کلمه جو
صفحه اصلی

گسیخته


مترادف گسیخته : بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع

متضاد گسیخته : متصل

فارسی به انگلیسی

disjointed, inconsequent


broken (off), interrupted, cancelled, disjointed, inconsequent

broken (off), interrupted, cancelled


فارسی به عربی

مفکک

مترادف و متضاد

بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع، ≠ متصل


disjointed (صفت)
متلاشی، بی ربط، مجزا، گسیخته، در رفته

inconsequent (صفت)
بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، غیر منطقی، فاقد ارتباط منطقی

inconsecutive (صفت)
بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، فاقد ارتباط منطقی

فرهنگ فارسی

( اسم ) بریده جدا شده .

فرهنگ معین

(گُ تِ یا تَ ) (ص مف . ) بریده ، از هم جدا شده .

لغت نامه دهخدا

گسیخته. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) بریده. ازهم جدا شده. رجوع به گسیختن شود.

فرهنگ عمید

۱. گسسته.
۲. پاره شده.

دانشنامه عمومی

دیوانه،وحشی،کسی که هیچکس نمیتواند جلوی اورا بگیرد و از کارش منصرف کند


واژه نامه بختیاریکا

شِره


کلمات دیگر: