کلمه جو
صفحه اصلی

گریستن

فارسی به انگلیسی

cry, weep, to weep

to weep


cry, weep


فارسی به عربی

ابک

مترادف و متضاد

weep (فعل)
گریه کردن، گریستن، اشک ریختن

فرهنگ فارسی

گریه کردن، اشک ریختن، گرستن وگرییدن هم گفته شدهگرینده:گریه کننده
( اسم ) ( مصدر ) ( گریست گرید خواهد گریست بگری گرینده گریان گریسته گریه ) اشک ریختن گریه کردن بکائ : سید ... دری یتیم داشت پیش سلطان نهاد و بگریست . یا خون گریستن. گری. حسرت ریختن . یا گریستن آیینه . در ایران رسم بود که در قفای شخصی که بسفر می رفت چند برگ بر آیینه گذاشته آب بر آن میریختند و این را شگونی میدانستند برای زود بمقصد رسیدن و بسلامت باز گشتن مسافر . یا گریستن ابر . باران آمدن . یا گریستن هوا . باران آمدن .

فرهنگ معین

(گِ تَ ) [ په . ] (مص ل . ) گریه کردن .

لغت نامه دهخدا

گریستن. [ گ ِ ت َ ] ( مص ) ( درلهجه مرکزی ) = با گرییدن. پهلوی آن گریستن از گری ، اوستا، گارز ، کردی گریان ( اشک ریختن ) نیز گرین ، گریستن. اشک ریختن از چشم. گریه کردن. ( حاشیه برهان چ معین ). اشک ریختن. ( آنندراج ). تَبکاء. بِکاء. اِعتِوال. تعویل ؛ به آواز بلند گریستن. هَن. تَهمﱡع. ( منتهی الارب ) :
به نو بهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان.
رودکی.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
چنان بگریم گر دوست بارمن ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال.
منجیک ( شرح احوال و اشعار شاعران بی دیوان چ محمود مدبری ص 237 )
چو بشنید شیروی بگریست سخت
دلش گشت ترسان از آن تاج و تخت.
فردوسی.
سه روز اندرین کار بگریست زار
از آن بیوفا گردش روزگار.
فردوسی.
بر حال من گری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری.
فرخی.
شادباش و دو چشم دشمن تو
سال و ماه از گریستن چو وننگ.
فرخی.
به دل گفت اگر جنگجویی کنم
به پیکار او سرخ رویی کنم
بگرید مرا دوده و میهنم
که بی سر ببینند خسته تنم.
عنصری.
چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام.
عنصری.
خواجه زمین بوسه داد و بگریست. ( تاریخ بیهقی ). و ما وی را بدیدیم... گریستن بر ما فتاد. ( تاریخ بیهقی ).
خرد چون بجان و تنم بنگریست
از این هر دو بیچاره بر جان گریست.
ناصرخسرو.
و هر که را دماغ تر بود بیشتر گرید چون زنان و کودکان و مستان و مفلوجان. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بر در کعبه سائلی دیدم
که همی گفت و میگرستی خوش.
سعدی ( گلستان ).
- خون گریستن ؛ گریه حسرت ریختن. گریه سخت با سوز و گداز :
شنیدم که میگفت و خون میگریست
که مرخویشتن کرده را چاره چیست.
سعدی ( بوستان ).
- گریستن آیینه ؛ در ایران رسم است که قفای شخصی که به سفر میرود چند برگ بر آیینه گذاشته آب بر آن ریزند و این را شگون زود رسیدن و بسلامت آمدن میشمارند :
کیست آن کس که بر احوال مسافر گرید
چشم آیینه به دنبال مسافر گرید...
صائب ( از آنندراج ).

گریستن . [ گ ِ ت َ ] (مص ) (درلهجه ٔ مرکزی ) = با گرییدن . پهلوی آن گریستن از گری ، اوستا، گارز ، کردی گریان (اشک ریختن ) نیز گرین ، گریستن . اشک ریختن از چشم . گریه کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اشک ریختن . (آنندراج ). تَبکاء. بِکاء. اِعتِوال . تعویل ؛ به آواز بلند گریستن . هَن . تَهمﱡع. (منتهی الارب ) :
به نو بهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان .

رودکی .


درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.

ابوشکور.


چنان بگریم گر دوست بارمن ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال .

منجیک (شرح احوال و اشعار شاعران بی دیوان چ محمود مدبری ص 237)


چو بشنید شیروی بگریست سخت
دلش گشت ترسان از آن تاج و تخت .

فردوسی .


سه روز اندرین کار بگریست زار
از آن بیوفا گردش روزگار.

فردوسی .


بر حال من گری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری .

فرخی .


شادباش و دو چشم دشمن تو
سال و ماه از گریستن چو وننگ .

فرخی .


به دل گفت اگر جنگجویی کنم
به پیکار او سرخ رویی کنم
بگرید مرا دوده و میهنم
که بی سر ببینند خسته تنم .

عنصری .


چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام .

عنصری .


خواجه زمین بوسه داد و بگریست . (تاریخ بیهقی ). و ما وی را بدیدیم ... گریستن بر ما فتاد. (تاریخ بیهقی ).
خرد چون بجان و تنم بنگریست
از این هر دو بیچاره بر جان گریست .

ناصرخسرو.


و هر که را دماغ تر بود بیشتر گرید چون زنان و کودکان و مستان و مفلوجان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بر در کعبه سائلی دیدم
که همی گفت و میگرستی خوش .

سعدی (گلستان ).


- خون گریستن ؛ گریه ٔ حسرت ریختن . گریه ٔ سخت با سوز و گداز :
شنیدم که میگفت و خون میگریست
که مرخویشتن کرده را چاره چیست .

سعدی (بوستان ).


- گریستن آیینه ؛ در ایران رسم است که قفای شخصی که به سفر میرود چند برگ بر آیینه گذاشته آب بر آن ریزند و این را شگون زود رسیدن و بسلامت آمدن میشمارند :
کیست آن کس که بر احوال مسافر گرید
چشم آیینه به دنبال مسافر گرید...

صائب (از آنندراج ).


- گریستن ابر ؛ به مجاز باریدن . باران آمدن :
ز سوز عشق بهتر در جهان نیست
که بی او گل نخندید ابر نگریست .

نظامی .


شک نیست که بوستان بخندد
هرگه که بگرید ابر آزار.

سعدی (طیبات ).


خبر شد به مدین پس از روز بیست
که ابر سیه دل بر ایشان گریست .

سعدی (بوستان ).


- گریستن مغان ؛ سرودی که مردمان بخارا در کشتن سیاوش به نوحه گری و توجع میخوانده اند: و افراسیاب اورا [ سیاوش را ] بکشت و هم در این حصار بدان موضع که از در شرقی اندر آیی (اندرون در کاه فروشان و) آن را دروازه ٔ غوریان خوانند او را آنجا دفن کردند و مغان بخارا بدین سبب آنجای را عزیز دارند و هر سالی و هر مردی آنجا یکی خروس بدو بکشند پس از برآمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه ها است و مطربان آن را سرود ساخته اند و میگویند و قوالان آن را گریستن مغان خوانند و این سخن زیادت از سه هزار سال است . (تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 28).
- گریستن هوا ؛ باریدن باران . بارش کردن :
نخندد زمین تا نگرید هوا
هوا را نخوانم کف پادشا
که باران او در بهاران بود
نه چون همت شهریاران بود.

فردوسی .


ز شیران بود روبهان را نوا
نخندد زمین تا نگرید هوا.

نظامی .



فرهنگ عمید

گریه کردن، اشک ریختن.

دانشنامه عمومی

گریستن یا گریه کردن یکی از واکنش های رفتاری است. توجه شود که گریستن با تولید اشک متفاوت است. اشک واکنش چشم به یک محرک شیمیایی مانند بوی پیاز یا گاز اشک آور است و مواد شیمیایی موجود در اشک و گریه متفاوت است. مثلاً، اشکی که با دیدن یک فیلم غم انگیز پدید می آید از اشکی حاصل از بوی پیاز، پروتئین بیشتری دارد.
گریه با جاری شدن اشک از چشمان و در بسیاری موارد با ناله و تغییر حالت دهان همراه است. گریه واکنش و نمود ایجاد وضعیتی احساسی است. اغلب گریه در مواقعی که فرد غمگین است صورت می گیرد.
اینکه آیا انسان تنها موجودی است که در واکنش به محرک های عاطفی گریه می کند موضوعی مورد بحث میان دانشمدان است. چارلز داروین در کتاب ابراز احساسات در انسان و حیوانات خود به گریه فیل های باغ وحش لندن در زمان احساس افسردگی اشاره می کند.
در کودکان، گریه عاملی مهمی در رساندن پیام (مانند گرسنگی) مبنی بر درخواست رسیدگی از سوی والدین است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: bebrombi
طاری: beratmun
طامه ای: beromba kardan
طرقی: beromba kardmun
کشه ای: beratmun
نطنزی: beromba kardan


واژه نامه بختیاریکا

چرنیدِن؛ زِیدِن وا مزگ؛ گِریوِستِن؛ هِپِنیدِن

جدول کلمات

بکا

پیشنهاد کاربران

بدرد گریستن : در دل گریه کردن ، بی صدا و آرام گریه کردن
"چون بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست بدرد. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۶.

سرشک افکندن


کلمات دیگر: