وارفتن
فارسی به انگلیسی
to be relaxed, to become loose, ravel, soften, thaw
blench, decompose, disintegrate, dissolve, loosen, melt, separate, wilt
فارسی به عربی
تناقص
مترادف و متضاد
کم شدن، خرد شدن، نقصان یافتن، رو بکاهش گذاشتن، وارفتن، به آخر رسیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مجددا رفتن : (( گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم . ) ) ( مثنوی ) ۲ - بازگشتن برگشتن : (( آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا ) ) ( دیوان کبیر ) ۳ - رفتن : ((تدجی وارفتن بهر طرف ) ) ۴- برطرف شدن : (( ابلنقع الکرب وارفت اندوه ) ) ۵ - مضمحل شن متلاشی شدن له شدن . ۶ - جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن : (( کوفته هاوارفته . ) ) ۷ - گداختن ذوب شدن : (( مثل یخ وارفت . ) ) ۸ - سست شدن بیحال گشتن . ۹ - بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن : (( وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت . ) )
متحیر شدن تعجب کردن
متحیر شدن تعجب کردن
فرهنگ معین
(رَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - از هم پاشیده شدن . ۲ - (عا. ) یکُه خوردن ، گیج شدن .
لغت نامه دهخدا
وارفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) متحیر شدن. ( آنندراج ). تعجب کردن. سست شدن از یأس. بکلی نومید شدن. مبهوت و مأیوس شدن. ( از یادداشتهای مؤلف ). || مضمحل و از هم پاشیده شدن. متلاشی گشتن. ( ناظم الاطباء ). بشدت ذوب شدن. آب شدن. از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره. از یکدیگر باز شدن. مقابل بستن : کوفته ها وارفته است ، متلاشی شده. ( یادداشت مؤلف ). || گردش کردن و سیر نمودن. ( ناظم الاطباء ). || باز رفتن. دوباره رفتن :
زندگانی آشتی دشمنان
مرگ وارفتن به اصل خویش دان.
جانب خورشید وارفت آن نشان.
کافر ار گشتم دگر ره بگروم.
پیش آن صدر نکواندیش او.
کاروان دائم ز گردون میرسد
تا تجارت میکند وامیرود.
زندگانی آشتی دشمنان
مرگ وارفتن به اصل خویش دان.
مولوی.
آن شعاعی بود بر دیوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان.
مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408 ).
گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم.
مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561 ).
واروم آنجا بیفتم پیش اوپیش آن صدر نکواندیش او.
مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561 ).
|| برگشتن. بازگشتن : کاروان دائم ز گردون میرسد
تا تجارت میکند وامیرود.
مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588 ).
|| رفتن : تدجی ؛ وارفتن به هرطرف. ابلنقع الکرب ؛ وارفت اندوه. ( منتهی الارب ).فرهنگ عمید
۱. [عامیانه، مجاز] سست و بی حال شدن.
۲. [عامیانه، مجاز] باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن: کوکو وارفت.
۳. [عامیانه، مجاز] آب شدن، ذوب شدن: یخ این وارفت.
۴. [عامیانه، مجاز] بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن.
۵. [قدیمی] دوباره به جایی رفتن.
۲. [عامیانه، مجاز] باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن: کوکو وارفت.
۳. [عامیانه، مجاز] آب شدن، ذوب شدن: یخ این وارفت.
۴. [عامیانه، مجاز] بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن.
۵. [قدیمی] دوباره به جایی رفتن.
اصطلاحات
معنی اصطلاح -> وارفتن
1- بی حال / سست شدن
2- بهت زده شدن
3- کِنِف / خیط / بور شدن
مثال:
1- بچه ها همدیگر را بغل کرده اند و از گرسنگی وارفته اند.
( زمین سوخته – احمد محمود )
2- با اینکه از مدت ها قبل می دانست که پیرمرد عمر زیادی نخواهد کرد، اما وقتی خبر مرگش را به او دادند، یکهو وارفت.
3- از برخورد سردش حسابی وارفتم.
1- بی حال / سست شدن
2- بهت زده شدن
3- کِنِف / خیط / بور شدن
مثال:
1- بچه ها همدیگر را بغل کرده اند و از گرسنگی وارفته اند.
( زمین سوخته – احمد محمود )
2- با اینکه از مدت ها قبل می دانست که پیرمرد عمر زیادی نخواهد کرد، اما وقتی خبر مرگش را به او دادند، یکهو وارفت.
3- از برخورد سردش حسابی وارفتم.
کلمات دیگر: