مترادف لکه دار : بدنام، رسوا، مفتضح، ننگین، چرکین، لک، لک گرفته
لکه دار
مترادف لکه دار : بدنام، رسوا، مفتضح، ننگین، چرکین، لک، لک گرفته
فارسی به انگلیسی
stained, blemished
blotchy, smeary, splotchy, stigmatic
فارسی به عربی
بقع
مترادف و متضاد
چسبناک، چرب، کثیف، الوده، چرک، لکه دار، اغشته
خال دار، ابری، لکه دار، لکه لکه
لکه دار
بدنام، رسوا، مفتضح، ننگین
چرکین، لک، لکگرفته
فرهنگ فارسی
( صفت ) دارای لکه داغ دار .
فرهنگ عمید
دارای لکه، داغدار.
* لکه دار شدن: (مصدر لازم )
۱. دارای لکه و داغ شدن.
۲. [عامیانه، مجاز] متهم شدن، بدنام شدن.
* لکه دار کردن: (مصدر متعدی )
۱. ایجاد کردن لکه.
۲. [مجاز] کسی را متهم و بدنام کردن.
* لکه دار شدن: (مصدر لازم )
۱. دارای لکه و داغ شدن.
۲. [عامیانه، مجاز] متهم شدن، بدنام شدن.
* لکه دار کردن: (مصدر متعدی )
۱. ایجاد کردن لکه.
۲. [مجاز] کسی را متهم و بدنام کردن.
دارای لکه؛ داغدار.
〈 لکهدار شدن: (مصدر لازم)
۱. دارای لکه و داغ شدن.
۲. [عامیانه، مجاز] متهم شدن؛ بدنام شدن.
〈 لکهدار کردن: (مصدر متعدی)
۱. ایجاد کردن لکه.
۲. [مجاز] کسی را متهم و بدنام کردن.
پیشنهاد کاربران
لکه دار ( یا لکه دار کردن ) :معمولاً به ترمیم سوراخ کوچک که اغلب در لباس بافتنی است ، با استفاده از سوزن و نخ اشاره دارد. این اغلب با استفاده از یک بخیه لکه دار انجام می شود. همچنین می تواند به هر تعداد تکنیک سوزن دوزی که با استفاده از بخیه های لکه دار کار می شوند ، مراجعه کند.
کلمات دیگر: