کلمه جو
صفحه اصلی

لیز


مترادف لیز : سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان

فارسی به انگلیسی

slippery, slimy, fatty, greasy, lubricious, oily, slick, slider, slithery, unctuous

slippery


fatty, greasy, lubricious, oily, slick, slider, slippery, slithery, unctuous


فارسی به عربی

خصلة , زلق , کتلة , نعال

مترادف و متضاد

slab (اسم)
چسبناک، باریکه، تکه، قطعه، تخته سنگ، لوحه، ورقه، لیز

slipping (اسم)
لیز

slimy (صفت)
لیز، لزج، لجن مال، لجن الوده

slick (صفت)
مطلق، جذاب، ماهر، صاف، نرم، یک دست، لیز

glib (صفت)
لا قید، سلیس، روان، لیز، چرب زبان، زبان دار

lubricious (صفت)
بی قرار، هرزه، پر شهوت، نرم، لیز، گریز پا

slippery (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slippy (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slithery (صفت)
لیز، لغزنده

saponaceous (صفت)
لیز، صابونی، صابون دار

سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان


فرهنگ فارسی

زمین نمناک ولغزنده، سرخوردن، لیزخوردن، لغزیدن
( صفت ) آمیخته .
پناه گرفتن بکسی .

فرهنگ معین

(ص . ) سُر، لغزنده .

لغت نامه دهخدا

لیز. ( ص ) نسو. لغزان . املس. لغزناک. سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده ، چنانکه زمین یخ بسته. لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. ( برهان ). لغزنده : معده لیز و آب هندوانه.
- لیز شدن معده ؛ کم شدن ماسکه آن.
|| لزج. لزجه. چسبنده . بالعاب. || آمیخته. || ( اِ ) دست افزار کشیدن بر چیزی. ( برهان ). || ( پسوند ) مزید مؤخر کلماتی است ، چون : پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.

لیز. [ ل َ ] ( ع مص ) پناه گرفتن به کسی. ( منتهی الارب ).

لیز. (ص ) نسو. لغزان . املس . لغزناک . سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده ، چنانکه زمین یخ بسته . لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان ). لغزنده : معده ٔ لیز و آب هندوانه .
- لیز شدن معده ؛ کم شدن ماسکه ٔ آن .
|| لزج . لزجه . چسبنده . بالعاب . || آمیخته . || (اِ) دست افزار کشیدن بر چیزی . (برهان ). || (پسوند) مزید مؤخر کلماتی است ، چون : پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.


لیز. [ ل َ ] (ع مص ) پناه گرفتن به کسی . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. زمین نمناک و لغزنده.
۲. هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد.
* لیز خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] سُر خوردن، لغزیدن.

۱. زمین نمناک و لغزنده.
۲. هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد.
⟨ لیز خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] سُر خوردن؛ لغزیدن.


دانشنامه عمومی

لیز ممکن است یکی از ین موارد باشد:
کافت (زیست شناسی) یا لیز ، تجزیه سلول
خاک لیز ، زمین خزش
لیز به معنای لزج و لغزنده است

گویش مازنی

/liz/ لیز - صاف ۳لزج چسبیده

۱لیز ۲صاف ۳لزج چسبیده


گویش بختیاری

1. موسیر؛ 2. خانه، مسکن.


واژه نامه بختیاریکا

پِلِقا؛ سِر؛ لِرک؛ سِلِق

جدول کلمات

سر

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
آرامش. تسکین
Lez

زبان لری زبانیست که کمترین دگرگونی را در گذشته تا اکنون داشته
به لری میگویم لیزم ره ( رفت )
یعنی سر خوردم. . . یا شِولیز . یعنی اسکان امن شبانه. محل اتراق
لیز یعنی محل امن و ارامش

در لری به معنی پناه گرفتن و سرپناه. مانند "شولیز" که به معنی آرامش و پناه شبانه است.


کلمات دیگر: