کلمه جو
صفحه اصلی

مباشرت کردن


مترادف مباشرت کردن : نظارت کردن، کارگزاری کردن، پیشکاری کردن، عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن، جماع کردن، هم خوابگی کردن، هم آغوشی کردن

فارسی به انگلیسی

supervise

فارسی به عربی

رییس العمال , مضیف

مترادف و متضاد

نظارت کردن


کارگزاری کردن، پیشکاری کردن


عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن


جماع کردن، هم‌خوابگی کردن، هم‌آغوشی کردن


manage (فعل)
اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن

superintend (فعل)
سرپرستی کردن، ریاست کردن، مباشرت کردن، نظارت کردن بر

۱. نظارت کردن
۲. کارگزاری کردن، پیشکاری کردن
۳. عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن
۴. جماع کردن، همخوابگی کردن، همآغوشی کردن


فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - کاری را بنفسه انجام دادن . ۲ - جماع کردن : با زنان مباشرت کنید هر گونه که خواهید . ۳ - نظارت کردن .

پیشنهاد کاربران

Embark on; Engage in; Carry out; Commit; Execute; Superintend; Oversee; Manage; Supervise; Copulate; Mate; Make out

باهم استفاده کردن باهم کاری رو انجام دادن


کلمات دیگر: