کلمه جو
صفحه اصلی

واضح


مترادف واضح : آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، هویدا، شمرده شمرده، آسان، سهل، بارز، بین، جلی، خوانا، رسا، صریح، فاش، قطعی، گویا

متضاد واضح : غیرواضح، گنگ، ناگویا

برابر پارسی : آشکار، روشن، نمایان، هویدا

فارسی به انگلیسی

clear, plain


clear, plain, evident, apparent, broad, clean-cut, conspicuous, decided, definite, distinct, intelligible, luminous, manifest, obvious, open-and-shut, outright, patent, pellucid, perspicuous, sharp, specific, transparent, well-defined, articulate

apparent, broad, clean-cut, clear, conspicuous, decided, definite, distinct, plain, intelligible, luminous, manifest, obvious, open-and-shut, outright, patent, pellucid, perspicuous, sharp, specific, transparent, well-defined


فارسی به عربی

تخطیطی , سهل , شدید الوضوح , مشرق , واضح

عربی به فارسی

اشکار , زلا ل , صاف , صريح , واضح , روشن کردن , واضح کردن , توضيح دادن , صاف کردن , تبرءه کردن , فهماندن , بديهي , مشهود , روشن , ساده , فهميدني , مفهوم , قابل فهم , معلوم , خوانا , هويدا , مريي , پرماس پذير , پرماسيدني , حس کردني , قابل لمس


مترادف و متضاد

بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا


clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

explicit (صفت)
صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح

plain (صفت)
ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، رک و ساده

vivid (صفت)
روشن، زنده، سرزنده، سرحال، خرم، سر سخت، واضح

open-and-shut (صفت)
ساده، کاملا، اشکار، واضح، خیلی سهل

obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

well-known (صفت)
ستوده، مشخص، پیش پا افتاده، مشهور، واضح، معروف، نیکنام

lucid (صفت)
درخشان، روشن، زلال، واضح، شفاف، سالم

clean-cut (صفت)
صریح، روشن، واضح

distinct (صفت)
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا

crystalline (صفت)
واضح، شفاف، بلورین، متبلور

kenspeckle (صفت)
زود، برجسته، واضح

graphic (صفت)
واضح، گرافیک، ترسیمی، نگاره ای، کشیده شده، نوشته شده، وابسته به فن نوشتن، مربوط به نقاشی یاترسیم

luculent (صفت)
روشن، واضح، نور افشان، نورانی

overt (صفت)
معلوم، اشکار، واضح، عمومی، فاش، نپوشیده

palpable (صفت)
اشکار، واضح، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر

perspicuous (صفت)
صریح، روشن، واضح، شفاف

self-explaining (صفت)
اشکار، بدیهی، واضح، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف

self-explanatory (صفت)
اشکار، بدیهی، واضح، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف

transpicuous (صفت)
روشن، اشکار، واضح، شفاف، فرا اشکار

آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا ≠ غیرواضح، گنگ، ناگویا


شمرده‌شمرده، شمرده


آسان، سهل


۱. آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا
۲. شمردهشمرده، شمرده
۳. آسان، سهل
۴. بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا ≠ غیرواضح، گنگ، ناگویا


فرهنگ فارسی

هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار
( صفت ) آشکار پیدا هویدا : (( بر عقلای علم کون و فاسد واضح و آشکار باد . ) ) یا حجت ( دلیل ) واضح . دلیل آشکار : (( و بر صدق این دعوی و همت این قضیت چند گواه عدل دلیل واضح دارم . ) )
ستاره صبح .

فرهنگ معین

(ض ) [ ع . ] (اِفا. ) پیدا، نمایان .

لغت نامه دهخدا

واضح. [ ض ِ ] ( ع ص ) پیدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روشن و هویدا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گشاده. عیان. فاش. ظاهر. بارز : و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. ( کلیله و دمنه ).
- واضح بودن ؛ آشکار و روشن بودن. ابهامی نداشتن.
|| درخشان. تابان. ( از اقرب الموارد ). || شتر سپید غیرشدید. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتر سپید که چندان سپید نبود. ( ناظم الاطباء ).

واضح. [ض ِ ] ( اِخ ) ( الَ... ) ستاره صبح. ( ناظم الاطباء ).

واضح . [ ض ِ ] (ع ص ) پیدا و آشکار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روشن و هویدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گشاده . عیان . فاش . ظاهر. بارز : و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه ).
- واضح بودن ؛ آشکار و روشن بودن . ابهامی نداشتن .
|| درخشان . تابان . (از اقرب الموارد). || شتر سپید غیرشدید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر سپید که چندان سپید نبود. (ناظم الاطباء).


واضح . [ض ِ ] (اِخ ) (الَ ...) ستاره ٔ صبح . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار.

فرهنگ فارسی ساره

روشن، آشکار، هویدا


جدول کلمات

روشن

پیشنهاد کاربران

مشهود

بدیهی

مبین

مبرهن

رسا

مصرح

بدیهی . . . . . اشکار . . . . . پیدا . . . . نمایان . . . . . .


کلمات دیگر: