کلمه جو
صفحه اصلی

لمس


مترادف لمس : تماس، سودن، بی حس، فلج، مفلوج، سست، نرم

برابر پارسی : مالش، بساوایی، شل و افتاده

فارسی به انگلیسی

palpation, touching, soft, paralyzed, brush, limp, numb, paralytic, lax

paralyzed , lax


palpation, touching


brush, limp, numb, palpation, paralytic


فارسی به عربی

مقبض

عربی به فارسی

دست زدن به , لمس کردن , پرماسيدن , زدن , رسيدن به , متاثر کردن , متاثر شدن , لمس دست زني , پرماس , حس لا مسه


مترادف و متضاد

handle (اسم)
وسیله، دسته، لمس، فرصت، قبضه، قبضه شمشیر، احساس با دست

attaint (اسم)
لمس، دست کاری

handling (اسم)
رسیدگی، لمس، اداره، بررسی

tactility (اسم)
لمس، قابلیت لمس، بساوایی

تماس، سودن


بی‌حس، فلج، مفلوج


سست، نرم


۱. تماس، سودن
۲. بیحس، فلج، مفلوج
۳. سست، نرم


فرهنگ فارسی

نرم، سست، بیحال، دست مالیدن بچیزی، سودن، بساویدن، لس
۱- ( مصدر ) سودن چیزی را بادست بپساویدن پرواسیدن . ۲- ( اسم ) دست سودگی سایش بادست بپساوش ملامسه : و این لمس هم بدست بود و هم بدیگر جوارح . ۳- ( اسم ) حس لامسه : و اگر چیز را هیچ قوت نبود مگر حس لمس ... ۴- ( مصدر ) آرمیدن بازن جماع کردن : به لمس پیرزن ماند حضوزناکسان ای دل . وضو باطل کند و اخر ندارد نار پستانی . ( خاقانی .سج. ۴۱۴ )
دهی از دهستان سیلاخو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص . )(عا. )سُست ، شُل ، بی حس .
(لَ ) [ ع . ] (مص م . ) دست مالیدن به چیزی .

( ~ .) (ص .)(عا.)سُست ، شُل ، بی حس .


(لَ) [ ع . ] (مص م .) دست مالیدن به چیزی .


لغت نامه دهخدا

لمس . [ ل َ ] (ع مص ) ببساوش . بسودن به دست چیزی را. (منتهی الارب ). سودن چیزی را به دست یا عضوی . (غیاث ). برمجیدن . ببسائیدن .سودن . سائیدن . ببسودن . بسودن دست . (تاج المصادر). ببساویدن . پرواسیدن . مس ّ. جَس ّ. اِجتساس . بساوش . دست سودن . پرواس . پرماس . مجش . ملامسة. مُماسَه . لامسه ، المدرک به الکیفیات الاربع، الخشونة و النعومة و الخفة واللیونة و نظائرها. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). و لمس یعرف به الحر و الصر و الرطب و الیابس و الصلب و اللدن و الخشن و اللین . و رجوع به الجماهر بیرونی ص 3 و 5 شود. هی قوّة مثبتة فی جمیع البدن تدرک بها الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة و نحو ذلک عند التماس و الاتصال به . (تعریفات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لَمس بالفتح و سکون المیم فی اللغة المس بالید و فی عرف الحکماء و المتکلمین نوع من الحواس الظاهرةو هو قوّة منبثة فی العصب المخالط لاکثر البدن سیما الجلد اذ العصب یخالط کله لیدرک ان ّ به الهواء المجاور للبدن محرق او مجمد. فیحترز عنه لئلایفسد المزاج الذی به الحیوة و من الاعضاء ما فیه قوة لامسة کالکلیة و الکبد و الطحال و الریة و الاعظام و قیل ان ّ للعظم حساً الا ان ّ فی حسه کلالاً و لذا کان احساسه بالالم اذااحس ّ شدیداً. و اعلم انّه قال کثیر من المحققین من الحکماء و منهم الشیخ : ان ّ القوّة اللامسة اربع قوی متغایرة بالذات حاکمة بین الحرارة و البرودة و الرّطب و الیابس و بین الصلب و اللین و بین الاملس و الخشن و منهم من اثبت خامسة تحکم بین الثقیل و الخفیف و الحق ّ انّها قوّة واحدة و مدرکات هذه القوّة تسمی ملموسات و اوائل المحسوسات و وجه التسمیة بها سبق فی لفظالحس ّ و هی الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسةالمسماة باوائل الملموسات و اللطافة و الکثافة و اللزوجة و الهشاشة و الجفاف و البلة و الثقل و الخفة والملاسة و الخشونة و اللین و الصلابة هکذا فی شرح المواقف و شرح حکمةالعین و غیرهما - انتهی :
ز ذوق و لمس تن را هست بهره
چو از نرمی بیابد دست بهره .

ناصرخسرو.


گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.

ناصرخسرو.


و حس ظاهر پنج است : حس دیدن ... و حس بسودن و آن را به تازی لمس گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هر یکی را به لمس هر عضوی
اطلاع اوفتاده بر جزوی .

سنائی .


سر بریدن چیست کشتن نفس را
در جهاد و ترک گفتن لمس را.

مولوی .


قصه ٔ دور تبسمهای شمس
وآن عروسان چمن را لمس و طمس .

مولوی .


|| آرمیدن با زن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) :
به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان ای دل
وضو باطل کند و آخر ندارد نار پستانی .

خاقانی .


|| (اِ) حاجت . (غیاث ).

لمس . [ ل َ ] (ص ) هر چیزی که نرم و سست باشد. (برهان ). رِخو. سُست . نرم . قابل پیچیدن ، مانند ترکه ٔ تر و مار. قابل ارتجاع . خم پذیر. قابل انعطاف . قابل خم و راست شدن . || فالج . فالج گونه . لس . مفلوج . بی حس ّ.
- لمس شدن عضوی یا تمام آن ؛ فالج پدید آمدن در عضو یا همه ٔ اعضاء.


لمس. [ ل َ ] ( ع مص ) ببساوش. بسودن به دست چیزی را. ( منتهی الارب ). سودن چیزی را به دست یا عضوی. ( غیاث ). برمجیدن. ببسائیدن.سودن. سائیدن. ببسودن. بسودن دست. ( تاج المصادر ). ببساویدن. پرواسیدن. مس . جَس . اِجتساس. بساوش. دست سودن. پرواس. پرماس. مجش. ملامسة. مُماسَه. لامسه ، المدرک به الکیفیات الاربع، الخشونة و النعومة و الخفة واللیونة و نظائرها. ( تذکره ضریر انطاکی ). و لمس یعرف به الحر و الصر و الرطب و الیابس و الصلب و اللدن و الخشن و اللین. و رجوع به الجماهر بیرونی ص 3 و 5 شود. هی قوّة مثبتة فی جمیع البدن تدرک بها الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة و نحو ذلک عند التماس و الاتصال به. ( تعریفات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لَمس بالفتح و سکون المیم فی اللغة المس بالید و فی عرف الحکماء و المتکلمین نوع من الحواس الظاهرةو هو قوّة منبثة فی العصب المخالط لاکثر البدن سیما الجلد اذ العصب یخالط کله لیدرک ان به الهواء المجاور للبدن محرق او مجمد. فیحترز عنه لئلایفسد المزاج الذی به الحیوة و من الاعضاء ما فیه قوة لامسة کالکلیة و الکبد و الطحال و الریة و الاعظام و قیل ان للعظم حساً الا ان فی حسه کلالاً و لذا کان احساسه بالالم اذااحس شدیداً. و اعلم انّه قال کثیر من المحققین من الحکماء و منهم الشیخ : ان القوّة اللامسة اربع قوی متغایرة بالذات حاکمة بین الحرارة و البرودة و الرّطب و الیابس و بین الصلب و اللین و بین الاملس و الخشن و منهم من اثبت خامسة تحکم بین الثقیل و الخفیف و الحق انّها قوّة واحدة و مدرکات هذه القوّة تسمی ملموسات و اوائل المحسوسات و وجه التسمیة بها سبق فی لفظالحس و هی الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسةالمسماة باوائل الملموسات و اللطافة و الکثافة و اللزوجة و الهشاشة و الجفاف و البلة و الثقل و الخفة والملاسة و الخشونة و اللین و الصلابة هکذا فی شرح المواقف و شرح حکمةالعین و غیرهما - انتهی :
ز ذوق و لمس تن را هست بهره
چو از نرمی بیابد دست بهره.
ناصرخسرو.
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.
ناصرخسرو.
و حس ظاهر پنج است : حس دیدن... و حس بسودن و آن را به تازی لمس گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
هر یکی را به لمس هر عضوی
اطلاع اوفتاده بر جزوی.
سنائی.
سر بریدن چیست کشتن نفس را

لمس . [ ل َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 1300گزی باختر الیگودرز، کنار راه مالرو چقاطرم به مکی آباد. جلگه ، معتدل و دارای 466 تن سکنه . آب آن از قنات و چاه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


لمس . [ ل ُ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لَموس . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن.
⟨ لمس کردن: (مصدر متعدی) چیزی را با دست بسودن؛ دست مالیدن.


سست؛ بی‌حال؛ شل؛ ‌افتاده؛ لس.
⟨ لمس شدن: (مصدر لازم) بی‌حس شدن؛ سست و بی‌حال شدن.


دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن.
* لمس کردن: (مصدر متعدی ) چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن.
سست، بی حال، شل، افتاده، لس.
* لمس شدن: (مصدر لازم ) بی حس شدن، سست و بی حال شدن.

دانشنامه عمومی

لمس (فیلم ۱۹۸۰). لمس (به هندی: Sparsh) فیلمی محصول سال ۱۹۸۰ و به کارگردانی سای پارنجپی است. در این فیلم بازیگرانی همچون نصیرالدین شاه، شبانه اعظمی، سودا چوپرا، اوم پوری ایفای نقش کرده اند.
۳۰ ژانویه ۱۹۸۰ (۱۹۸۰-01-۳۰)

دانشنامه آزاد فارسی

لَمس (palpation)
در پزشکی، روشی برای معاینۀ اندازه، شکل، و حرکت اعضای داخلی، با قراردادن کف دست روی بدن بیمار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَمَسُوهُ: آن را لمس کردند
معنی تَصْلِیَةُ جَحِیم: داخل کردن در آتش به حدی که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند
معنی مَسْحاً: مسح کردن - لمس نمودن (کلمه مسح به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشیء و مسحت بالشیء هر دو به یک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شیء ملموس را مفعول ...
معنی سَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً: به زودی اورا ملازم وداخل آتشی می کنیم به تمام وکمال(آن قدر داخل آتشش می کنیم که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: به زودی ملازم وداخل آتشی افروخته می شوند به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شوند که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کنند)
معنی سَیَصْلَیٰ نَاراً: به زودی ملازم وداخل آتشی می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی نُصْلِیهِ: او را می سوزانیم ( اصلاء به نار به معنای سوزاندن با آتش است البته سوزاندنی که نهایت درجه ی حرارت آتش لمس شود )
معنی تَصْلَیٰ نَاراً: ملازم وداخل آتشی هست به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی لَا یَصْلَاهَا: در آن در نیاید - ملازم وداخل آن نمی شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش نمی شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند)
معنی یَصْلاَهَا: در آن درآید - ملازم وداخل آن می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند)
معنی یَصْلَوْنَهَا: ملازم وداخل آن آتش می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی یَصْلَیٰ: ملازم وداخل آتشی می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی ﭐمْسَحُواْ: مسح کنید (کلمه مسح به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشیء و مسحت بالشیء هر دو به یک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شیء ملموس را مفعول خود بگیرد ،م...
معنی نُصْلِهِ: او را می سوزانیم ( اصلاء بنار به معنای سوزاندن با آتش است البته سوزاندنی که نهایت درجه ی حرارت آتش لمس شود و جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای جمله قبلی است )
تکرار در قرآن: ۵(بار)
دست مالیدن «لَمَسَهُ لَمْساً: مَسَّهُ بِیَدِهِ». . اگر کتابی در کاغذ بر تو نازل می‏کردیم و دست بر آن می‏مالیدند حتماً کفّار می‏گفتند: این سحری آشکار است. در لمس طلب ملحوظ است که دست مالیدن برای دانستن است بدین جهت است که راغب گوید گاهی از طلب به لمس تعبیر آورند، لذا در اقرب از جمله معانی آن گفته: «لَمَسَ الشَّیْ‏ءَ: طَلَبَهُ» . در اینجا لمس ظاهراً به معنی طلب است یعنی: ما خواستیم به آسمان صعود کنیم آنرا یافتیم که از نگهبانان وشهابها پر شده است. التماس: به همین مناسبت به معنی طلب است در قاموس گفته: «اِلْتَمَسَ: طَلَبَ». . گفته شد به عقب برگردید و نوری برای خود بجویید. * . . یا با زنان نزدیکی کردید و آبی نیافتید خاک پاک را قصد کرده تیمّم کنید. لمس و ملامسه زنان کنایه از مقاربت است (راغب) در قاموس گفته: «لَمَسَ الْجارِیَةَ» یعنی با او جماع کرد. در مجمع فرموده: مراد از «لامَسْتُمْ النِسَّاءَ» جماع است چنانکه از علی «علیه السلام» و ابن عباس و مجاهد و سدّی و قتاده روایت شده و ابوحنیفه و جبائی اختیار کرده است. از عمربن خطّاب، ابن مسعود، شعبی و عطا نقل شده و شافعی اختیار کرده مراد لمس زنان است با دست و غیره. ولی قول اول صحیح است... روایت شده میان عرب و مسلمانان غیرعرب اختلاف شد عجم‏ها گفتند: مراد از آن جماع است، عربها گفتند: مراد مس زنان است، اختلافشان با بن عباس رسید گفت: حق به اموالی است و مراد از آن جماع است (مجمع). برای مزید توضیح آیه . در صدر آیه حکم حدث اصغر و اکبر در صورت وجدان آب نقل شده و در ذیل آن حکم هر دو در صورت فقدان آب و اگر مراد از «لامَسْتُمْ» دست زدن صرف باشد حکم حدث اکبر در صورت فقدان آب ذکر نشده است. لذا یقیناً مراد از آن جماع است. در المیزان از کافی نقل شده که حلبی گوید از ابی عبدالله «علیه السلام» از «أَوْلامَسْتُمُ النِساءَ» پرسیدم فرمود: آن جماع است ولیکن خداوند پرده پوش است مستور بودن را دوست دارد لذا مانند شما اسم نبرده است «اِنَّ الله سَتیرٌیُحِبُّ‏ُ السَّتْرَ فَلَمْ یُسَمِّ کَما تُسَّمُونَ».

گویش مازنی

/lams/ کرخت - بی حس و حرکت

۱کرخت ۲بی حس و حرکت


پیشنهاد کاربران

در پارسی " پسودن به چم دست مالیدن ، بی سهش به چم بی حسی " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

دست زدن

* لمس ( Touching ) ( اسم )
* لمس کردن ( Touch ) ( فعل )
* لمس ( dull - slow - idiot - numb - . . . ) ( صفت )
لمس آخر رو به افرادی نسبت میدن که شُل و مُل و کُند و بی حس و حال هستن و گیجم هستن و انرژی زیادی از خودشون صرف نمیکنن برای انجام کاری.
مترادف هاش : لاسّ - سِّر - شُل و مُل - بی حال - بی انرژی - بی اُرضه ( عُرضه ) - دیرفهم و گیج هم میشه حتی

handle

I felt the handle wobble when I picked it up
متوجه شدم دستم وول میخوره ( تلوتلومیخوره ) وقتی بلندش کردم

کُمس شدن ، سست شدن ، بی اختیار شدن

بَسوایش= basvauesh
بسواییدن = لمس کردن
بسوا= ملموس



کلمات دیگر: