کلمه جو
صفحه اصلی

مبصر


مترادف مبصر : ارشد کلاس، خلیفه، بینا، مراقب | بابصیرت، بصیر، اخترشناس، ستاره شناس، غیب گو

برابر پارسی : بیننده هشیار

فارسی به انگلیسی

one who makes another see or understand, enlightener


monitor


one who makes another see or understand, one who enlightens, monitor, enlightener

فارسی به عربی

مراقب

مترادف و متضاد

ارشد کلاس، خلیفه


اسم


بینا، مراقب


بابصیرت، بصیر


اخترشناس، ستاره‌شناس


غیب‌گو


monitor (اسم)
اگاهی دهنده، مبصر، انگیزنده، گوشیار

۱. ارشد کلاس، خلیفه
۲. بینا، مراقب


۱. بابصیرت، بصیر
۲. اخترشناس، ستارهشناس
۳. غیبگو


فرهنگ فارسی

حافظ، نگاهبان، دیده بان، بیننده، بیناکننده، روشن کننده، بابصیرت
(اسم ) ۱ - بینا کننده . ۲ - فهماننده . ۳ - بصیرت دارنده با بصیرت : و در حسن سیرت و جمیل سیاست و تدبیر مملکت و تنسیق آن بر هر مدبری و مبصری فائق و راجح آمده . ۴ - جادوگر غیب گو اختر شناس : تا مبصر زاول اندر معرفت دوشن شود تا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود . ( منوچهری ) جمع : مبصرین .

فرهنگ معین

(مُ ص ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بیننده ، با بصیرت ، هوشیار. ۲ - در فارسی ، شاگردی که مسئول نظم کلاس است .
(مُ صَ ) [ ع . ] (اِ مف . ) دیده شده ، منظور، مشهود.

(مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیننده ، با بصیرت ، هوشیار. 2 - در فارسی ، شاگردی که مسئول نظم کلاس است .


(مُ صَ) [ ع . ] (اِ مف .) دیده شده ، منظور، مشهود.


لغت نامه دهخدا

مبصر. [ م َ ص َ ] (ع اِ) حجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حجت . دلیل واضح . (از اقرب الموارد). حجت و حجت واضح و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص َ ] (ع ص ) روشن و هویدا و آشکار و ظاهر ساخته شده . (ناظم الاطباء).


مبصر. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) بیننده و بابصیرت و هوشیار. ( ناظم الاطباء ). || متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ). || ( در تداول این عصر ) خلیفه مواظب اطاق درس و آداب شاگردان. ( یادداشت دهخدا ). مراقب. شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند. || آویزنده پرده و سایبان بر دروازه. ( منتهی الارب ) ( از محیطالمحیط ). || شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوله تعالی : والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

مبصر. [ م َ ص َ ] ( ع اِ ) حجت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حجت. دلیل واضح. ( از اقرب الموارد ). حجت و حجت واضح و آشکار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) بیننده. ( آنندراج ). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده. ( ناظم الاطباء ). بابصیرت. که بصیرت دارد :
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر.
ناصرخسرو.
مجنون که مبصرجهان بود
شهوت کش و خویشتن رهان بود.
نظامی.
بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید.
نظامی.
بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده. ( تاریخ قم ص 4 ). || جادوگر. غیب گو. اخترشناس. ( فرهنگ فارسی معین ) :
تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود
تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود.
منوچهری ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| بینا کننده. || فهماننده. ( فرهنگ فارسی معین ).

مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص َ ] ( ع ص ) روشن و هویدا و آشکار و ظاهر ساخته شده. ( ناظم الاطباء ).

مبصر. [م ُ ص َ ] ( ع ص ) دیده شده. ( ناظم الاطباء ) :
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
ناصرخسرو.
بی نهایت بود بحر، این اختلاف
از بصر آمد نه از مبصر رسید.
عطار( از فرهنگ فارسی معین ).
|| تابان ودرخشان و روشن. ج ، مبصرات. ( ناظم الاطباء ).

مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص ِ ] (ع ص ) بیننده . (آنندراج ). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده . (ناظم الاطباء). بابصیرت . که بصیرت دارد :
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر.

ناصرخسرو.


مجنون که مبصرجهان بود
شهوت کش و خویشتن رهان بود.

نظامی .


بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید.

نظامی .


بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده . (تاریخ قم ص 4). || جادوگر. غیب گو. اخترشناس . (فرهنگ فارسی معین ) :
تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود
تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود.

منوچهری (از فرهنگ فارسی معین ).


|| بینا کننده . || فهماننده . (فرهنگ فارسی معین ).

مبصر. [م ُ ص َ ] (ع ص ) دیده شده . (ناظم الاطباء) :
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.

ناصرخسرو.


بی نهایت بود بحر، این اختلاف
از بصر آمد نه از مبصر رسید.

عطار(از فرهنگ فارسی معین ).


|| تابان ودرخشان و روشن . ج ، مبصرات . (ناظم الاطباء).

مبصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء). || متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || (در تداول این عصر) خلیفه ٔ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان . (یادداشت دهخدا). مراقب . شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند. || آویزنده ٔ پرده و سایبان بر دروازه . (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط). || شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوله تعالی : والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

دیده‌شده.


۱. با‌بصیرت.
۲. (اسم، صفت) [مجاز] پیشگو.


دیده‌شده؛ مشهود؛ منظور.


دانش‌آموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس می‌پردازد.


دیده شده.
۱. با بصیرت.
۲. (اسم، صفت ) [مجاز] پیشگو.
دیده شده، مشهود، منظور.
دانش آموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس می پردازد.

دانشنامه عمومی

مبصر، یک شاگرد است که از سوی معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه، به منظور مراقبت از شاگردان و هم کلاسان و نیز ایجاد نظم تعیین می شود. بدان ارشد کلاس نیز گفته می شود.
معمولاً وظایف مختلفی از سوی آموزگار یا دیگران بر عهدهٔ مبصر گذاشته می شود. در صورتی که مبصر توسط دانش آموزان انتخاب شده باشد، «نماینده» نامیده می شود.
به خصوص در دورهٔ ابتدایی دانش آموزان دوست دارند تا مبصر شوند، چرا که می خواهند بدین روش خود را نشان دهند و توانایی خود را به اثبات برسانند. از سوی دیگر دانش آموزان نوعی اقتدار را در مبصربودن می بینند و از این که تمام کلاس را تحت نفوذ خود داشته باشند، لذت می برند. گاه دانش آموزان در طی سال، همهٔ تلاش خود را می کنند تا نظر معلمان و دیگر مسئولان مدرسه را برای مبصرشدن جلب کنند.در برخی موارد معلمان تنها یک دانش آموز را تا آخر سال به عنوان مبصر برمی گزینند و حتی ممکن است سال های آتی نیز همان را در این سمت ابقا کنند، که این عمل باعث گرفته شدن این فرصت از دیگر دانش آموزان برای اثبات خود می شود.

پیشنهاد کاربران

دیده ور

به نظر من کسی که همیار معلم برتر وبزرگ بچه ها است

کسی که ساکت می کند


Prefect student

مبصَِر : صراف ، خزانه دار و عیار سنج گوهر ها ( اهل بصیرت در جوهر شناسی )
بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 562 )

Surveillant

Head girl&head boy

دانش اموز نمونه - انتن


کلمات دیگر: