کلمه جو
صفحه اصلی

مبتدی


مترادف مبتدی : بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه

متضاد مبتدی : مجرب، آزموده، کارکشته

برابر پارسی : تازه کار، نوآموز، نوکار، نوگام

فارسی به انگلیسی

beginner, novitiate


beginner, novice, neophyte, novitiate

فارسی به عربی

مبتدی , مبتدیء

عربی به فارسی

ابجداموز , ابجدخوان , مبتدي , ابتدايي , تازه کار , جديد الورود , دانشجوي سال اول دانشکده , نو اموز , جديدالا يمان , ادم ناشي , نوچه


مترادف و متضاد

abecedarian (اسم)
ابجدخوان، ابجد آموز، مبتدی

beginner (اسم)
مبتدی، تازه کار

novice (اسم)
مبتدی، تازه کار، نوچه، جدید الایمان، نو اموز، ادم ناشی

greenhorn (اسم)
مبتدی، نوچه، ادم خام یا ناشی، ادم تازه کار

tyro (اسم)
مبتدی، کاراموز، تازه کار، نوچه، نو اموز

freshman (اسم)
مبتدی، تازه کار، دانشجوی سال اول دانشکده، جدید الورود، نوچه، تازه کار ناازموده

neophyte (اسم)
مبتدی، کاراموز، نوچه، جدید الایمان

tiro (اسم)
مبتدی، کاراموز، تازه کار، نوچه، نو اموز

youngling (اسم)
مبتدی، جوانه، جوانک

اسم بی‌تجربه، تازه‌کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه ≠ مجرب، آزموده، کارکشته


بیتجربه، تازهکار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه ≠ مجرب، آزموده، کارکشته


فرهنگ فارسی

آغازکننده، تا ه بکارواداشته شده
۱ - ( اسم ) آغاز کننده شروع کننده . ۲ - ( صفت ) کسی که تازه بکاری دست زده : تازه کار نو آموز : مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است .
آنکه بر آید و آشکار گردد

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (ص فا. ) شروع کننده ، آغازکننده . ۲ - (ص . ) تازه کار.

لغت نامه دهخدا

مبتدی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) شروع کننده و آغازکننده. ( ناظم الاطباء ). آغازکننده ، مقابل منتهی. ( آنندراج ). آغازکننده. شروع کننده. || نوآموز و بی وقوف و شاگردی که تازه شروع در تحصیل کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). نوآموز. تازه کار. نوچه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
با خبر از فنون فضل و ادب
هست به پیش تو کم از مبتدی.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 398 ).
ای مبتدی تو تجربه از اوستاد گیر
زیرا که به ز تجربه آموزگار نیست.
مسعودسعد.
مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است. ( چهارمقاله ).
سورةالرحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سر پریان مهتدی.
مولوی.
|| ( اصطلاح عرفان ) در اصطلاح عرفا، مبتدی کسی است که بقوت عزم و اراده خود وارد در سلوک و طریق اهل اﷲ و سائرین الی اﷲ شده و کمر خدمت در میان بسته و آداب شریعت و احکام طریقت را متحمل شده باشد. ( فرهنگ مصطلاحات عرفاء سیدجعفر سجادی ص 343 ).

مبتدی ٔ. [ م ُ ت َ دِءْ ] ( ع ص ) مبتدی. رجوع به ماده قبل شود.

مبتدی ٔ. [ م ُ ت َ دِءْ ] (ع ص ) مبتدی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.


مبتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) شروع کننده و آغازکننده . (ناظم الاطباء). آغازکننده ، مقابل منتهی . (آنندراج ). آغازکننده . شروع کننده . || نوآموز و بی وقوف و شاگردی که تازه شروع در تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). نوآموز. تازه کار. نوچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با خبر از فنون فضل و ادب
هست به پیش تو کم از مبتدی .

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 398).


ای مبتدی تو تجربه از اوستاد گیر
زیرا که به ز تجربه آموزگار نیست .

مسعودسعد.


مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است . (چهارمقاله ).
سورةالرحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سر پریان مهتدی .

مولوی .


|| (اصطلاح عرفان ) در اصطلاح عرفا، مبتدی کسی است که بقوت عزم و اراده ٔ خود وارد در سلوک و طریق اهل اﷲ و سائرین الی اﷲ شده و کمر خدمت در میان بسته و آداب شریعت و احکام طریقت را متحمل شده باشد. (فرهنگ مصطلاحات عرفاء سیدجعفر سجادی ص 343).

فرهنگ عمید

کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز.

فرهنگ فارسی ساره

تازه کار، نوآموز


جدول کلمات

اماتور

پیشنهاد کاربران

آماتور، بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه


مبتدی ( Beginner ) : [[اصطلاح دوچرخه سواری ] ] به فردی که تازه شروع به فعالیتی می کند و تجربه و مهارت لازم را ندارد .

تازه کار newbie

نوکار

بی تجربه


کلمات دیگر: