مبهوت. [ م َ ] ( ع ص ) حیران و اسم مفعول از بهت بمعنی حیرت است. ( غیاث ). حیران و حیران کرده شده. ( آنندراج ). عاجز شده و متحیر مانده. ( ازمنتهی الارب ). سرگشته و متحیر. ( محیطالمحیط ). متحیر.( بحرالجواهر ). عاجز و متحیر و پریشان و سرگشته و حیران و سرگردان و پریشان و آشفته و متعجب. ( ناظم الاطباء ). || افترا زده شده و دروغ بربسته شده.( ناظم الاطباء ). || مأخوذ ازتازی سرگشته و حیران و سرگردان و پریشان و آشفته و متعجب و گنگ وبی زبان و ساکت و خاموش از آشفتگی. ( ناظم الاطباء ).
- مبهوت ماندن ؛ متعجب و آشفته و مدهوش و پریشان شدن :
تو خفته و اختران همه شب
مبهوت بمانده در جمالت.
عطار.
راه خراسان را گرفته و آنجا راه گم کردند مبهوت و مدهوش و حیران ماندند. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 13 ).