کلمه جو
صفحه اصلی

لیس


مترادف لیس : عدم، لا

فارسی به انگلیسی

lap, lick

lap


فارسی به عربی

لعقة

عربی به فارسی

نقيض , نقض , نفي


مترادف و متضاد

lick (اسم)
لیسه، لیس

licking (اسم)
شلاق زنی، لیس، لیس زنی، بشکل دراوری

عدم، لا


فرهنگ فارسی

۱- (اسم ) لیسیدن : لفت و لیس . ۲- ( اسم ) در ترکیب بمعنی لیسنده آید : کاسه لیس کون لیس .
مستشرق ایرلندی ٠ کتب ذیل بسعی وی نشر یافته است : تاریخ الخلفائ سیوطی ٠ نوادر قلیوبی ٠ قر آن با تفسیر٠ کشاف عن حقایق التنزیل زمخشری ٠

فرهنگ معین

(اِ. ) قسمی بازی و قمار با پول .
۱ - (ری . اِمص . ) لیسیدن : لفت و لیس . ۲ - (ص فا. ) در ترکیب به معنی لیسنده آید: کاسه لیس .

(اِ.) قسمی بازی و قمار با پول .


1 - (ری . اِمص .) لیسیدن : لفت و لیس . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی لیسنده آید: کاسه لیس .


لغت نامه دهخدا

لیس. [ ل َ س َ ] ( ع فعل ) نیست.فعلی است غیرمنصرف نافی حال. خلیل میگوید: این کلمه مرکب از لا و «ایس » باشد. و رجوع به ایس شود. مقابل ایس : لیس فی جبتی سوی اﷲ. لیس فی الدار غیره دیار.

لیس. [ ل َ ی َ ] ( ع اِمص ) دلیری. || بی خبری. || فروگذاشت. ( منتهی الارب ).

لیس. ( ع ص ، اِ ) ج ِ الیس. ( منتهی الارب ).

لیس. ( اِ ) قسمی بازی و قمار با پول. || در اصطلاح و تداول مردم قزوین ، سنگی صاف و نازک قدر بدستی که اطفال در بازی جوز، جوزها را از درون خطی دایره شکل با پرتاب کردن آن بیرون کنند و گاه بدون جوز با دو لیس بازی آغازند و این اخیر را «لیس پشت لیس » نامند.

لیس. ( اِمص ) اسم و ریشه از لیسیدن.
ترکیب ها:
- کاسه لیس . کون لیس. لفت و لیس.
|| ( اِ ) لیس پرده . رجوع به لیس پرده شود. || ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه ، چون : تفلیس. بدلیس. الیس.

لیس. ( اِخ ) ( یوم الَ... ) و یوم فس الناطف علی الفرس از جنگهای عصر اسلام. ( مجمع الامثال میدانی ).

لیس. ( اِخ ) ویلیام ناسو. مستشرق ایرلندی. کتب ذیل به سعی وی نشر یافته است : تاریخ الخلفاء سیوطی. نوادر قلیوبی. قرآن با تفسیر. کشاف عن حقایق التنزیل زمخشری. فتوح الشام واقدی. فتوح الشام ازدی بصری. کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی. نخبةالفکر فی مصطلح اهل الاثر از ابن حجر عسقلانی. ( معجم المطبوعات ج 2 ).

لیس . (اِ) قسمی بازی و قمار با پول . || در اصطلاح و تداول مردم قزوین ، سنگی صاف و نازک قدر بدستی که اطفال در بازی جوز، جوزها را از درون خطی دایره شکل با پرتاب کردن آن بیرون کنند و گاه بدون جوز با دو لیس بازی آغازند و این اخیر را «لیس پشت لیس » نامند.


لیس . (اِخ ) (یوم الَ ...) و یوم فس ّالناطف علی الفرس از جنگهای عصر اسلام . (مجمع الامثال میدانی ).


لیس . (اِخ ) ویلیام ناسو. مستشرق ایرلندی . کتب ذیل به سعی وی نشر یافته است : تاریخ الخلفاء سیوطی . نوادر قلیوبی . قرآن با تفسیر. کشاف عن حقایق التنزیل زمخشری . فتوح الشام واقدی . فتوح الشام ازدی بصری . کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی . نخبةالفکر فی مصطلح اهل الاثر از ابن حجر عسقلانی . (معجم المطبوعات ج 2).


لیس . (اِمص ) اسم و ریشه از لیسیدن .
ترکیب ها:
- کاسه لیس . کون لیس . لفت و لیس .
|| (اِ) لیس پرده . رجوع به لیس پرده شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چون : تفلیس . بدلیس . الیس .


لیس . (ع ص ، اِ) ج ِ الیس . (منتهی الارب ).


لیس . [ ل َ س َ ] (ع فعل ) نیست .فعلی است غیرمنصرف نافی حال . خلیل میگوید: این کلمه مرکب از لا و «ایس » باشد. و رجوع به ایس شود. مقابل ایس : لیس فی جبتی سوی اﷲ. لیس فی الدار غیره دیار.


لیس . [ ل َ ی َ ] (ع اِمص ) دلیری . || بی خبری . || فروگذاشت . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. = لیسیدن.
۲. لیسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کاسه لیس.

دانشنامه عمومی

شهر لیس در بخش اربرگ در ایالت برن در کشور سوئیس واقع شده است که ۱۰٬۸۰۰ نفر جمعیت دارد.
سوئیس
فهرست شهرهای سوئیس

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَیْسَ: نیست
معنی لَاتَ: نیست (لات شبیه لیس می باشد و عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی تَشَابَهَ: شبیه به هم است(منظور این است که با معانی دیگری غیر از قصد اصلی نیز می توان آن را معنی کرد ولی با کمک گرفتن از آیاتی که فقط یک معنی از آنها استنباط می شود و محکمات می باشند معنی اصلی آیات متشابه نیز آشکار می گردد مثلاً ممکن است کسی با توجه به عبارت "ی...
ریشه کلمه:
لیس (۸۹ بار)

گویش مازنی

صاف کردن محلپ پرورش بذر – صاف کردن زمین کشاورزی


/lis/ صاف کردن محلپ پرورش بذر – صاف کردن زمین کشاورزی

پیشنهاد کاربران

نیست

چرت بود همه اش


لیس یک کلمه گفتاری واقراری واثباتی نافیانه است نه یک کلمه توصیفی وآن را ازنظر فنون سخنوری بایدبررسی نمود نه ازنظر فلسفی یا عرفانی و منطقی و تجویدی وقواعد صرف ونحوی. بنابراین لیس = تاکید صادقانه وخالصانه بر عدم وجود هرچیز بطور مطلق . ولیس کمثله شی = ازکائنات همانند او ( خدا ) چیزی نیست.


کلمات دیگر: