to go lame, to walk lame, to limp
لنگیدن
فارسی به انگلیسی
founder, hobble, limp
فارسی به عربی
تمایل , توقف , عرجة , عقال
مترادف و متضاد
ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، ایست کردن
تاخیر کردن، لنگیدن، عقب ماندن، عقب افتادن
خمیدن، لنگیدن، شلیدن
داد و بیداد کردن، خمیدن، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، دست و پای کسی را بستن
لنگیدن
لنگیدن، تلو تلو خوردن، گیج خوردن، یله رفتن، تردید داشتن، بتناوب کار کردن
فرهنگ فارسی
لنگان لنگان، راه رفتن، راه رفتن لنگ
( مصدر ) رفتن بناز و کبر : از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی ? تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی ? ( ناصر خسرو لغ. )
( مصدر ) رفتن بناز و کبر : از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی ? تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی ? ( ناصر خسرو لغ. )
فرهنگ معین
(لَ دَ ) (مص ل . ) لنگان لنگان راه رفتن .
لغت نامه دهخدا
لنگیدن. [ ل َ دَ ] ( مص ) چون اعرجی رفتن. عرج . اعرج بودن. رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی. از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن. شلیدن. شل زدن. لنگان رفتن. ظلع. قلز. ( منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی :
بلنگید در زیر من بارگی
از او بازگشتم به بیچارگی .
راه کوته کند زمانه ، ملنگ.
وز جفاهای او منال وملنگ.
منال کاتبی از سنگلاخ وادی فقر
ملنگ وار به پایان بر این طریق و ملنگ.
- لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی.
|| لنگ کردن. ( آنندراج ).
- لنگیدن کاری ؛ نقصی در آن بودن که مایه تعویق و تعطیل آن است.
بلنگید در زیر من بارگی
از او بازگشتم به بیچارگی .
فردوسی.
کار نیکو کند خدای ، منال راه کوته کند زمانه ، ملنگ.
مسعودسعد.
ای پسر با جهان مدارا کن وز جفاهای او منال وملنگ.
ناصرخسرو.
و یزید [ بن ولید ] مردی بود اسمر و نیکوروی و اندکی لنگیدی. ( مجمل التواریخ و القصص ).منال کاتبی از سنگلاخ وادی فقر
ملنگ وار به پایان بر این طریق و ملنگ.
کاتبی.
قاع الکلب قوعاناً؛ لنگید و خمید سگ. ( منتهی الارب ). شک ؛ لنگیدن شتر. رهص ؛ لنگیدن ستور از رفتن بر سنگ. وقع؛ لنگیدن ستور. ( تاج المصادر ). شظی الفرس شظی ؛ لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظی. جنب ؛ لنگیدن شتر از پهلو. هنبلة؛ لنگیدن مرد. هَنْبَل َ الرجل ؛لنگید و برفتار ددان رفت. ( منتهی الارب ).- لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی.
|| لنگ کردن. ( آنندراج ).
- لنگیدن کاری ؛ نقصی در آن بودن که مایه تعویق و تعطیل آن است.
فرهنگ عمید
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ: بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی: ۶/۴۸۹ ).
واژه نامه بختیاریکا
چُتِهِستِن؛ شَلِهِستِن؛ سَر سُم زِیدِن؛ شَلِستِن
پیشنهاد کاربران
یه جای کار می لنگه
به یک طرف متمایل شدن وراه رفتن. تکیده راه رفتن
لنگش
کلمات دیگر: