مترادف لیز : سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان
لیز
مترادف لیز : سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان
فارسی به انگلیسی
slippery
fatty, greasy, lubricious, oily, slick, slider, slippery, slithery, unctuous
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان
فرهنگ فارسی
( صفت ) آمیخته .
پناه گرفتن بکسی .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- لیز شدن معده ؛ کم شدن ماسکه آن.
|| لزج. لزجه. چسبنده . بالعاب. || آمیخته. || ( اِ ) دست افزار کشیدن بر چیزی. ( برهان ). || ( پسوند ) مزید مؤخر کلماتی است ، چون : پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.
لیز. [ ل َ ] ( ع مص ) پناه گرفتن به کسی. ( منتهی الارب ).
لیز. (ص ) نسو. لغزان . املس . لغزناک . سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده ، چنانکه زمین یخ بسته . لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان ). لغزنده : معده ٔ لیز و آب هندوانه .
- لیز شدن معده ؛ کم شدن ماسکه ٔ آن .
|| لزج . لزجه . چسبنده . بالعاب . || آمیخته . || (اِ) دست افزار کشیدن بر چیزی . (برهان ). || (پسوند) مزید مؤخر کلماتی است ، چون : پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.
لیز. [ ل َ ] (ع مص ) پناه گرفتن به کسی . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد.
* لیز خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] سُر خوردن، لغزیدن.
۱. زمین نمناک و لغزنده.
۲. هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد.
〈 لیز خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] سُر خوردن؛ لغزیدن.
دانشنامه عمومی
کافت (زیست شناسی) یا لیز ، تجزیه سلول
خاک لیز ، زمین خزش
لیز به معنای لزج و لغزنده است
گویش مازنی
۱لیز ۲صاف ۳لزج چسبیده
گویش بختیاری
1. موسیر؛ 2. خانه، مسکن.
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
آرامش. تسکین
Lez
به لری میگویم لیزم ره ( رفت )
یعنی سر خوردم. . . یا شِولیز . یعنی اسکان امن شبانه. محل اتراق
لیز یعنی محل امن و ارامش