مترادف مبرم : بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت، محکم، استوار، رسن، طناب
برابر پارسی : استوار، پابرجا، سخت
importunate, pressing
confirmed
acute, crying, desperate, guts, imperious, pushy, urgent
۱. بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت
۲. محکم، استوار
۳. رسن، طناب
بسیار، زیاد، شدید، وافر، سخت
محکم، استوار
رسن، طناب
مسعودسعد.
خاقانی .
مبرم . [ م ِ رَ ] (ع اِ) دوک که بر آن ریسمان تابند. ج ، مَبارِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) به ستوه آرنده . ملول کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل ابرام بمعنی ملالت آوردن از ماده ٔ «برم » به دو فتحه بمعنی ملالت . (قاموس ، از حاشیه ٔ بیهقی چ فیاض ) : طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 11). این حدیث بر دار کردن حسنک به پایان آوردم و چندقصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم ، در این تألیف . و خوانندگان مگر معذور دارند و عذر من بپذیرندو از من به گرانی فراستانند. (تاریخ بیهقی ایضاً 196). || مرد لئیم و حریص . || بی مزه گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مأخوذ ازتازی ، استوار و محکم . و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || سخت . (ناظم الاطباء).
- مرض مبرم ؛ بیماری سخت . (ناظم الاطباء).
- قضای مبرم ؛ سرنوشت تغییرناپذیر. (ناظم الاطباء).
|| چیننده ٔ بر عضاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چیننده بار درخت پیلو. (ناظم الاطباء). || برمه گر یا آنکه به جهت ساختن برمه از کوه سنگ کند. (منتهی الارب )(آنندراج ). صانعالبرمه . (اقرب الموارد). سازنده ٔ دیگ سنگین و آنکه سنگ دیگ را از کوه می کند و می آورد. (ناظم الاطباء).
۱. شدید.
۲. [قدیمی] محکم؛ ثابت؛ قاطع؛ استوارشده.
بیمزهگویِ ملامتآور.