cleaned out, penniless
ناک
فارسی به انگلیسی
meaning 'full of
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
[ په . ] (ص .) آلوده ، آغشته .
[ په . ] پسوندی است که با الحاق به اسم ، صفت یا بن مضارع تشکیل صفت دهد و معنی آن با، پر، آورد، ور،مند، گین ، آگین ، آلود و مانند آنهاست : اندوهناک ، دردناک .
(ص . ) (عا. ) لات بی چیز، آن که آه در بساط ندارد.
[ په . ] پسوندی است که با الحاق به اسم ، صفت یا بن مضارع تشکیل صفت دهد و معنی آن با، پر، آورد، ور،مند، گین ، آگین ، آلود و مانند آنهاست : اندوهناک ، دردناک .
(ص .) (عا.) لات بی چیز، آن که آه در بساط ندارد.
لغت نامه دهخدا
کافور تو بالوس بود مشک تو باناک
بالوس به کافور کنی دایم مغشوش .
رودکی .
گبرکی بگذار و دین حق طلب از بهر آنک
ناک رانتوان بجای مشک اذفر داشتن .
سنائی .
کز برای دام دارد مرد دنیا علم دین
وز برای نام دارد ناک ده مشک تتار.
سنائی .
چه ژاژ طیان پیش تو و چه این سخنان
چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک .
جمال الدین عبدالرزاق .
قومی مطوقند به معنی چو حرف قوم
مولع به نقش سیم مزور چو قلب کان .
خاقانی .
چون مشک و جگر دید او درناک دهی آمد
ناک از چه دهد آخر خاک است چو عطارش .
عطار.
|| آلوده . آغشته . (برهان قاطع). آلوده . آغشته . غش دار. مغشوش . داغدار. عیب دار. ناپاک . نادرست . ناصحیح . (از ناظم الاطباء). || کام و ملازه را نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج ). سقف دهن که لفظ دیگرش کام است و در مازندران و خراسان و یزد و قزوین متداول است . (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سطح بالای دهان . حنک . سغ. سغ دهان . سقف دهان . || نوعی از امرود است که از آن شیرین تر و شاداب تر و لذیذتر نمی باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جهانگیری گوید: «قسمی از امرودباشد که لذیذتر و شاداب تر و شیرین تر از آن نباشد». لیکن سراج گوید: «و در هندوستان امرود یعنی ناشپاتی که در کشمیر شود آن را ناک گویند و ناشپاتی است که از بلخ آرند». پس لفظ هندی است و اگر در بلخ گفته میشود پارسی است . (فرهنگ نظام ). در لهجه ٔ افغانستان ، امرود، گلابی و کمثری . || در هندی به معنی بینی باشد که عربان انف خوانند. (برهان قاطع). در اردو نیز به همین معنی است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || نام جانوری است آبی شبیه به نهنگ . نوعی از نهنگ . || یک قسم گیاهی خوشبو. || فک اعلی و فک اسفل را هم گفته اند که کام و چانه باشد چه فک اعلی را ناک بالا و اسفل را ناک پایین میگویند. (برهان قاطع). در لهجه ٔ دیلمان ، زنخ . چانه . (یادداشت مؤلف ). || در رشت ، لب . (یادداشت مؤلف ). || در تداول ، لات بی چیز. که هیچ ندارد. که آه در بساط ندارد. که در هفت آسمان یک ستاره ندارد. سخت بی مال . بغایت بی پول . تهیدست .
- آبله ناک ؛ پرآبله . آبله دار.
- آبناک ؛ آبدار. پرآب : ضیاع ؛ شیر آبناک . (بحر الجواهر). مَهو؛ شیر تنک آبناک . (منتهی الارب ) :
بسا شوره زمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی .
نظامی .
- آتشناک ؛ پرآتش : ادری الزند؛ آتشناک کرد آتش زنه را. (زمخشری ).
پرده ٔ پندار کآن چون سد اسکندر قوی است
آه آتشناک من هر شب به یک یارب بسوخت .
عطار.
آه آتشناک و سوزسینه ٔ شبگیر ما.
حافظ.
- آزرم ناک ؛ آزرمگین . پرآزرم . پرشرم . باشرم . باآزرم .
- آزناک ؛ پرآز. آزمند. بسیارآز: خشر؛ آزناک و حریص شدن . (منتهی الارب ).
- آژخ ناک ؛ پرآژخ . پرزگیل : ثولل جسده ؛ آژخ ناک گردید جسم او. (منتهی الارب ).
- آژنگ ناک ؛ پرآژنگ . آژنگ دار. چین دار.
- آشوبناک ؛ پرآشوب . آشفته :
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک .
نظامی .
شه از خواب سر برزد آشوبناک
دل پاک را کرد از اندیشه پاک .
نظامی .
- آفتابناک ؛ آفتابی . پرآفتاب . آفتاب دار.
- آلایش ناک ؛ آلوده . پرآلایش :
باش چون بحر از آلایش پاک
ببر آلایش از آلایش ناک .
جامی .
- ابرناک ؛ پرابر. ابری . آلوده به ابر. ابرآلود: الغیمومه ؛ ابرناک شدن آسمان . (تاج المصادر بیهقی ).
- اسفناک ؛ پراسف .
- اشترناک ؛ پراشتر. پرشتر: مأبله ؛ زمین شترناک .(منتهی الارب ).
- اشک ناک ؛ پراشک . اشک آلود.
- المناک ؛ پرالم . باالم . متألم .
- انبازناک ؛ باانباز. انبازدار. مشترک . (ملحقات برهان ).
- انبوه ناک ؛ بسیارانبوه . پرانبوه :ائتک الورد؛ انبوه ناک شد ورد. اثعل الورد؛ انبوه ناک شد ورد. ورد مثعل ؛ وردی انبوه ناک . (منتهی الارب ).
- اندوهناک ؛ اندوهگین . اندوهگن . پراندوه :
خبر داشت کآن شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک .
نظامی .
چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک .
نظامی .
- اندهناک ؛ پراندوه . اندوهناک :
دل دیوانگیم هست و سر بی باکی
که نه کاری است شکیبائی و اندهناکی .
سعدی .
- اندیشناک ؛ بیمناک . بابیم . ترسنده . ترسان . خائف :
ز دوری در آن ره شد اندیشناک
که دارد ره دور درد و هلاک .
نظامی .
من خود اندیشناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته .
نظامی .
گنهکار اندیشناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای .
سعدی .
من از این بدرقه ٔ شما اندیشناک ترم که از دزدان . (گلستان ).
امین باید از داور اندیشناک
نه از رفع و دیوان وزجر هلاک .
سعدی (بوستان ).
- || پربیم . خطرناک . بیمناک . بیم دار :
رهی کو بود دور از اندیشه پاک
به از راه نزدیک اندیشناک .
نظامی .
در آن رهگذرهای اندیشناک
پراکنده شد بر سرم مغز خاک .
نظامی .
- بادام ناک ؛ پربادام : ارض ملزه ؛ زمینی بادام ناک . (منتهی الارب ).
- بادناک ؛ پرباد. باددار.
- باران ناک ؛ پرباران . آلوده به باران : التخییل ؛ باران ناک شدن زمین . (مجمل اللغة).
- بچه ناک ؛ دارنده ٔ بچه . بچه دار: امرأة مصبیة؛ زن بچه ناک . اصباء؛ بچه ناک شدن زن . (منتهی الارب ).
- بخورناک ؛ بخورآلود. آلوده به خور: بخورناک شدن جامه . (یادداشت مؤلف ).
- برفناک ؛ برفی . پربرف : روزبرفناک . (مجمل اللغة).
- بزغناک ؛ پربزغ . بزغ دار.
- بطناک ؛ پربط. بطزار: ارض مأوزه ؛زمین بطناک . (منتهی الارب ).
- بویناک ؛ پربوی . بوی دار: متفال ؛ زن بوی ناک . (منتهی الارب ). حماء مسنون ؛ لای و گلی بویناک . (منتهی الارب ).
- بهمی ناک ؛ پربهم : ارض بَهِمَه ؛ زمین بُهمی ناک . ابهمت الارض ؛ رویانید زمین گیاه بهمی را و بهمی ناک گردید. (منتهی الارب ).
- بیمارناک ؛ بیماروار: اخرش ؛ ضعیف و بیمارناک . (التفهیم ). اولش قوی است با فزونی و آخرش سست به کمی و بیمارناک . (التفهیم ).
- بیمناک ؛ پربیم . بابیم :
زری کآدمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک .
نظامی .
پیر در آن بادیه ٔ بیمناک
داد بضاعت بامینان خاک .
نظامی .
- پرناک ؛ پردار. باپر: کرکس پرناک .
- پرنده ناک ؛ پر پرنده : مطار؛ زمین پرنده ناک . (منتهی الارب ).
- پشته ناک ؛ پرپشته : طلع؛ زمین پشته ناک . (منتهی الارب ).
- پشک ناک ؛ پر پشک : املاء؛ پشکناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ). آلی المکان ؛ پشکناک شد. (منتهی الارب ).
- پشم ناک ؛ پرپشم : وبر، اوبر؛ پشمناک .
- پشه ناک ؛ پرپشه . پشه دار: لیلة بعضه ؛ شب پشه ناک . (منتهی الارب ).
- پی ناک ؛ پرپی .
- پیه ناک ؛ پرپیه : شمغد؛ بزغاله ٔ پیه ناک . (منتهی الارب ). اثرب الکبش ؛ پیه ناک گردید گوسفند نر. (از منتهی الارب ). رخصت الجاریه ؛ پیه ناک شد دختر. کمعرقه ؛ پیه ناک شدن کوهان .
- تابناک ؛ پرتاب . پرتابش :
بدین فرخی گوهری تابناک
نه فرخ بود هم ترازوی خاک .
نظامی .
ز مهتاب روشن جهان تابناک
برون ریخته نافذ از ناف خاک .
نظامی .
از آن جسم گردنده ٔ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک .
نظامی .
- تب ناک ؛ پرتب . تب آلود: ارض محمه ؛ زمینی تب ناک . (منتهی الارب ).
- ترسناک ؛ پرترس . ترس دار :
ببین تا ترا سر به درگاه کیست
دل ترسناکت نظرگاه کیست .
نظامی .
بدل گفت آن به که شیری کنم
در این ترسناکان دلیری کنم .
نظامی .
برآسود بر خاک از آن ترس و باک
غم و درد برد از دل ترسناک .
نظامی (اقبالنامه چ وحید دستگردی ص 214).
- تُشحَه ناک : رجل اتشح ؛ مرد تُشحَه ناک .(منتهی الارب ). رجوع به تشحه شود.
- جرم ناک ؛ جرم دار. پرجرم :
جرم ناک است ملامت مکنیدش که کریم
بر گنهکار نگیرد که ز در بازآمد.
سعدی .
- چرک ناک ؛ چرک آلوده . پرچرک : داث ؛ چرک ناکی و چرک ناک شدن . رَبه ؛ زن بدهیأت و چرک ناک . (منتهی الارب ).
- چسبناک ؛ پرچسپ . باچسپ . چسبنده . چسپ دار.
- حسدناک ؛ پرحسد. باحسد.
- حمض ناک ؛ دارای گیاه شور و تلخ : ارض حمیضه ؛ زمین حمض ناک . (منتهی الارب ).
- خارش ناک ؛ آنچه خارش آرد: اعر؛ مرد خارش ناک .
- خال ناک ؛ خال دار: اخیل ؛ مرد خال ناک . خیلاء؛ زن خال ناک . (منتهی الارب ).
- خرس ناک ؛ زمین پرخرس : ارض مَدَبَّه ؛ زمین خرس ناک .
- خرگوش ناک ؛ زمین پرخرگوش : ارض مرنیه ؛ زمین خرگوش ناک . (منتهی الارب ).
- خشمناک ؛ پرخشم . خشمگین : از میان ایشان بیرون رفت خشمناک . (قصص الانبیاء ص 133).
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت .
نظامی .
شه از گفته ٔ رایزن خشمناک
بپیچید چون مار بر روی خاک .
نظامی .
نشستن ترا خامش و خشمناک
درانداختن زنگیان را به خاک .
نظامی .
پیش پدر آمدخشمناک . (گلستان ).
- خطرناک ؛ پرخطر. خطردار :
خطرناکی کار دانسته ام
شدن دور از او کم توانسته ام .
نظامی .
پی چون خودی خودپرستان روند
به کوی خطرناک مستان روند.
سعدی .
- || باخطر. باارزش . خطیر. مهم :
چو گوهر نهاد است و گوهرنژاد
خطرناکی گوهر آرد به یاد.
نظامی .
- خلل ناک ؛ خلل دار :
روی جهان کآینه ٔ پاک شد
از نفسی چند خلل ناک شد.
نظامی .
- خلم ناک ؛ خلم دار: ممخاط؛ خلم ناک . (دهار).
- خمارناک ؛ پرخمار: عین مریضه ؛ چشم خمارناک . (صراح ).
- خنده ناک ؛ پرخنده . خندان : دایم تازه روی و خنده ناک باش . (منتخب قابوسنامه ص 216).
پس از سجده شد تازه و خنده ناک
چنین گفت کای مردم مصر پاک .
شمسی (یوسف و زلیخا).
چنانکه حمی یوم غمی را به حکایتهای خنده ناک و... دل خوش کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
چو بی زعفران گشته ای خنده ناک
مخور زعفران تانگردی هلاک .
نظامی .
- خوابناک ؛ خواب آلود. پرخواب : دثور؛ مردی خوابناک . (منتهی الارب ) :
فروبسته چشم آن تن خوابناک
بدو گفت برخیز از این خون و خاک .
نظامی .
به عنبرخری نرگس خوابناک
چو کافور تر سر برون زد ز خاک .
نظامی .
چه داند خوابناک مست و مخمور
که شب را چون به روز آورد رنجور.
سعدی .
- خوفناک ؛ پرخوف . پرترس .
- خیارناک ؛ پرخیار: اقساء؛ خیارناک شدن جای . (منتهی الارب ).
- ددناک ؛ پردد: اضبان ؛ جای ددناک . ارض مسبعه ؛ زمین ددناک . (منتهی الارب ).
- دراج ناک ؛ پردراج : مدرجه ؛ زمین دراج ناک . (منتهی الارب ).
- درخت ناک ؛ پردرخت . زمینی درخت ناک . (یادداشت مؤلف ).
- دردناک ؛ دردگین . پردرد. بادرد: الالیم ؛ دردگین . دردناک . (مجمل اللغة) : وی اینچنین سخن دردناک چرا گفت . (منتخب قابوسنامه ص 48).
زیر بندم کشید و باک نداشت
غم این جان دردناک نداشت .
نظامی .
زدی روی بر روی آن خاک پاک
برآوردی از دل دمی دردناک .
نظامی .
شه به زندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود.
نظامی .
چه عاشق است ؟ که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است ؟ کز او های و هو نمی آید.
سعدی .
زدم تیشه یک روز بر تل ّخاک
به گوش آمدم ناله ای دردناک .
سعدی .
نالیدن دردناک سعدی
بر دعوی دوستان بیان است .
سعدی .
- درشتناک ؛ درشت وار :
ببرّم این درشتناک بادیه
که گم شده خرد در انتهای او.
منوچهری .
- دزدناک ؛ پردزد: ارض مَلَصَّه ؛ زمین دزدناک . (منتهی الارب ).
- دنبه ناک ؛ دنبه دار. بادنبه . پردنبه .
- دودناک ؛ پردود. دودآلود :
دماغی کز آلودگی گشت پاک
بچربد بر این گنبد دودناک .
نظامی .
دامن از این خنبره ٔ دودناک
پاک بشوئید به هفت آب و خاک .
نظامی (مخزن الاسرار ص 122).
- ذوقناک ؛ ذوق آور :
چون که آب جمله از حوضی است پاک
هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک .
مولوی .
- رِشک ناک ؛پررشک . رشک آلود.
- رَشک ناک ؛ پررشک . رشک دار.
- رعب ناک ؛ رعب آور. پررعب .
- رگ ناک ؛ پررگ .
- رنگ ناک ؛ ممعورا، رنگ ناک از خشم .
- روباه ناک ؛ پرروباه : ارض مثعله ؛ زمین روباه ناک . اثعلت الارض ؛ روباهناک شد زمین . (منتهی الارب ).
- ریم ناک ؛ پرریم : طفس ؛ چرک و ریم ناک . (منتهی الارب ).
- ریگ ناک ؛ پرریگ .
- زخمناک ؛ زخم دار :
به زخم خودش کردم از زخم پاک
نشد زخمه زن تا نشد زخمناک .
نظامی .
درخت کیانی درآمد به خاک
بغلطید در خون تن زخمناک .
نظامی .
- زنگ ناک ؛ پرزنگ . آلوده به زنگ : قشیب ؛ شمشیر زنگ ناک . (منتهی الارب ).
- زهرناک ؛ زهردار: اِلب ؛ درختی است مانند ترنج و آن زهرناک است . (منتهی الارب ) :
چینیان را وفا نباشد و عهد
زهرناک اندرون و بیرون شهد.
نظامی .
مزاج هوا چون بود زهرناک
بینداز آن چیز را در مغاک .
نظامی .
باید که در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود.
سعدی .
- سایه ناک ؛ سایه دار: ظلیل ؛ سایه ناک . (دستورالاخوان ).
- سبزه ناک ؛ پرسبزه : بقلة؛ تره زار و زمین سبزه ناک . (منتهی الارب ). اقضاب ؛ سبزه ناک شدن زمین . (منتهی الارب ).
- سدرناک ؛ پر سدر.
- سده ناک ؛ سده دار: احتجرت الابل ؛ سده ناک گردید شکم های شتران . (منتهی الارب ).
- سراب ناک ؛ پرسراب : ملاه ؛ دشت سنگریزه و سر آب ناک . (منتهی الارب ).
- سلم ناک ؛ زمینی که سلم رویاند: ارض ذات اسلام ؛ زمین سلمناک . (یادداشت مؤلف ).
- سماروغ ناک ؛ جایی که در آن سماروغ بسیار روید. اجباءالمکان ؛ سماروغ ناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ).
- سنگریزه ناک ؛ رملی و ریگی و جایی که دارای سنگ ریزه باشد: مسحاء؛ زمین هموار سنگریزه ناک . (منتهی الارب ). حصیت الارض ؛ سنگریزه ناک گردید زمین . (منتهی الارب ). ارض محصبة؛ زمین سنگریزه ناک . قض ؛ سنگریزه ناک شدن طعام . (صراح ).
- سنگ ناک ؛ پرسنگ : ارض مظره ؛ زمین سنگ ناک . جرول ؛ زمین سنگ ناک . (منتهی الارب ).
- سوداناک ؛ پر سودا.
- سوزناک ؛ سوزدار. باسوز :
ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست
که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد.
سعدی .
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی .
سعدی .
- سوزناک ؛پرسوز. سوزان :
سوزناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من .
سعدی .
نگه کن که پروانه ٔ سوزناک
چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک .
سعدی .
- سوسمارناک ؛ ارض مضبه ، زمین سوسمارناک . (منتهی الارب ). زمین پرسوسمار.
- سهمناک ؛ سهمگین : شخصی عظیم و سهمناک دید. (قصص الانبیاء ص 133).
سیاه و ستمکاره و سهمناک
چو دودی که آید برون از مغاک .
نظامی .
روبهان از حرام خواری گرگ
کآفتی بود سهمناک و بزرگ .
نظامی .
بسا شیر درّنده ٔ سهمناک
که از نوک خاری درآید به خاک .
نظامی .
- سیراب ناک ؛ اضطغت الارض ، سیرابناک شد زمین . (منتهی الارب ).
- شبه ناک ؛ شبه وار :
زین پیش به شبهای سیاه شبه ناک
خورشید همی نمودی از عارض پاک .
سنائی .
- شبهه ناک ؛ شبهه آلود. شبهه دار.
- شتابناک ؛ پرشتاب .
- شرمناک ؛ پرشرم . شرمگین :
پری زادگان بوسه دادند خاک
پری وار هم شاد وهم شرمناک .
نظامی .
مخواه و مدار ازکس ای خواجه باک
که مقطوع روزی بود شرمناک .
سعدی .
- شعف ناک ؛ باشعف . پرشعف .
- شعله ناک ؛ پرشعله . شعله ور: آلاو؛ آتش شعله ناک .
- شغب ناک ؛ پرشغب :
امسال که جنبش کند این ابر شغب ناک
روی همه گیتی کند از خار و خسک پاک .
منوچهری .
- شکن ناک ؛ چین دار. شکن دار: غرض ؛ شکن ناک شدن اندام . (منتهی الارب ).
- شیرناک ؛ شیرده . پرشیر: لهوم ؛ ناقه ٔ شیرناک . لبن ؛ شیرناک شدن میش . (منتهی الارب ).
- || شیردار: بیش ؛ وادی است شیرناک . ارض مأسده ؛ زمین شیرناک . (منتهی الارب ) : کوه ها و قلعه ها و جایهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگریزه ها و زمین های شیرناک . (التفهیم ).
- طراوت ناک ؛ تازه و پرآب : خضل ، خاضل ؛ طراوت ناک . (منتهی الارب ).
- طربناک ؛ شادمان . خوشحال . بانشاط: رجل ٌ مطراب ٌ؛ مرد طربناک :
سال امسالین نوروز طربناکان است
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا.
منوچهری .
چندانکه جفا خواهی میکن که نمیگردد
غم گرد دل سعدی با یاد طربناکت .
سعدی .
ای که از سر و روان قد تو چالاکتر است
دل به روی تو ز روی تو طربناک تر است .
سعدی .
حیات بخش روح افزای و طربناک دلگشای . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 12).
- طریفه ناک ؛ ارض مطرفه ؛ زمین طریفه ناک .(منتهی الارب ).
- طلح ناک ؛ ارض طلحه ، زمین طلح ناک . رجوع به طلح شود.
- عرقناک ؛ عرق دار:اَرَش ّ الفرس ؛ عرقناک گردانیدن اسب را به دوانیدن .
- علف ناک ؛ جای پرعلف : ممرع ؛ جای علف ناک .
- عیبناک ؛ دارای عیب : رجل قلب ؛ مرد عیبناک . (منتهی الارب ) :
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک .
سعدی .
- غدودناک ؛ دارای غدود: داری ّ؛ شتر آماسیده پشت غدودناک . (منتهی الارب ).
- غضب ناک ؛ خشمگین :
غضب ناک و خونریز و گستاخ چشم .
نظامی .
- غمناک ؛ غمگین : آنها که مسلمان بودند غمناک شدند. (قصص الانبیاء ص 134).
شه در این خشت خانه ٔ خاکی
خشت نمناک شد ز غمناکی .
نظامی .
- غوک ناک ؛ پرغوک : آب غوک ناک .
- فاناک ؛ سخنی که در آن «فاء» بسیار آید: تعتع؛ سخن فاناک گوینده . (منتهی الارب ).
- فرحناک ؛ آنچه با شادی همراه بود. شاد.
- فریادناک ؛ غوغایی و هنگامه ساز: ضجوج ؛ ناقه ٔ فریادناک به وقت دوشیدن و بار کردن . (منتهی الارب ).
- فریبناک ؛ فریبنده ، فریب کار :
آدمی کو فریبناک بود
هم ز دیوان این مغاک بود.
نظامی .
مکروه طلعتی است جهان فریبناک
هر بامداد کرده به شوخی تحملی .
سعدی .
- قحطناک ؛ توأم با قحط و غلا، خشکسال : احمس ؛ سالی قحطناک . ازومه ؛ سال قحطناک . (منتهی الارب ).
- قورباغه ناک ؛ پرقورباغه .
- کرم ناک ؛ پرکرم : ادادة؛ کرم ناک شدن . (منتهی الارب ).
- گاوناک ؛ بسیارگاو. دارای گاو بسیار: ارض مثورة؛ زمینی گاوناک . زمین پرگاو.
- گردناک ؛ پرگرد: یوم معج ؛ روزی گردناک . (صراح ). ریح تربه ؛ باد گردناک . (منتهی الارب ). اغبر؛ گردناک . (تفسیر ابوالفتوح رازی ) :
همان قسمت چارمین هست خاک
ز سرکوب گردش شده گردناک .
نظامی .
تو نیز ای به خاکی شده گردناک .
نظامی .
- گرگ ناک ؛ زمین پرگرگ : ارض مذابة؛ زمینی گرگ ناک .
- گره ناک :
چون رشته ٔ جان شواز گره پاک
چون رشته ٔ تب مشو گره ناک .
نظامی .
- گل ناک ؛ کدر و گل آلود: مکان طان ؛ جای گل ناک . مکان روع ؛ جای گل ناک . (منتهی الارب ).
- گوشت ناک ؛ گوشت دار و سمین : مهبل ؛ مرد گوشت ناک آماسیده روی . (منتهی الارب ). لحیم ؛ گوشت ناک . (صراح ).
- گوگال ناک ؛ اجعل الماء؛ گوگال ناک گردید آب . (منتهی الارب ).
- گیاه ناک ؛ گیاه دار و دارای گیاه و سبزه : ابشت الارض ؛ گیاه ناک شد زمین . ظغر؛ زمین پست هموار گیاهناک . (منتهی الارب ).
- لای ناک ؛ پرلای : مطخ ؛ آب لای ناک . حمئت البئر؛ لای ناک شدن چاه .
- لعاب ناک ؛ العاب ؛ لعاب ناک شدن دهان . (منتهی الارب ).
- لوش ناک ؛ آبی تیره و کدر.
- مارناک ؛ زمین پرمار. جایی که پر از ماران باشد: ارض مَحیاة؛ زمین مارناک . (منتهی الارب ).
- ماه ناک ؛ جای روشن شده بواسطه ٔ مهتاب : لیل مقمر؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء).
- مرغزارناک : اِراضَه ؛ مرغزارناک شدن جای . (منتهی الارب ).
- مرگامرگی ناک ؛ ناخوشی وبائی و عام : استیباء؛ مرگامرگی ناک یافتن جای را. وبی ؛ زمین مرگامرگی ناک . (منتهی الارب ).
- مزه ناک ؛ لذیذ. (دهار).
- مطرناک ؛ باران زا. باران آور. باران دار :
خواجه چنان ابر بانگ دار مطرناک
هست بقول و عمل همیشه مجرد.
منوچهری .
- مگس ناک ؛ پرمگس .
- ملامت ناک ؛ سزاوار و ملامت و نکوهش : لامه ، کار ملامت ناک . (منتهی الارب ).
- ملخناک ؛ جای بسیار ملخ : ارض مجرودة و ارض مدماة؛ زمین ملخناک . (منتهی الارب ).
- منکرناک ؛ انکارآلوده . انکارانگیز :
جنس چیزی چون ندید ادراک او
نشنود ادراک منکرناک او.
مولوی .
- مورچه ناک ؛ پراز مورچه و دارای مورچه ٔ بسیار: ارض مدبیة؛ زمین ملخناک و مورچه ناک . (منتهی الارب ).
- موش ناک ؛ پر از موش : ارض جرذة؛ زمین کلاک موشناک . ارض مربعة؛ زمین موش ناک . (منتهی الارب ).
- میغناک ؛ ابرآلود.
- میوه ناک ؛ حامل میوه . باردار: ثمره ؛ زمین میوه ناک . ثامر؛ درخت میوه ناک . (منتهی الارب ).
- نخل ناک ؛ مَلهَم ؛ موضعی است نخل ناک . (منتهی الارب ).
- نمناک ؛ دارای رطوبت و تری . مرطوب :
شه در این خشت خانه ٔ خاکی
خشت نمناک شدز غمناکی .
نظامی .
- نوردناک پرچین و شکنج ؛ تعکن ؛ نوردناک شدن شکم .
- نهنگ ناک : باسراط ؛ شهری است نهنگ ناک نزدیک دمیاط. (حدود العالم ).
- نی ناک ؛ اقصاب ؛ نی ناک شدن زمینی .
- وباناک ؛ الوباء؛ وباناک شدن زمینی . (مجمل اللغة).
- وحشتناک ؛ وحشت آور.
- وهمناک ؛ وهم آور.
- هراسناک ؛ پرهراس .
- هوسناک ؛ دارای هوس :
به نادیده دیدن هوسناک بود.
نظامی .
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب می مانم .
سعدی .
بر کفی جام شریعت بر کفی سندان عشق
هر هوسناکی نداند جام و سندان باختن .
سعدی .
- هولناک ؛ ترس انگیز :
ابر چون سیل هولناک آرد
کوه را سیل در مغاک آرد.
نظامی .
به اندیشه هائی چنین هولناک
دو لشکر غنودند با ترس و باک .
نظامی .
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک .
سعدی .
- هیزم ناک ؛ مکان حطیب ؛ جای هیزم ناک . (منتهی الارب ).
- آبله ناک ؛ پرآبله. آبله دار.
- آبناک ؛ آبدار. پرآب : ضیاع ؛ شیر آبناک. ( بحر الجواهر ). مَهو؛ شیر تنک آبناک. ( منتهی الارب ) :
بسا شوره زمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی.
پرده پندار کآن چون سد اسکندر قوی است
آه آتشناک من هر شب به یک یارب بسوخت.
- آزناک ؛ پرآز. آزمند. بسیارآز: خشر؛ آزناک و حریص شدن. ( منتهی الارب ).
- آژخ ناک ؛ پرآژخ. پرزگیل : ثولل جسده ؛ آژخ ناک گردید جسم او. ( منتهی الارب ).
- آژنگ ناک ؛ پرآژنگ. آژنگ دار. چین دار.
- آشوبناک ؛ پرآشوب. آشفته :
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک.
دل پاک را کرد از اندیشه پاک.
- آلایش ناک ؛ آلوده. پرآلایش :
باش چون بحر از آلایش پاک
ببر آلایش از آلایش ناک.
- اسفناک ؛ پراسف.
- اشترناک ؛ پراشتر. پرشتر: مأبله ؛ زمین شترناک.( منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
آمیخته به؛ آلوده به؛ توٲم با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اندوهناک، دردناک، سوزناک، نمناک، بیمناک.
۱. [عامیانه] فقیر.
۲. [قدیمی] آلوده؛ آغشته؛ مغشوش؛ غشدار.
۳. (اسم) [قدیمی] مشک مغشوش: ◻︎ چه ژاژ طیان نزدیک تو چه این سخنان / چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک (جمالالدینعبدالرزاق: ۲۲۹).
۱. [عامیانه] فقیر.
۲. [قدیمی] آلوده، آغشته، مغشوش، غش دار.
۳. (اسم ) [قدیمی] مشک مغشوش: چه ژاژ طیان نزدیک تو چه این سخنان / چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک (جمال الدین عبدالرزاق: ۲۲۹ ).
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای مجارستان
میوه ای که به زبان فارسی به آن گلابی گویند. که در زبان و ادبیات دری به آن ناک می گویند. میوۀ شیرین با طعم لذیذ و به رنگ زرد و ....
گویش مازنی
سقف دهان
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
همچنین واژه انگلیسیnose نیز از همین ریشه است.