کلمه جو
صفحه اصلی

ناکس


مترادف ناکس : بخیل، بی غیرت، پست، پست فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا

فارسی به انگلیسی

base, common, blackguard, dirty, dog, rascal, rogue, shabby, vile, villain


base, common, blackguard, dirty, dog, rascal, rogue, shabby, vile, villain, jerk, jerky, ignoble (person), coward(ly)

ignoble (person), coward(ly)


فارسی به عربی

دنیی , نذل

مترادف و متضاد

ignoble (صفت)
فرومایه، خسیس، پست، ناکس، بد گوهر، نا اصل

coward (صفت)
نامرد، خردل، ضعیف النفس، ناکس

بخیل، بی‌غیرت، پست، پست‌فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا


فرهنگ فارسی

جان ناکس ( و. ۱۵۱۵ - ف. ۱۵۷۲ م . ) مصلح دینی نویسنده و سیاستمدار اسکاتلندی . در گلاسکو تعلیم و تربیت یافت . در ۱۵۴۷ م . اصلاحات دینی خود را آغاز کرد اما دستگیر و به فرانسه تبعید شد . از ۱۵۴۸ تا ۱۵۴۹ در زندان بود . سپس به انگلستان بازگشت و به مقامی درباری رسید ( ۱۵۵۱ ) . چون ماری تودور به سلطنت رسید ( ۱۵۵۳ ) به اروپا رفت . در ژنو باکالون ملاقات کرد و در ۱۵۵۹ دوباره به اسکاتلند بازگشت و رسالاتی بر اساس مذهب کالون درباره مسائل دینی اسکاتلند منتشر ساخت و در سراسر مملکت علیه کلیسای کاتولیک رومی و ماری ملکه اسکاتلند به تبلیغ پرداخت و برای استقرار مذهب پروتستان در اسکاتلند کوشش نمود . [ تاریخ اصلاحات مذهبی در قلمرو کشور اسکاتلند ] از آثار برجسته اوست .
نالایق، نااهل، فرومایه، بدسرشت، بی سروپا، سرافکنده، خمیده، نگونسار، سرنگون
( اسم ) آنکه سرش راازخواری فروافکنده سربزیرافکنده جمع :ناکسین نواکس .
کشیش و مصلح دینی و مورخ بزرگ اسکاتلندی است .

فرهنگ معین

(کِ یا کَ ) (ص . ) ۱ - فرومایه ، پست . ۲ - ناجوانمرد.

لغت نامه دهخدا

ناکس . [ ک ِ ] (ع ص ) سر فروفکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه سر از خواری فروافکند. (از معجم متن اللغة). الرجل المطاطی ٔ رأسه . (اقرب الموارد) (المنجد). نگونسار. (غیاث اللغات ). ج ، نواکس .


ناکس. [ ک َ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. فرومایه. کمینه. دون. پست. خوار. ذلیل. ( از ناظم الاطباء ). دنی. ( دهار ) ( منتهی الارب ). خسیس. ( زمخشری ) ( دهار ). مردم فرومایه و بدجوهر. ( آنندراج ). رذل. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ). نالایق. نااهل. ( غیاث ). جلف. ( زمخشری ). زفت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). لئیم. ( مجمل اللغة ) ( دهار ) ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ): ناکسان ؛ اوباش. ( مهذب الاسماء ). دنیع. دَنِع. دانی. مُدخَل. سقیط. دعرور. خوثع. صمصم. صنبور. قَهمَد. کُرَّز. کتیع. مُکَرَّز.اسلغ. خِنسِر. قِهطِم. مَلَطَّم. اَلکَد. حمنشر. لکیع. لَقیطَه. قابیاء. زُمَّح. زَنیم. قُصعُل. اَزیَب. قَرثَع. صعفوق. عَوَذ. عواذ. غُس . غَنثَر یا غُنثَریا غُنثُر. مُغَربَل. عِکل یا عُکل. عِنقاش. اعقد. عَزِه. عِزهاة. عزهاء. عِنزِهو. عنزهوة. عُنزُهانی .جفیس. جفیس. ذِم. رَثِع. نَبِر. نذل. نذیل. بَشِع. طغام. طمرس. طمل. جبس. جبوس. جبیس. شَرَط. جلنفع. وقب. لکوع. سفلةالناس. ( از منتهی الارب ). رذل. بلایه. فرومایه. سفله. وضیع. رذیل. ارذل. نانجیب :
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود سیر از او دلم ؟ برگس !
رودکی ( ؟ )
اگر این می به ابر اندر به چنگال عقابستی
از او تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی.
رودکی.
اگر نه همه کار تو باژگونه
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی.
مصعبی.
که رستم کک دزد ناکس گرفت
شد آن پهلوان زآن دلیری شگفت.
فردوسی.
اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.
لبیبی.
به دست خود گلوی خود بریدن
به از بیغاره ناکس شنیدن.
فخرالدین اسعد.
در او رنج باید کشیدن بسی
جفا بردن از دست هر ناکسی.
اسدی.
ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو به مثل بر فلک ماه رسانیش.
ناصرخسرو.
گر شرمت است از آنکه پی ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام.
ناصرخسرو.
نگوید کس که ناکس جز به چاه است
اگرچه برشود ناکس به کیوان.
ناصرخسرو.
راز از همه ناکسان نهان بایدداشت
و اسرار، نهان ز ابلهان باید داشت.
خیام.
ما را چه از آنکه ناکسی بد گوید

ناکس . (اِخ ) جان . کشیش و مصلح دینی و مورخ بزرگ اسکاتلندی است . وی طرفدار تجدد مذهبی بود و او را با کالون مباحثاتی بوده است . تولد وی در حدود 1505 م . و وفاتش به سال 1572 بوده است .


ناکس . [ ک َ ] (ص مرکب ) بدسرشت . فرومایه . کمینه . دون . پست . خوار. ذلیل . (از ناظم الاطباء). دنی . (دهار) (منتهی الارب ). خسیس . (زمخشری ) (دهار). مردم فرومایه و بدجوهر. (آنندراج ). رذل . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). نالایق . نااهل . (غیاث ). جلف . (زمخشری ). زفت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). لئیم . (مجمل اللغة) (دهار) (تاج العروس ) (منتهی الارب ): ناکسان ؛ اوباش . (مهذب الاسماء). دنیع. دَنِع. دانی . مُدخَل . سقیط. دعرور. خوثع. صمصم . صنبور. قَهمَد. کُرَّز. کتیع. مُکَرَّز.اسلغ. خِنسِر. قِهطِم . مَلَطَّم . اَلکَد. حمنشر. لکیع. لَقیطَه . قابیاء. زُمَّح . زَنیم . قُصعُل . اَزیَب . قَرثَع. صعفوق . عَوَذ. عواذ. غُس ّ. غَنثَر یا غُنثَریا غُنثُر. مُغَربَل . عِکل یا عُکل . عِنقاش . اعقد. عَزِه . عِزهاة. عزهاء. عِنزِهو. عنزهوة. عُنزُهانی ّ.جفیس . جفیس . ذِم . رَثِع. نَبِر. نذل . نذیل . بَشِع. طغام . طمرس . طمل . جبس . جبوس . جبیس . شَرَط. جلنفع. وقب . لکوع . سفلةالناس . (از منتهی الارب ). رذل . بلایه . فرومایه . سفله . وضیع. رذیل . ارذل . نانجیب :
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود سیر از او دلم ؟ برگس !

رودکی (؟)


اگر این می به ابر اندر به چنگال عقابستی
از او تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی .

رودکی .


اگر نه همه کار تو باژگونه
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی .

مصعبی .


که رستم کک دزد ناکس گرفت
شد آن پهلوان زآن دلیری شگفت .

فردوسی .


اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.

لبیبی .


به دست خود گلوی خود بریدن
به از بیغاره ٔ ناکس شنیدن .

فخرالدین اسعد.


در او رنج باید کشیدن بسی
جفا بردن از دست هر ناکسی .

اسدی .


ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو به مثل بر فلک ماه رسانیش .

ناصرخسرو.


گر شرمت است از آنکه پی ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام .

ناصرخسرو.


نگوید کس که ناکس جز به چاه است
اگرچه برشود ناکس به کیوان .

ناصرخسرو.


راز از همه ناکسان نهان بایدداشت
و اسرار، نهان ز ابلهان باید داشت .

خیام .


ما را چه از آنکه ناکسی بد گوید
وآن عیب که در ماست یکی صد گوید.

خیام .


که نکرده ست خس وفا با کس
سگ به گاه وفا به از ناکس .

سنائی .


زآنکه ناکس ز دد بتر باشد
راست خواهی ز بد بتر باشد.

سنائی .


در پای سفلگان نپراکنده ام گهر
وز دست ناکسان نپذیرفته ام عطا.

عبدالواسع جبلی .


شه را غلطی سخت عظیم افتاده ست
در حق کسی که او ز ناکس زاده ست .

سوزنی .


مرا از شکستن چنان عار ناید
که از ناکسان خواستن مومیائی .

عمادی غزنوی .


مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت به روی کس نکنند.

خاقانی .


همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک ّ معنی زد.

خاقانی .


نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست .

خاقانی .


دوست بود مرهم راحت رسان
گرنه ، رها کن سخن ناکسان .

نظامی .


پائین طلب خسان چه باشی
دست خوش ناکسان چه باشی .

نظامی .


سگ صلح کند به استخوانی
ناکس نکند وفا به جانی .

نظامی .


شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس .

سعدی .


توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی .

سعدی .


کسی کو تکبر کند با کسان
به خواری شود کمتر از ناکسان .

سعدی .


هر زر که دشمنی دهد و گل که ناکسی
آن زر چو خاک بفکن و آن گل چو خار دار.

اوحدی .


جهد کن تا چو ناکس اوباش
نکنی سرّ مملکت را فاش .

اوحدی .


ناکس تر از او کس نبود در عالم
کز دوست بجز دوست مرادی خواهد.

جامی .


این ناکسان که فخر به اجداد میکنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.

صائب .


|| مرد سبک مایه . مردی که شخصیت نداشته باشد و کسی نباشد. بی قدر. حقیر. بی لیاقت . (ناظم الاطباء). که کسی نیست . که شخص مهم باارزشی نیست . که مهم و معتبر و داخل آدم نیست :
عشق تو مست جاودانم کرد
ناکس جمله ٔ جهانم کرد.

عطار.


رسد اگر ز تو بر ناکسی چو من ستمی
بر این شکسته ستم نیست بر ستم ستم است .

طالب .


- ناکس شمردن کسی را ؛ استفسال . (از زوزنی ). به کس نداشتن او را. کسی نشمردن او را. اعتنا بدو نکردن .
|| آنکه مردی ندارد و خصی و بی خایه است . || مکار. حقه باز. گربز. محتال . ناقلا. حقه . رند. || ترسو. جبان . ترسان . هراسان . || طمعکار. حریص . آزمند. بخیل . || ناخلف . || بی غیرت . بی آبرو. (از ناظم الاطباء). نامردم . دشنام گونه ای است :
سیاوش چو بشنید گفتار اوی
بدو گفت کای ناکس زشتخوی .

فردوسی .


بدو گفت کای ناکس بی خرد
ترا مردم از مردمان نشمرد.

فردوسی .


بدو گفت کای ناکس بی هنر
چرا کردی این بوم زیر و زبر.

فردوسی .


ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بترمرا.

ناصرخسرو.


منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس .

نظامی .


آشنایان ره عشق گَرَم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت برِ بیگانه روم .

حافظ.


کار عالم گر همه آزار من باشد کلیم
ناکسم ناکس اگر کاری به کس باشد مرا.

کلیم .



فرهنگ عمید

نااهل، نالایق، پست و فرومایه، بی سروپا، بدسرشت.
سرافکنده، نگونسار، سرنگون، خمیده.

نااهل؛ نالایق؛ پست‌ و فرومایه؛ بی‌سروپا؛ بدسرشت.


سرافکنده؛ نگونسار؛ سرنگون؛ خمیده.


گویش مازنی

پست و دنی – فرومایه


/naakas/ پست و دنی – فرومایه

جدول کلمات

دنی

پیشنهاد کاربران

ارذال

جیمز ناکس پولک ( به انگلیسی: James K. Polk ) ( زاده ۱۷۹۵ - مرگ ۱۸۴۹م ) یازدهمین رئیس جمهور آمریکا از حزب دموکرات که مابین سال های ۱۸۴۵ تا ۱۸۴۹ میلادی ریاست جمهوری آمریکا را بر عهده داشت

بخیل، بی غیرت، پست، پست فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا، دون، دنی

بی ریشه - بی اصل و نسب - عوضی - حرام زاده

گاو اسکل خر خنگ احمق بیشعور. . . . .


بی وجود=

در تداول، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. ( ناظم الاطباء ) . || در تداول عوام، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست ؛ بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. ( یادداشت مؤلف ) .

ژگور


کلمات دیگر: