کلمه جو
صفحه اصلی

نجیب


مترادف نجیب : اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر، باعفاف، پاکدامن، عفیف

متضاد نجیب : نانجیب

برابر پارسی : نیک گوهر، نیک نژاد، والاگوهر، آزاده، بزرگوار، پاک نهاد، پاک زاد، نیک نهاد، نیک نهاد

فارسی به انگلیسی

virtuous, chaste, honest, nice, upright, virgin, noble, gentle, grave, faithful, soft, sober, quiet

noble, gentle, chaste, soft, sober, quiet


chaste, honest, nice, upright, virgin


فارسی به عربی

عدیم العاطفة , لطیف , محترم , نبیل , ودیع

فرهنگ اسم ها

اسم: نجیب (پسر) (عربی) (تلفظ: najib) (فارسی: نَجيب) (انگلیسی: najib)
معنی: شریف، اصیل، عفیف، پاکدامن، دارای خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی، با اصل و نسب

(تلفظ: najib) (عربی) دارای خصلت‌های برجسته و ممتاز اخلاقی ، شریف ؛ عفیف ، پاکدامن ؛ با اصل و نسب ، اصیل .


مترادف و متضاد

nice (صفت)
خوب، خوشایند، دلپذیر، نجیب، مودب، دلپسند

genteel (صفت)
تربیت شده، نجیب، اصیل، آقا منش

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

meek (صفت)
مهربان، رام، بی روح، فروتن، خاضع، ملایم، نجیب، حلیم، افتاده، بردبار، با حوصله

noble (صفت)
اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات

decent (صفت)
محجوب، پاک بین، نجیب، اراسته

bland (صفت)
ارام، ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب

sobersided (صفت)
جدی، نجیب، موقر، فروتن در حال هوشیاری

اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر ≠ نانجیب


باعفاف، پاکدامن، عفیف


۱. اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر
۲. باعفاف، پاکدامن، عفیف ≠ نانجیب


فرهنگ فارسی

ژنرال محمد نجیب ( و. ۱۹٠۱ م. ) در خرطوم در قاهره تحصیل کرد. در جنگ جهانی دوم در ارتش خدمت میکرد. بعدها فرماندار ایالات دریای احمر شد در حمله ۱۹۴۸ مصر به اسرائیل فرمانده سپاه بریگاد بود. در ۱۹۵٠ فرماندهی ارتش مرزی را یافت . در ۱۹۵۲ دست به کودتا زد و ملک فاروق را از سلطنت خلع نمود و خود نخست وزیر و فرمانده کل قوای ارتش مصر و فرماندار نظامی مصر شد . در ۱۹۵۳ مقام ریاست جمهوری یافت . در سال ۱۹۵۴ از کار برکنار شد و جمال عبدالناصر قدرت را بدست گرفت .
اصیل، شریف، خوش گوهر، گرامی، شتربرگزیده، نجبائ
۱ - ( صفت ) آنکه ازخانواده ای بزرگ باشد گوهری نژاده اصیل .۲ - پارسا عفیف نجیب خطانکندنانجیب وفا. ۳ - شترواسب گزیده نجیب خویش رادیدم بیکسو چودیوی دست وپااندرسلاسل . ( منوچهری .د.چا.۴ ) ۵۵:۲ - هرچیزممتازجمع :انجاب نجبائ.

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (ص . ) شریف ، بزرگ زاده . ج . نجباء.

لغت نامه دهخدا

نجیب. [ ن َ ] ( ع ص ) مرد اصیل و شریف. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). جوانمرد. ( منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. ( منتهی الارب ). عطود. عطید. ( منتهی الارب ). گوهری. ( مجمل ) ( زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه. ( دهار ). گهری. ( زوزنی ). نژاده. ( مفاتیح ). کریم. حسیب. ( از اقرب الموارد ). شخصی که از خانواده خوب باشد. شخص باحسب و دارای اخلاق خوب. ( فرهنگ نظام ). باپروز. آزاده. اصیل. عریق. صحیح النسب. بزرگوار. باگهر. باپدر.پدردار. پدرومادردار. بته دار. صاحب نجدت. نجد. نجید.انجاد. ذوالقدم. بانجابت. جوانمرد. فتی. صاحب فتوت. همام. ( یادداشت مؤلف ). || پارسا. عفیف.
- امثال :
زن نجیب گرفتن مشکل ، نگاه داشتن آسان .
نجیب خطا نکند، نانجیب وفا.
|| شتر گزیده. ( منتهی الارب ). شتر زبده و نیک رفتار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اسب و شتر خوب. ( فرهنگ نظام ). اشتر برگزیده. ( مهذب الاسماء ): ناقة نجیب ؛ ناقه نجیب. ناقه گرامی نژاد. ( منتهی الارب ). جرجور. ( منتهی الارب ). ج ، نُجُب ، نجائب. اسب و شتر خوش ذات و اصیل و ممتاز :
همی راندم نجیب خویش چون باد
همی گفتم که اللهم سهّل.
منوچهری.
نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
منوچهری.
نجیب خویش را گفتم : سبکتر!
الایا دستگیر مرد فاضل !
منوچهری.
ز صدهزاران بُختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد.
خاقانی.
جرس وار ار تو را دردی است تا کی ناله ناکردن
نجیب آسا گرت باری است تا کی راه نارفتن ؟
خاقانی.
چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند
ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.
خاقانی.
یک روز نشست بر نجیبی
شد در طلب چنان غریبی.
نظامی.
هزارِ چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز.
نظامی.
چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندم نجیب از مقام مصائب.
حسن متکلم.
بر نجیبان توکل بسته دارم زاد راه
زاحتیاج افزون و رزاقش حُدی ̍خوان در قفا.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| بزرگ و گرامی گوهراز هر چیزی. ( منتهی الارب ). ممتاز. ( یادداشت مؤلف ).گزیده :
هیبت باز است بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زآن هیبت نصیب.

نجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد). شخصی که از خانواده ٔ خوب باشد. شخص باحسب و دارای اخلاق خوب . (فرهنگ نظام ). باپروز. آزاده . اصیل . عریق . صحیح النسب . بزرگوار. باگهر. باپدر.پدردار. پدرومادردار. بته دار. صاحب نجدت . نجد. نجید.انجاد. ذوالقدم . بانجابت . جوانمرد. فتی . صاحب فتوت . همام . (یادداشت مؤلف ). || پارسا. عفیف .
- امثال :
زن نجیب گرفتن مشکل ، نگاه داشتن آسان .
نجیب خطا نکند، نانجیب وفا .
|| شتر گزیده . (منتهی الارب ). شتر زبده و نیک رفتار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسب و شتر خوب . (فرهنگ نظام ). اشتر برگزیده . (مهذب الاسماء): ناقة نجیب ؛ ناقه ٔ نجیب . ناقه ٔ گرامی نژاد. (منتهی الارب ). جرجور. (منتهی الارب ). ج ، نُجُب ، نجائب . اسب و شتر خوش ذات و اصیل و ممتاز :
همی راندم نجیب خویش چون باد
همی گفتم که اللهم سهّل .

منوچهری .


نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل .

منوچهری .


نجیب خویش را گفتم : سبکتر!
الایا دستگیر مرد فاضل !

منوچهری .


ز صدهزاران بُختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد.

خاقانی .


جرس وار ار تو را دردی است تا کی ناله ناکردن
نجیب آسا گرت باری است تا کی راه نارفتن ؟

خاقانی .


چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند
ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.

خاقانی .


یک روز نشست بر نجیبی
شد در طلب چنان غریبی .

نظامی .


هزارِ چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز.

نظامی .


چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندم نجیب از مقام مصائب .

حسن متکلم .


بر نجیبان توکل بسته دارم زاد راه
زاحتیاج افزون و رزاقش حُدی ̍خوان در قفا.

واله هروی (از آنندراج ).


|| بزرگ و گرامی گوهراز هر چیزی . (منتهی الارب ). ممتاز. (یادداشت مؤلف ).گزیده :
هیبت باز است بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زآن هیبت نصیب .

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. اصیل، شریف، خوش گوهر.
۲. گرامی.

دانشنامه عمومی

نجیب (فیلم ۱۹۹۳). نجیب (به هندی: Sahibaan) فیلمی محصول سال ۱۹۹۳ و به کارگردانی رامش تالوار است. در این فیلم بازیگرانی همچون سانجی دات، مادهوری دیکشیت، ریشی کاپور ایفای نقش کرده اند.
۱۶ ژوئن ۱۹۹۳ (۱۹۹۳-06-۱۶)

فرهنگ فارسی ساره

آزاده، بزرگوار، پاکزاد، نیک نهاد، پاک نهاد، نیک نهاد


واژه نامه بختیاریکا

نجیم

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَپَرمانیک می باشد

اسم جنس پوست نباتات به خوص سلیخه را گویند.

اسم پوست نباتات به خصوص سلیخه را گویند.

انیسگل


کسی که اهل جیب نباشد - دنبال پول نباشد

با وقار نرم دل کسی که وفادار باشد و نمیتوان با پول خرید

خالص


باگهر

نَجیب
واژه ای پارسی وَ اَرَبیده یِ : نِگیب/ نَگیب
نِ/نَ : پیشوَند : پایین ، زیر
گیب : دادَن هَمریشه با :
اِنگِلیسی : give ; آلمانی : geben: geb - en
نَگیب : به پایین دادَن ، به فرودَستان بَخشیدَن
فَهمیده ( مَفهوم ) : پاک نهاد ، پاک زاد ، پاک دامَن، نیک گوهَر، والا گوهَر ، پاک نهاد ، والا تَبار ، بُزُرگوار، آزاده ( شَریف ، عَفیف )

نژاده

آبرومند
نیک نهاد
بِه ریشه


کلمات دیگر: