کلمه جو
صفحه اصلی

گشت


مترادف گشت : تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری، پاسبانی، تبدیل، تغییر، تفحص، جست وجو

فارسی به انگلیسی

complete, entire, entirely, excursion, inflection, patrol, round, tour, turn, walk

walk, excursion, round, tour


complete, entire, entirely, excursion, inflection, patrol, round, tour, turn


فارسی به عربی

جولة , دوریة , نزهة

مترادف و متضاد

تبدیل، تغییر


تفحص، جستجو


excursion (اسم)
گردش، سیر، گشت، گردش بیرون شهر

tour (اسم)
ماموریت، نوبت، سفر، سیر، گشت، مسافرت، سیاحت

patrol (اسم)
گشت، گشتی، پاسداری

veer (اسم)
گشت

تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری


پاسبانی


۱. تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری
۲. پاسبانی
۳. تبدیل، تغییر
۴. تفحص، جستجو


فرهنگ فارسی

قصبه ایست از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن ( گیلان ) واقع در ۵ کیلومتری جنوب فومن جلگه و مرطوب و معتدل دارای ۳۱۷٠ تن سکنه محصول برنج چای توتون سیگار و ابریشم .
مصدرمرخم گشتن، گردش، گردیدن، همه، همگی
همه همگی کلا : گرفتند گردان بکین ساختن جهان از یلان گشت پرداختن . ( اسدی )
دهی در شهرستان سراوان

فرهنگ معین

(گَ ) (مص مر. اِمص . ) ۱ - سیر و سیاحت . ۲ - گردیدن ، گشتن . ۳ - گردش در شب جهت پاسبانی . ۴ - تفرج ، تماشا. ۵ - جست و جو، تفحص . ۶ - تغیر، تبدل . ۷ - محو.
(گِ ) (ق . ) همه ، همگی ، کلاً.

(گَ) (مص مر. اِمص .) 1 - سیر و سیاحت . 2 - گردیدن ، گشتن . 3 - گردش در شب جهت پاسبانی . 4 - تفرج ، تماشا. 5 - جست و جو، تفحص . 6 - تغیر، تبدل . 7 - محو.


(گِ) (ق .) همه ، همگی ، کلاً.


لغت نامه دهخدا

گشت. [ گ َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن. ( برهان ) ( جهانگیری )( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
تا او ز نقش چهره خود پرده برگرفت
ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت.
اوحدی مراغه ای ( از آنندراج ).
بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت
که نز کبیر خطر بود و نزصغیر مرا .
سوزنی ( از آنندراج ).

گشت. [ گ َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) قیاس کنید با کردی گَشت ( تفریح ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سیر و گشت. ( برهان ). سیر و گردیدن. ( غیاث ). مشی و سیر و گردش. ( ناظم الاطباء ). گشت زمان. صرف دهر. طواف. طوف :
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون بر خفجا.
آغاجی.
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ
چو شب گشت آوردگه تار و تنگ.
فردوسی.
هم آن شد سوی این بلند آسمان
که آگه نبود او ز گشت زمان.
فردوسی.
گرد سریر اوست همه گشت آفتاب
سوی سریر اوست همه چشم آسمان.
فرخی.
کردشاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست از دامن فروردجان.
ضمیری.
گرچه از گشت روزگار جهان
در صدف دیر مانده دُرّ یتیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
زمانه و گشت فلک به فرمان ایزد... چنین بسیار کرده است. ( تاریخ بیهقی ).
همان است گیتی و یزدان همان
دگرگونه مائیم و گشت زمان.
اسدی.
دگر گفت کز گشت چرخیم شاد
که بر ما دگر کام شادی گشاد.
اسدی.
دیگرت گشته ست حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 431 ).
چون در جهان نگه نکنی چون است
کز گشت چرخ دشت چو گردون است.
ناصرخسرو.
خجسته نصرت دین آنکه همچنو فرزند
زمین نزاد ز گشت فلک به هیچ زمین.
سوزنی.
از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سراب پر نکند قربه سقا.
خاقانی.
از گشت چرخ کار بسامان نیافتم
وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم.
خاقانی.
ببین تا چه دید او ز گشت جهان
تو نیز آن مکن تا نبینی همان.

گشت . [ گ َ ] (اِ) خربزه . (الفاظ الادویه ). خربزه برادر هندوانه . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). وبمعنی خربزه مثال و شاهدی ندارند (لغت نویسان ) شاید پالیز خربزه را که به کاف تازی کشت گویند کاف پارسی گمان برده اند و معنی خربزه دانسته . (آنندراج ). || کدو. (ناظم الاطباء). || حنظل . (برهان ). حنظل که خربزه ٔ ابوجهل باشد. (فرهنگ رشیدی ).


گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن . (برهان ) (جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
تا او ز نقش چهره ٔ خود پرده برگرفت
ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت .

اوحدی مراغه ای (از آنندراج ).


بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت
که نز کبیر خطر بود و نزصغیر مرا .

سوزنی (از آنندراج ).



گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) قیاس کنید با کردی گَشت (تفریح ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیر و گشت . (برهان ). سیر و گردیدن . (غیاث ). مشی و سیر و گردش . (ناظم الاطباء). گشت زمان . صرف دهر. طواف . طوف :
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون بر خفجا.

آغاجی .


نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش .

فردوسی .


ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ
چو شب گشت آوردگه تار و تنگ .

فردوسی .


هم آن شد سوی این بلند آسمان
که آگه نبود او ز گشت زمان .

فردوسی .


گرد سریر اوست همه گشت آفتاب
سوی سریر اوست همه چشم آسمان .

فرخی .


کردشاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست از دامن فروردجان .

ضمیری .


گرچه از گشت روزگار جهان
در صدف دیر مانده دُرّ یتیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


زمانه و گشت فلک به فرمان ایزد... چنین بسیار کرده است . (تاریخ بیهقی ).
همان است گیتی و یزدان همان
دگرگونه مائیم و گشت زمان .

اسدی .


دگر گفت کز گشت چرخیم شاد
که بر ما دگر کام شادی گشاد.

اسدی .


دیگرت گشته ست حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی .

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 431).


چون در جهان نگه نکنی چون است
کز گشت چرخ دشت چو گردون است .

ناصرخسرو.


خجسته نصرت دین آنکه همچنو فرزند
زمین نزاد ز گشت فلک به هیچ زمین .

سوزنی .


از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سراب پر نکند قربه ٔ سقا.

خاقانی .


از گشت چرخ کار بسامان نیافتم
وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم .

خاقانی .


ببین تا چه دید او ز گشت جهان
تو نیز آن مکن تا نبینی همان .

نظامی .


|| دیدن و نظاره کردن . (برهان ). نظاره . || بازی . || تفرج و تماشا. (ناظم الاطباء).جولان :
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بودپر کبوتر.

ناصرخسرو.


|| گردش در شب جهت پاسبانی و طواف . || چگونگی و وضع کار. چگونگی کار. || جستجو. (ناظم الاطباء). || (اِ) بیخ : ثنی ؛ گشت کوه و نورد نامه . جِزع ؛ گشت وادی و خم آن . (منتهی الارب ). اثناء؛ گشت . ثنی الحیة؛ گشت مار.

گشت . [ گ ِ ] (اِ) جمیع و همه آمده الوار بسیار گویند. (آنندراج ). در تداول لوطیان ، همه . همگی . کلاً. غاطبة. طراً :
گرفتند گردان بکین ساختن
جهان از یلان گشت پرداختن .

اسدی .



گشت . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان سراوان واقع در 62000 گزی شمال باختری سراوان ، کنار راه شوسه ٔ خاش به سراوان . هوای آن گرم و دارای 943 تن سکنه است . آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، پنبه و خرماست . شغل اهالی زراعت است و راه شوسه ، پاسگاه ژاندارمری و دبستان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). طایفه ٔ ناحیه سرحدی بلوچستان که در قلعه زندگی میکنند و تمایل به زراعت دارند. زبانشان بلوچ و مذهبشان تسنن است در این ده سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 96).


گشت . [ گ َ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 5هزارگزی جنوب فومن . هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 3170 تن سکنه است . آب آنجا از نهر گشت و استخر و محصول آن برنج ، چای ، توتون ، سیگار و ابریشم است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال و جوراب بافی می باشد. دارای 25 باب دکان است که روزهای دوشنبه بازار عمومی است . ده کوچک رودبارچیره جزء گشت منظور شده است . راه فرعی به فومن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

همه، همگی.
۱. گردش، سیاحت.
۲. گردیدن، دگرگون شدن.
۳. (نظامی ) رفت وآمد مٲموران انتظامی در محدوده ای خاص به منظور نظارت بر اوضاع.
۴. (اسم ) (نظامی ) مٲموری که این مراقبت و نظارت را بر عهده دارد.

۱. گردش؛ سیاحت.
۲. گردیدن؛ دگرگون شدن.
۳. (نظامی) رفت‌وآمد مٲموران انتظامی در محدوده‌ای خاص به‌منظور نظارت بر اوضاع.
۴. (اسم) (نظامی) مٲموری که این مراقبت و نظارت را بر عهده دارد.


همه؛ همگی.


دانشنامه عمومی

گشت به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
گشت (انتظامی)، گروهی فرد مسلح که وظیفهٔ بازرسی اوضاع منطقه یا مسیری را بر عهده دارند
گشت (پلیس)، نیرویی از پلیس که وظیفه گشت زنی در سطح شهر را دارند
گشت (سراوان)، یکی از شهرهای شهرستان سراوان در استان سیستان و بلوچستان ایران
دهستان گشت (فومن)
دهستان گشت (سراوان)
گشت (هوانوردی)، بررسی بیرونی یا گشت زنی دور هواپیما توسط خدمه پرواز، برای بازرسی های ایمنی، امنیتی، و عملیاتی پرواز

فرهنگستان زبان و ادب

{tour} [گردشگری و جهانگردی] هرنوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ
{walk} [ریاضی] مجموعه ای مرتب از رأس های مجاور در گراف

گویش اصفهانی

تکیه ای: beǰüyâ
طاری: bežvâ
طامه ای: boǰovâ / boǰevâ
طرقی: gerd ârama
کشه ای: beǰovâ
نطنزی: beǰuvâ


واژه نامه بختیاریکا

به گشت
دُهُو به گشت بیدِن
دِر؛ گُل و گشت
دِر و لِر؛ زن و گشت

پیشنهاد کاربران

بر وزن "زشت"
یعنی همه. . تمام. . کل هر چیزی. .

از واژه های متروک در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر.

گشت:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گشت" می نویسد : ( ( گشت در پهلوی در ریخت وشت wašt بکار می رفته است . بدان سان که گشتن وشتن waštan بوده است. ) )
( ( نه گشت زمانه بفرسایدش؛
نه آن رنج و تیمار ، بگزایدش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 199 )


دور . گرداگرد . دور تا دور

gsht
تلفظ ان بدون خواندن هیچ مصوتی است
در کوردی یعنی"همه ، کل"
گشتیان:همه انها
البته معنای دیگر آن "اهنگ شاد برای هلپرکه "است


کلمات دیگر: