کلمه جو
صفحه اصلی

گشودن

فارسی به انگلیسی

to open, [rare.] to conquer, [fig.] to disclose, to resolve


to open, to conquer, to disclose, crack, dedicate, inaugurate, opening, unbar, unbind, unfold, unlock, unseal, [rare.] to conquer, [fig.] to disclose, to resolve

conquer, crack, dedicate, inaugurate, open, opening, unbar, unbind, unfold, unlock, unseal


فارسی به عربی

افتتح , حل
( گشودن (قفل ) ) افتح

افتتح , حل


مترادف و متضاد

open (فعل)
گشودن، روشن شدن، شکفتن، باز کردن، گشادن، افتتاح کردن، اشکار ساختن، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن

unbrace (فعل)
تضعیف کردن، گشودن، فروهشتن، شل کردن، رها یا ازاد کردن

auspicate (فعل)
بمبارکی افتتاح کردن، گشودن، پیش گویی کردن

unfurl (فعل)
گشودن، افراشتن، بادبان گستردن

unlock (فعل)
گشودن

untie (فعل)
حل کردن، گشودن، باز کردن

unlace (فعل)
گشودن، بند کفش و غیره را باز کردن

inaugurate (فعل)
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن

untwine (فعل)
گشودن، از هم باز کردن

unbolt (فعل)
رها کردن، گشودن، باز کردن

unhinge (فعل)
گشودن، باز کردن، از لولا در اوردن، دچار اختلال مشاعر کردن

unknit (فعل)
گشودن، باز کردن، وابافتن، وابافته شدن

unloose (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن

untwist (فعل)
جدا کردن، گشودن، باز کردن، واتابیدن

فرهنگ فارسی

گشادن، بازکردن، رهاکردنگشوده:بازکرده، رهاشده
( مصدر ) ( گشود گشاید خواهد گشود بگشا ( ی ) گشاینده گشوده گشایش ) گشادن .

فرهنگ معین

(گُ دَ ) (مص م . ) باز کردن .

لغت نامه دهخدا

گشودن. [ گ ُ دَ ]( مص ) گشادن. باز کردن. واکردن. افتتاح :
نبست ایچ در داور بی نیاز
کز آن به دری نیز نگشود باز.
فردوسی.
چنین گفت رستم به ایرانیان
که اکنون بباید گشودن میان.
فردوسی.
دری بر تو نخواهد زین گشودن
نه معنی خواهدت زین رخ نمودن.
ناصرخسرو.
مبین در نقش گردون کآن خیال است
گشودن بند این مشکل محال است.
نظامی.
|| به مجاز،روشن کردن. توضیح دادن. حل کردن. مسئله یا معما و جز آن : اگر نه او [ ابوحنیفه ] راه اجتهاد بنمودی در همه جهان که مسئله بگشودی و خوان مسلمانی او نهاد و مسائل او گشاید دیگران تصرف کردند. ( راحة الصدور راوندی ). مسایلی که او بگشود نتایج وصی بود. ( راحة الصدور راوندی ).
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
حافظ.
|| بمجاز، فرج حاصل آمدن. فتوح پیدا آمدن : از ایشان چیزی نمی گشود و راحتی نمی بود، من نیز سر در کنج عزلت کشیدم. ( راحة الصدور ).
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم.
حافظ.
|| از هم باز کردن و به مجاز دریدن. پاره کردن :
امروزبامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده.
کسایی.
برای تمام معانی رجوع به گشادن و گشانیدن شود.
- ابر برگشودن ؛ پراکنده شدن. متلاشی شدن :
نبینی ابر پیوسته برآید
چو باران زو ببارد برگشاید.
( ویس و رامین ).
- دست گشودن ؛ در بیعت ، آماده شدن برای پذیرفتن آن : این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام... عهد خداست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317 ).
- دهن گشودن ؛ دهن باز کردن :
به جام هیچ بزرگی شبی نبردم دست
به نان هیچ کریمی دهن بنگشودم.
ظهیرالدین فاریابی.
- راه برگشودن ؛ راه باز کردن :
چو گرسیوز آمد بنزدیک شاه
بفرمود تا برگشودند راه.
فردوسی.
- گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن. کاملا" توجه و دقت کردن :
نشنود گفتارهاشان جز کسی
کز خرد بگشود گوش دل تمام.
ناصرخسرو.
- لب گشودن ؛ کنایه از سخن راندن. حرف زدن :
از تلخی سؤال کریمی که واقف است
فرصت به لب گشودن سایل نمی دهد.

گشودن . [ گ ُ دَ ](مص ) گشادن . باز کردن . واکردن . افتتاح :
نبست ایچ در داور بی نیاز
کز آن به دری نیز نگشود باز.

فردوسی .


چنین گفت رستم به ایرانیان
که اکنون بباید گشودن میان .

فردوسی .


دری بر تو نخواهد زین گشودن
نه معنی خواهدت زین رخ نمودن .

ناصرخسرو.


مبین در نقش گردون کآن خیال است
گشودن بند این مشکل محال است .

نظامی .


|| به مجاز،روشن کردن . توضیح دادن . حل کردن . مسئله یا معما و جز آن : اگر نه او [ ابوحنیفه ] راه اجتهاد بنمودی در همه جهان که مسئله بگشودی و خوان مسلمانی او نهاد و مسائل او گشاید دیگران تصرف کردند. (راحة الصدور راوندی ). مسایلی که او بگشود نتایج وصی بود. (راحة الصدور راوندی ).
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.

حافظ.


|| بمجاز، فرج حاصل آمدن . فتوح پیدا آمدن : از ایشان چیزی نمی گشود و راحتی نمی بود، من نیز سر در کنج عزلت کشیدم . (راحة الصدور).
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم .

حافظ.


|| از هم باز کردن و به مجاز دریدن . پاره کردن :
امروزبامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده .

کسایی .


برای تمام معانی رجوع به گشادن و گشانیدن شود.
- ابر برگشودن ؛ پراکنده شدن . متلاشی شدن :
نبینی ابر پیوسته برآید
چو باران زو ببارد برگشاید.

(ویس و رامین ).


- دست گشودن ؛ در بیعت ، آماده شدن برای پذیرفتن آن : این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام ... عهد خداست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
- دهن گشودن ؛ دهن باز کردن :
به جام هیچ بزرگی شبی نبردم دست
به نان هیچ کریمی دهن بنگشودم .

ظهیرالدین فاریابی .


- راه برگشودن ؛ راه باز کردن :
چو گرسیوز آمد بنزدیک شاه
بفرمود تا برگشودند راه .

فردوسی .


- گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن . کاملا"" توجه و دقت کردن :
نشنود گفتارهاشان جز کسی
کز خرد بگشود گوش دل تمام .

ناصرخسرو.


- لب گشودن ؛ کنایه از سخن راندن . حرف زدن :
از تلخی سؤال کریمی که واقف است
فرصت به لب گشودن سایل نمی دهد.

صائب .



فرهنگ عمید

۱. باز کردن.
۲. رها کردن.

گویش اصفهانی

تکیه ای: vekeri / tâq ni
طاری: tâk nây(mun)
طامه ای: tâq nâɂan
طرقی: tâk nâymun
کشه ای: tâx nâymun
نطنزی: dâq nâɂan


واژه نامه بختیاریکا

کردن؛ در کردن

پیشنهاد کاربران

باز کردن

گشودن
این کارواژه ای آمیخته است :
گُشودَن : گُ - شود - اَن
گُ = پیشوند پارسی کهن که " وی" لَبزیده ( تلفظ ) می شده که در ویراستن به جا مانده : وی - راست - ان ؛ این پیشوند به مینه ی : پاد ( ضِد ) است.
شود = بَستن ، بندیدن ؛ هم ریشه با " shut" انگلیسی
اَن = پسوند انجام کار یا کردن

تصرف کردن

بلند شدن


کلمات دیگر: