مترادف مبصر : ارشد کلاس، خلیفه، بینا، مراقب | بابصیرت، بصیر، اخترشناس، ستاره شناس، غیب گو
برابر پارسی : بیننده هشیار
one who makes another see or understand, enlightener
monitor
ارشد کلاس، خلیفه
اسم
بینا، مراقب
بابصیرت، بصیر
اخترشناس، ستارهشناس
غیبگو
۱. ارشد کلاس، خلیفه
۲. بینا، مراقب
۱. بابصیرت، بصیر
۲. اخترشناس، ستارهشناس
۳. غیبگو
(مُ ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیننده ، با بصیرت ، هوشیار. 2 - در فارسی ، شاگردی که مسئول نظم کلاس است .
(مُ صَ) [ ع . ] (اِ مف .) دیده شده ، منظور، مشهود.
مبصر. [ م َ ص َ ] (ع اِ) حجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حجت . دلیل واضح . (از اقرب الموارد). حجت و حجت واضح و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص َ ] (ع ص ) روشن و هویدا و آشکار و ظاهر ساخته شده . (ناظم الاطباء).
ناصرخسرو.
نظامی .
نظامی .
منوچهری (از فرهنگ فارسی معین ).
ناصرخسرو.
عطار(از فرهنگ فارسی معین ).
مبصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء). || متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || (در تداول این عصر) خلیفه ٔ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان . (یادداشت دهخدا). مراقب . شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند. || آویزنده ٔ پرده و سایبان بر دروازه . (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط). || شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوله تعالی : والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دیدهشده.
۱. بابصیرت.
۲. (اسم، صفت) [مجاز] پیشگو.
دیدهشده؛ مشهود؛ منظور.
دانشآموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس میپردازد.