مترادف گریزان : بیزار، رمنده، رمیده، متنفر، نافر، نفور، فراری، گریخته، متواری، منهزم
گریزان
مترادف گریزان : بیزار، رمنده، رمیده، متنفر، نافر، نفور، فراری، گریخته، متواری، منهزم
فارسی به انگلیسی
running away
allergic, elusive, evasive
فارسی به عربی
مراوغ
مترادف و متضاد
گریزان
گریزان
زیرک، گریزان
گریزان
سراسیمه، باشتاب، گریزان
بیزار، رمنده، رمیده، متنفر، نافر، نفور
فراری، گریخته، متواری، منهزم
۱. بیزار، رمنده، رمیده، ، متنفر، نافر، نفور،
۲. فراری، گریخته، متواری، منهزم
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) گریزیدن : گاه گریزانی از باد سرد گاه بر امید گل و سوسنی . ( ناصر خسرو ) ۲ - در حال گریختن در حال فرار : حکایت آن روباه ... دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان .
فرهنگ معین
( ~ . ) (ق . ) گریزنده ، در حال فرار.
لغت نامه دهخدا
گریزان. [ گ ُ ] ( نف ، ق ) گریزنده. در حال فرار. در حال گریختن. محترز :
گریزان همی رفت مهتر چو گرد
دهان خشک و لبها شده لاجورد.
نیابی مرا تا نیابد زمان.
وز من تو گریزانی ، فرسنگ به فرسنگ.
که تا بر پی از پس نیایدت کس.
ز موجش گریزان دد از دشت و کوه.
گاه بر امید گل و سوسنی.
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
وزیر مشرق کز داد او همیشه ستم
بود گریزان چون ز آفتاب مشرق ظل.
چو دیو از رحمت مردم گریزان
فتان خیزان تر از بیمار خیزان.
شب چند با عاملان می گرفت.
بس غیورند و گریزان ز اشتهار.
تا بمکتب آن گریزان پای را.
ز صحبت گریزان ، ز مردم ستوه.
گریزان همی رفت مهتر چو گرد
دهان خشک و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
گریزانم و تو پس اندر دمان نیابی مرا تا نیابد زمان.
فردوسی.
فرسنگ ز فرسنگ دوانم ز پی تووز من تو گریزانی ، فرسنگ به فرسنگ.
فرخی.
گریزان چو باشی به شب باش و بس که تا بر پی از پس نیایدت کس.
اسدی.
ز باد پرش موج دریا ستوه ز موجش گریزان دد از دشت و کوه.
اسدی.
گاه گریزانی از باد سردگاه بر امید گل و سوسنی.
ناصرخسرو.
تفکر کن در این معنی تودر شاهین و مرغابی گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
چه پیوسته ترسان بود و از هر چیزی گریزان. ( نوروزنامه ).وزیر مشرق کز داد او همیشه ستم
بود گریزان چون ز آفتاب مشرق ظل.
سوزنی.
از بهر آنکه طبیعت از کارها که غم آرد گریزان باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).چو دیو از رحمت مردم گریزان
فتان خیزان تر از بیمار خیزان.
نظامی.
گریزان ره خانه را پی گرفت شب چند با عاملان می گرفت.
نظامی.
بعد از آن گفت ای خدا گر آن کباربس غیورند و گریزان ز اشتهار.
مولوی.
برد تا حق تربت بی رای راتا بمکتب آن گریزان پای را.
مولوی.
رود روز و شب در بیابان و کوه ز صحبت گریزان ، ز مردم ستوه.
سعدی ( بوستان ).
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن وافتان و خیزان. ( گلستان ).فرهنگ عمید
فرار کرده، در حال فرار.
دانشنامه عمومی
گریزان، روستایی از توابع بخش خفر شهرستان جهرم در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان راهگان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۳ نفر (۳۸خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان راهگان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۳ نفر (۳۸خانوار) بوده است.
wiki: گریزان
واژه نامه بختیاریکا
تور
جدول کلمات
رمو, فراری
پیشنهاد کاربران
هارب
رمو
فراری
هارپ، بیزار، رمنده، رمیده، متنفر، نافر، نفور، فراری، گریخته، متواری، منهزم
فراری، درحال فرار، متنفر،
فراری بودن از چیزی
کلمات دیگر: