مترادف واضح : آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، هویدا، شمرده شمرده، آسان، سهل، بارز، بین، جلی، خوانا، رسا، صریح، فاش، قطعی، گویا
متضاد واضح : غیرواضح، گنگ، ناگویا
برابر پارسی : آشکار، روشن، نمایان، هویدا
clear, plain
apparent, broad, clean-cut, clear, conspicuous, decided, definite, distinct, plain, intelligible, luminous, manifest, obvious, open-and-shut, outright, patent, pellucid, perspicuous, sharp, specific, transparent, well-defined
اشکار , زلا ل , صاف , صريح , واضح , روشن کردن , واضح کردن , توضيح دادن , صاف کردن , تبرءه کردن , فهماندن , بديهي , مشهود , روشن , ساده , فهميدني , مفهوم , قابل فهم , معلوم , خوانا , هويدا , مريي , پرماس پذير , پرماسيدني , حس کردني , قابل لمس
بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا
آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا ≠ غیرواضح، گنگ، ناگویا
شمردهشمرده، شمرده
آسان، سهل
۱. آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، نمایان، هویدا
۲. شمردهشمرده، شمرده
۳. آسان، سهل
۴. بارز، بدیهی، بین، جلی، خوانا، رسا، روشن، صریح، فاش، قطعی، گویا ≠ غیرواضح، گنگ، ناگویا
واضح . [ ض ِ ] (ع ص ) پیدا و آشکار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روشن و هویدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گشاده . عیان . فاش . ظاهر. بارز : و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه ).
- واضح بودن ؛ آشکار و روشن بودن . ابهامی نداشتن .
|| درخشان . تابان . (از اقرب الموارد). || شتر سپید غیرشدید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر سپید که چندان سپید نبود. (ناظم الاطباء).
واضح . [ض ِ ] (اِخ ) (الَ ...) ستاره ٔ صبح . (ناظم الاطباء).
روشن، آشکار، هویدا