کلمه جو
صفحه اصلی

ناهنجار


مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع

متضاد ناهنجار : بهنجار

فارسی به انگلیسی

sharp, abrasive, cacophonous, clumsy, different, gamy, irregular, off-key, reprehensible, uncouth, unnatural, rough, coarse, crooked, abnormal

abrasive, cacophonous, clumsy, different, gamy, irregular, off-key, reprehensible, uncouth, unnatural


فارسی به عربی

خشب , خشن , شاذ , شنیع , ضربة الید الخلفیة , فی العراء , متکتل , متنافر

مترادف و متضاد

درشت، زمخت، شنیع


ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ ≠ بهنجار


abnormal (صفت)
غیر عادی، ناهنجار، خل

malformed (صفت)
ناهنجار، بدشکل، ناقص، بدریخت

raucous (صفت)
ناهنجار، خشن، زمخت، خیلی نامرتب

dissonant (صفت)
ناهنجار، نا موزون، ناجور، بداهنگ

rough (صفت)
ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی

maladaptive (صفت)
ناهنجار

abnormous (صفت)
غیر عادی، ناهنجار

coarse (صفت)
ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر

incult (صفت)
ناهنجار، بایر، زمخت، کشت نشده، نتراشیده

maladroit (صفت)
زشت، ناهنجار، ناشی، بی دست و پا، بی مهارت

backhand (صفت)
زشت، ناهنجار

lumpy (صفت)
ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار

unkempt (صفت)
ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده

scruffy (صفت)
ناهنجار، ژولیده، ناسترده

cacophonous (صفت)
ناهنجار، بد صدا

gruff (صفت)
ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت

incondite (صفت)
ناهنجار، بدتنظیم شده، دارای انشاء سخیف

inelegant (صفت)
ناهنجار، نا زیبا

uncouth (صفت)
زشت، ناهنجار، ژولیده، ناسترده

surly (صفت)
ناهنجار، عبوس، با ترشرویی، تندخو و گستاخ

غیرعادی


۱. ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ
۲. غیرعادی
۳. درشت، زمخت، شنیع ≠ بهنجار


فرهنگ فارسی

ویژگی آنچه انحراف آشکار از وضع طبیعی دارد


کج وناهموار، زشت وناپسند، بی راه ونامناسب
( صفت ) ۱ - بی قاعده برخلاف قاعده نه به آیین .۲ - نامناسب .۳ - نامعقول ناپسند: اطوار ناهنجاروسخنان بی ادبانه او بغایت آزرده خاطر بود.۴ - ناهمواردرشت . ۵ - تربیت نشده خشن مقابل بهنجار.

فرهنگ معین

(هَ ) (ص . ) ۱ - درشت و ناهموار. ۲ - نامعقول ، ناپسند.

لغت نامه دهخدا

ناهنجار. [ هََ ]( ص مرکب ) بی راه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نه به آئین. ( یادداشت مؤلف ). بی قاعده. برخلاف طریقه معین. ( لغات فرهنگستان ). نامناسب. || درشت. ناهموار. ( از ناظم الاطباء ). خشن. ناملایم. ناخوار. ناخار.
- رفتار ناهنجار ؛ رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند.
|| خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت : در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. ( تذکرة الاولیاء ).

فرهنگ عمید

۱. بی قاعده، بی راه و نامناسب.
۲. [مجاز] زشت و ناپسند.
۳. [مجاز] کج و ناهموار.

فرهنگستان زبان و ادب

{anomalous} [پزشکی] ویژگی آنچه انحراف آشکار از وضع طبیعی دارد

پیشنهاد کاربران

غیر معمول، دور از آداب مروج، بر خلاف روش های انسانی

sour

abnormal

abnormous


کلمات دیگر: