کلمه جو
صفحه اصلی

گشاد


مترادف گشاد : بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع، فرج، گشایش، ظفر، فتح، خوشی، سرور

متضاد گشاد : تنگ، ضیق

فارسی به انگلیسی

wide, loose-fitting, ample, loose, loosefitting, roomy

wide, loose - fitting


ample, wide


فارسی به عربی

طلیق , عریض , فترة الهدوء , واسع

مترادف و متضاد

wide (صفت)
وسیع، نامحدود، فراخ، پهناور، پهن، عریض، گشاد، پرت، بسیط، زیاد، کاملا باز

spacious (صفت)
وسیع، جامع، مفصل، فراخ، گشاد، جادار، فضادار

capacious (صفت)
وسیع، فراخ، گشاد، جادار، گنجا، گنجایش دار

broad (صفت)
پهناور، پهن، عریض، گشاد

loose (صفت)
سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه

slack (صفت)
ضعیف، سست، شل، کند، گشاد، بطی ء، فراموشکار، پشت گوش فراخ

بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع ≠ تنگ، ضیق


فرج، گشایش


ظفر، فتح


خوشی، سرور


۱. بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع
۲. فرج، گشایش
۳. ظفر، فتح
۴. خوشی، سرور ≠ تنگ، ضیق


فرهنگ فارسی

مصدرمرخم گشادنگشایش، رهایی۷انبساط، گشاده رویی، رهاکردن تیرازکمان، گشاده، فراخ، وسیع، ضدتنگ
( مصدر ) ۱ - گشایش باز کردن : و گشاد هر دری را قسمی از اقسام علوم قر آن معین است . ۲ - فتح تسخیر : کجا هوش ضحاک بر دست تست گشاد جهان از کمر بست تست . ۳ - فتوح فرج : اعوذبالله یعنی همه راحت از الله میخواهم و همه گشاد از وی ویدالله میخواهم . خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم بره دوست نشینیم و مرادی طلبیم . ( حافظ ) ۴ - خوشی گشی : چندین حالاوت و مزه و مستی و گشاد در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد ? ( دیوان کبیر ) ۵ - رها کردن تیر از شست : و هرگز تیر او ( الب ارسلان ) از گشاد خطا نرفتی . ۶ - گشاده رویی : زین نسق میگفت با لطف و گشاد در میانه گریه ای بر وی فتاد . ( مثنوی ) ۷ - رهایی نجات : بسته شنودی که جز بوقت گشادش جان و روان عدو از او بشود شاد . ( ناصر خسرو ) ۸ - سع. نظر : چون از گشاد بر نظرت شد زمانه راست هرگز گمان مبر که زرنج افتدش بدا . ( مسعود سعد ) ۹ - ( اسم ) فروش اول دشت : صباحی بوقت درویش بدر دکان ایشان رسیده و طلبی کرده ایشان گفته اند که در صباح هنوز گشادی نشده ... ۱٠ - ( نرد ) یک مهره در یک خانه که ممکن است مورد ضربت طرف قرار گیرد و کشته شود . ۱۱ - فراخی پهن مقابل تنگی : بر آشفت دیو از گشاد برش یکی تازیانه بزد بر سرش . یا گشاد کار . افتتاح کار گشایش آن : گشاد کار مشتاقان ازان ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشا زپیشانی . ( حافظ ) یا گشاد و بند . ۱ - گشادن و بستن : راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه میرفت . ۲ - بسط و قبض .

فرهنگ معین

(گُ ) ۱ - (ص . ) پهن ، فراخ . مق تنگ . ۲ - دارای پهنا، قطر، گنجایش ، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول . ۳ - (اِمص . ) رها کردن تیر از شست . ۴ - فتح ، تسخیر. ۵ - گشایش . ۶ - حمله . ۷ - (ق . ) با فاصله از یکدیگر. ۸ - (عا. ) آن که تن به کار نمی دهد، تنبل .

لغت نامه دهخدا

گشاد. [ گ ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. ( برهان ). فتح. ( مهذب الاسماء ). فتوح. فرج. گشایش. نجات :
بدو گفت شاه آفریدون تویی
که وی را کنی تنبل و جادویی
کجا هوش ضحاک بر دست توست
گشاد جهان از کمربست توست.
فردوسی.
دو چیز است بند جهان : علم و دانش
اگرچه گشاد است مر هر دوان را.
ناصرخسرو.
که اعوذ باللّه ، یعنی همه راحت از اﷲ میخواهم و همه گشاد از وی و ید اﷲ میخواهم. ( کتاب المعارف ).
گام در صحرای دل بایدنهاد
زآنکه در صحرای گل نبود گشاد.
مولوی.
چون چنین رفتی بدیدی صد گشاد
چون شدی در ضد آن ، دیدی فساد.
مولوی.
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
بر ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم.
حافظ.
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم.
حافظ.
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود.
حافظ.
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم.
حافظ.
دیگر از ما کاری و کفایتی نمی آید، هر گشادی و نجاتی که هست از حضرت شماست. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 2 ). || دَشْت. فروش اول : صباحی به وقت ، درویش به در دکان ایشان رسیده و طلبی کرده ، ایشان گفته اند که در صباح هنوز گشادی نشده...( مزارات کرمان ص 115 ). || خوش. || خوشی. ( برهان ) :
چندین حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد؟
مولوی ( از آنندراج ).
نغمه مطرب خوشگو همه پند است و کلام
ساغر ساقی مه رو همه فتح است و گشاد.
شاه قاسم انوار.
|| رها کردن تیر باشد از شست. ( برهان ) ( غیاث ). رها کردن تیر از شست. ( آنندراج ). رها شدن. رها کردن. انداختن :
نه مرا در تکاب تو پایاب
نه مرا برگشاد تو جوشن.
ابوالفرج رونی.
چه فایده ز زره با گشاد شست قضا؟
چه منفعت ز سپر با نفاذامر قدر؟
مسعودسعد.
ز شست تیر تو اندر گشاد چون بجهد
عجب مکن که ز پیکانْش ْ بگذرد سوفار.
مسعودسعد.
با ستیز قضا بهش باشید
وز گشاد بلا حذر گیرید.
مسعودسعد.
خلق را با گشاد دست قضا

گشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات :
بدو گفت شاه آفریدون تویی
که وی را کنی تنبل و جادویی
کجا هوش ضحاک بر دست توست
گشاد جهان از کمربست توست .

فردوسی .


دو چیز است بند جهان : علم و دانش
اگرچه گشاد است مر هر دوان را.

ناصرخسرو.


که اعوذ باللّه ، یعنی همه راحت از اﷲ میخواهم و همه ٔ گشاد از وی و ید اﷲ میخواهم . (کتاب المعارف ).
گام در صحرای دل بایدنهاد
زآنکه در صحرای گل نبود گشاد.

مولوی .


چون چنین رفتی بدیدی صد گشاد
چون شدی در ضد آن ، دیدی فساد.

مولوی .


خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
بر ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم .

حافظ.


بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم .

حافظ.


بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود.

حافظ.


گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم .

حافظ.


دیگر از ما کاری و کفایتی نمی آید، هر گشادی و نجاتی که هست از حضرت شماست . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 2). || دَشْت . فروش اول : صباحی به وقت ، درویش به در دکان ایشان رسیده و طلبی کرده ، ایشان گفته اند که در صباح هنوز گشادی نشده ...(مزارات کرمان ص 115). || خوش . || خوشی . (برهان ) :
چندین حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد؟

مولوی (از آنندراج ).


نغمه ٔ مطرب خوشگو همه پند است و کلام
ساغر ساقی مه رو همه فتح است و گشاد.

شاه قاسم انوار.


|| رها کردن تیر باشد از شست . (برهان ) (غیاث ). رها کردن تیر از شست . (آنندراج ). رها شدن . رها کردن . انداختن :
نه مرا در تکاب تو پایاب
نه مرا برگشاد تو جوشن .

ابوالفرج رونی .


چه فایده ز زره با گشاد شست قضا؟
چه منفعت ز سپر با نفاذامر قدر؟

مسعودسعد.


ز شست تیر تو اندر گشاد چون بجهد
عجب مکن که ز پیکانْش ْ بگذرد سوفار.

مسعودسعد.


با ستیز قضا بهش باشید
وز گشاد بلا حذر گیرید.

مسعودسعد.


خلق را با گشاد دست قضا
بجز از خدمت تو جوشن نیست .

مسعودسعد.


شهاب ثاقب گردد خدنگ او ز گشاد
عدوش سوخته گردد بدو چو دیو لعین .

سوزنی .


چو تیر، کآن به کمان از گشاد شست پرد
پرید عمر و کمان گشت شست و تیر مرا.

سوزنی .


خسرو بهرام تیری کز گشاد شست تو
ز آفتاب و مه سپر در سر کشد بهرام و تیر.

سوزنی .


پیش پیکان گل ز بیم گشاد
هر شب از هاله مه سپر دارد.

انوری .


نگار من ز بر من همی چنان بجهد
که تیر وقت گشاداز بر کمان بجهد.

جمال الدین عبدالرزاق .


چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود
چون ز گشاد تورفت چوبه ٔ تیر از کمان .

خاقانی .


هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید
بی آگهی سینه مرا بر جگر رسید.

خاقانی .


به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی
شود چو پاسخ کهسار باز تا غیداق .

خاقانی .


کیقباد بر گشاد تیر قادر وواثق بودی فرمود که من به تیر سر مار در زمین دوزم .(راحة الصدور راوندی ). کاردی از ساق موزه بیرون آورد و آهنگ سلطان کرد... سلاحداران خواستند که او را بگیرند، سلطان بانگ برزد و بر گشاد تیر واثق بود، تیری بدو انداخت خطا شد. (راحة الصدور راوندی ). و تأثیرتیر حدثان که از شست قصد زمان گشاد می یابد، به جنه ٔجلال او نامؤثر میماند. (سندبادنامه ص 118). و از گشاد منجنیق و کمان ، تیر و سنگ پران شد. (جهانگشای جوینی ).
پس بدین هم نشوی قانع و از پی تازی
بسوی خانه ٔ ممدوح چو تیری ز گشاد.

اثیرالدین اومانی .


|| فراخی . وسعت . پهناوری یا گشادی :
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش .

فردوسی .


بماند از گشاد برش در شگفت
بیازید تیر و کمان برگرفت .

اسدی .


|| گشادن که در مقابل بستن است . (آنندراج ) (برهان ). ضد بست است :
بند خداوند را گشاد حرام است
کشتن قاتل بر این سخنْت ْ نشان داد.

ناصرخسرو.


|| نجات دادن . رها کردن :
بسته شنودی که جز به وقت گشادش
جان و روان عدو از او بشود شاد.

ناصرخسرو.


|| (ص ) فراخ که در برابر تنگ باشد. (برهان ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ تنگ] گشاده، فراخ، وسیع.
۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.
۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.
۴. (اسم ) [قدیمی] چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار می دادند.
۵. [قدیمی، مجاز] رهایی، نجات: خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸ ).
* گشاد دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. رها کردن تیر از کمان.
۲. (مصدر لازم ) در بازی نرد، باقی گذاشتن مهره تک در خانۀ نرد.

۱. [مقابلِ تنگ] گشاده؛ فراخ؛ وسیع.
۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.
۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.
۴. (اسم) [قدیمی] چلۀ ‌کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار می‌دادند.
۵. [قدیمی، مجاز] رهایی؛ نجات: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به‌ ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸).
⟨ گشاد دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. رها کردن تیر از کمان.
۲. (مصدر لازم) در بازی نرد، باقی‌گذاشتن مهره تک در خانۀ نرد.


گویش اصفهانی

تکیه ای: gošâd
طاری: gošâd
طامه ای: gošâd
طرقی: ferax
کشه ای: gošâd
نطنزی: gošâd


گویش مازنی

/geshaad/ گشاد باز

گشاد باز


گویش بختیاری

گشاد، فراخ.


واژه نامه بختیاریکا

فت فراق؛ فراق

پیشنهاد کاربران

قطور شدن

گشاد [ اصطلاح تخته نرد]: مهره ی که به صورت تنها در یک خانه قرار گرفته باشد و امکان کشته شدندش توسط حریف باشد.

گشاد از گوشادالیق تورکی است.


کلمات دیگر: