کلمه جو
صفحه اصلی

ناموزون


مترادف ناموزون : خشن، زمخت، ناسازگار، ناهماهنگ، ناپسند، کژدل، ناساز، بی آهنگ، بی ریتم، بی وزن

متضاد ناموزون : موزون

برابر پارسی : ناسنجیده، ناهنجار، زمخت

فارسی به انگلیسی

disharmonious, dissonant, graceless, ragged


disharmonious, unrhythmical, dissonant, graceless, ragged


tuneless, disharmonious, dissonant, graceless, ragged, unrythmical, disproportionate, off-key, unrythmical

فارسی به عربی

متنافر , مخالف

مترادف و متضاد

خشن، زمخت، زمخت ≠ موزون


ناسازگار، ناهماهنگ


ناپسند


کژدل، ناساز


بی‌آهنگ، بی‌ریتم، بی‌وزن


inharmonic (صفت)
نا موزون، غیر متجانس، ناموزون، بی اهنگ

inharmonious (صفت)
غیر متجانس، ناموزون، بی اهنگ

discordant (صفت)
ناسازگار، نا موزون

dissonant (صفت)
ناهنجار، نا موزون، ناجور، بداهنگ

atonal (صفت)
نا موزون، دارای عدم هماهنگی و توازن

tuneless (صفت)
نا موزون، نارسا، بی اهنگ، ناکوک

toneless (صفت)
نا موزون، بی اهنگ

۱. خشن، زمخت، زمخت
۲. ناسازگار، ناهماهنگ
۳. ناپسند
۴. کژدل، ناساز
۵. بیآهنگ، بیریتم، بیوزن ≠ موزون


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ناسنجیده ناساز. ۲ - ناهنجار خشن زمخت : عیسی دورانم و این کور شد دجال من قدر عیسی کی نهدد جال ناموزون کور? ( خاقانی ) ۳ - ناخوشایندناهماهنگ .۴ - شعری که وزن آن درست نباشد.

فرهنگ معین

(مُ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ناساز، ناموافق .

لغت نامه دهخدا

ناموزون. [ م َ / مُو ] ( ص مرکب ) ناسنجیده. مخالف. ناساز. ( آنندراج ). ناهنجار. ناهموار. زمخت :
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور؟
خاقانی.
و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید. ( سندبادنامه ص 114 ). || ناپسند. ناهماهنگ. ناخوشایند. || شعری که وزن آن درست نباشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] ناسنجیده.
۲. [مجاز] ناساز، ناهماهنگ، ناهنجار.
۳. فاقد تعادل.

واژه نامه بختیاریکا

چهره چهره ای؛ گَم گَمی

پیشنهاد کاربران

نا هنجار، چیزی ک موزون یا طبیعی نیســـت!

نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .

قناس

بی اندام

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

حافظ

کژخاطر. [ ک َ طِ ] ( ص مرکب ) کژدل. کنایه از کسی که مزاج او بر استقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. ( آنندراج ) . ناموزون. کج طبیعت. ( ناظم الاطباء ) . آنکه طبعش نامستقیم باشد. کج طبیعت. ناموزون. کژدل. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شخص ناموزون و کج طبیعت باشد. ( برهان ) . رجوع به کژدل و کج طبیعت شود.


کلمات دیگر: