورماتور

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُبَدِّلَ: تبدیل کننده - عوض کننده
معنی تَبْدِیلَ: جایگزین شدن - مبدَّل شدن
معنی یُبَدِّلُ: مبدل می کند - عوض می کند
معنی تَبَدَّلَ: که مبدّل کنی - که جایگزین کنی
معنی لَا یَحِیقُ: حلول نمی کند - نازل نمی شود - نمی رسد (کلمه یحیق در اصل یحق بوده است که یکی از دو قاف آن مبدل به یاء شده)
معنی نُنَکِّسْهُ: او را وارونه می کنیم - واژگونش می کنیم (از مصدر تنکیس است که به معنای برگرداندن چیزی است به صورتی که بالایش پایین قرار گیرد و نیرویش مبدل به ضعف گردد ، و زیادتش رو به نقصان گذارد و عبارت "وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی ﭐلْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُو...
معنی رَّوْحِ: نفس - نفس خوش (هر جا استعمال شود کنایه است از راحتی ، که ضد تعب و خستگی است ، و وجه این کنایه این است که شدت و بیچارگی و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعی اختناق و خفگی تصور میشود ، همچنانکه مقابل آن یعنی نجات یافتن به فراخنای فرج و پیروزی و عافیت ...
معنی لَبَسْنَا: مشتبه کردیم - پوشیده و مشکل کردیم - به اشتباه انداختیم - دچار اشتباه کردیم (در عبارت "وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاًَ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ" منظور این است که اگر در پاسخ منکران پیامبر که به بشر بودن پیامبر ایراد ...
معنی یَلْبِسُونَ: می پوشانند - مشتبه می کنند - پوشیده و مشکل می کنند- به اشتباه می اندازند - دچار اشتباه می کنند (در عبارت "وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاًَ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ" منظور این است که اگر در پاسخ منکران پیامبر که به بش...
ریشه کلمه:
بدل (۴۴ بار)

پیشنهاد کاربران

از اجزای تشکیل دهنده تشکیل انرژی الکتریکی از سوخت های فسیلی است.


جایگزین کردن


کلمات دیگر: