کلمه جو
صفحه اصلی

گزیر


مترادف گزیر : چاره، علاج

فارسی به انگلیسی

help, remedy, choice, decision, purpose, resolution

remedy, help


choice, decision, purpose, remedy, resolution


فارسی به عربی

علاج

مترادف و متضاد

چاره، علاج


فرهنگ فارسی

چاره، علاج، گزروگزیره هم گفته شدهناگزیر:ناچار، پاکار، پیشکار، داروغه
( اسم ) چاره علاج . یا گزیر بودن ( نبودن ) چاره بودن ( نبودن ) : در عاشقی گزیر نباشد زساز و سوز استاده ام چو شمع مترسان از آتشم . ( حافظ ) درخت را از چشم. آب گزیر نیست .
دهی در شهرستان لار

فرهنگ معین

(گُ ) (اِ. ) چاره ، علاج .
( ~ . ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - پاکار، پیشکار. ۲ - داروغه ، عسس .

(گُ) (اِ.) چاره ، علاج .


( ~ .) [ معر. ] (اِ.) 1 - پاکار، پیشکار. 2 - داروغه ، عسس .


لغت نامه دهخدا

گزیر. [ گ ُ ] ( اِ ) ظ. از وی - چریه . مخفف آن «گزر»، و قیاس شود با گزیردن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افاده ضرورت هم میکند. ( برهان ) ( آنندراج ). محتد. بُد :
ز خون جوانی که بد زآن گزیر
بخستی دل ما به پیکان تیر.
فردوسی.
ازچند سال باز تو امروز یافتی
آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر.
فرخی.
خدای فایده مهرش اندر آب نهاد
کز آب زنده بود خلق وز آب نیست گزیر.
عنصری.
از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 36 ).
ز بن بر گریزندگان ره مگیر
مریز از کسی خون که باشد گزیر.
اسدی.
تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام
از سیر برج برج گزیر اندر آسمان.
سوزنی.
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و زاﷲ ناگزیر.
سوزنی.
و رعایا را از لقمه و طعمه گزیر نباشد. ( سندبادنامه ).
مرده گور بوددر نخجیر
مرده را کی بود ز گور گزیر.
نظامی.
زن چو از راستی ندید گزیر
گفت کاحوال این سیاه حریر.
نظامی.
نیاید هیچ چیزی راه گیرش
که بود از هرچه پیش آمد گزیرش.
عطار ( اسرارنامه ).
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.
سعدی ( طیبات ).
بس روان گردد به زندان سعیر
که نباشد خار را ز آتش گزیر.
مولوی.
در عاشقی گزیر نباشد زسوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم.
حافظ.
- ناگزیر :
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر.
فردوسی.
از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 36 ).
آدمی از چهار چیز ناگزیر است : اول نانی ، دویم خلقانی ، سیم ویرانی ، چهارم جانانی. ( قابوسنامه ).
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.
سوزنی.
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبرناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.
سعدی ( طیبات ).

گزیر. [ گ َ / گ ِ ] (اِ) پاکار و پیش کار. (برهان ) (آنندراج ).


گزیر. [ گ ِ ] (اِ) معرب آن «جزیر»، سریانی گزیرا (حارس ، جلاد). (معجمیات عربیه - سامیه ص 232) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عسس . (برهان ). داروغه و روزبان و در تبریز این معنی مستعمل است :
گزیری به چاهی در افتاده بود.

سعدی .


داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل بدران گزیر گشت .

اطعمه ٔ شیرازی (از آنندراج ).


|| سرهنگ . || پهلوان . (برهان ). || صبر و تحمل . || (اِمص ) درگذشتن و قطع نظر کردن . (آنندراج ).

گزیر. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔبخش لنگه ٔ شهرستان لار واقع در 27000گزی شمال باختر لنگه ، کنار راه عمومی لنگه به بندر کنگ . هوای آن گرم و دارای 950 تن سکنه است . آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات ، خرما و جزئی سبزیجات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


گزیر. [ گ ُ ] (اِ) ظ. از وی - چریه . مخفف آن «گزر»، و قیاس شود با گزیردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افاده ٔ ضرورت هم میکند. (برهان ) (آنندراج ). محتد. بُد :
ز خون جوانی که بد زآن گزیر
بخستی دل ما به پیکان تیر.

فردوسی .


ازچند سال باز تو امروز یافتی
آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر.

فرخی .


خدای فایده ٔ مهرش اندر آب نهاد
کز آب زنده بود خلق وز آب نیست گزیر.

عنصری .


از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


ز بن بر گریزندگان ره مگیر
مریز از کسی خون که باشد گزیر.

اسدی .


تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام
از سیر برج برج گزیر اندر آسمان .

سوزنی .


آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و زاﷲ ناگزیر.

سوزنی .


و رعایا را از لقمه و طعمه گزیر نباشد. (سندبادنامه ).
مرده گور بوددر نخجیر
مرده را کی بود ز گور گزیر.

نظامی .


زن چو از راستی ندید گزیر
گفت کاحوال این سیاه حریر.

نظامی .


نیاید هیچ چیزی راه گیرش
که بود از هرچه پیش آمد گزیرش .

عطار (اسرارنامه ).


چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.

سعدی (طیبات ).


بس روان گردد به زندان سعیر
که نباشد خار را ز آتش گزیر.

مولوی .


در عاشقی گزیر نباشد زسوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم .

حافظ.


- ناگزیر :
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر.

فردوسی .


از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


آدمی از چهار چیز ناگزیر است : اول نانی ، دویم خلقانی ، سیم ویرانی ، چهارم جانانی . (قابوسنامه ).
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.

سوزنی .


چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبرناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.

سعدی (طیبات ).


ناگزیر جمله کآن حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.

مولوی .



فرهنگ عمید

چاره، علاج: چو جنگ آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بُوَد یا گریز (سعدی: ۵۳ ).
۱. پاکار، پیشکار.
۲. داروغه، عسس: گزیری به چاهی در افتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱: ۶۲ ).

۱. پاکار؛ پیشکار.
۲. داروغه؛ عسس: ◻︎ گزیری به ‌چاهی در‌افتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱: ۶۲).


چاره؛ علاج: ◻︎ چو جنگ آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بُوَد یا گریز (سعدی: ۵۳).


دانشنامه عمومی

مختصات: ۲۶°۴۳′۳۷″ شمالی ۵۴°۵۶′۴۷″ شرقی / ۲۶٫۷۲۶۹۴°شمالی ۵۴٫۹۴۶۳۹°شرقی / 26.72694; 54.94639
الوحیدی الخنجی، حسین بن علی بن احمد، «تاریخ لنجه»، چاپ دوم، دبی: دارالأمة للنشر والتوزیع، ۱۹۸۸ میلادی به (عربی).
العصیمی، محمد بن دخیل، «عرب فارس»، چاپ اول، دمام (عربستان سعودی): انتشاراتی الشاطیء الحدیثة، ۱۴۱۸ هجری قمری به (عربی).
سایت سبزدلان گزیر که یکی از منابع قوی برای عزیزانی که بیشتر به دنبال گزیر هستند می باشد که در سال ۱۳۸۵ شروع به کار کرد ولی در سال ۱۳۸۶ به طور رسمی کار خود را در عرصه اینترنت به نمایش گذاشت
بختیاری، سعید، «اتواطلس ایران» ، “ مؤسسه جغرافیایی وکارتگرافی گیتاشناسی، بهار ۱۳۸۴ خورشیدی
گِزیر (که عرب ها آن را جزیر می گویند) روستای بزرگی از توابع بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران. این روستا در ۲۰ کیلومتری شمال شهر کنگ واقع شده است.
از شمال شوره زار مهرکان، از جنوب کنگ، از مغرب باورد، و از سمت مشرق به برکه سفلین محدود می گردد.
دارای ۳٬۷۲۹ نفر جمعیت و ۶۶۲ خانوار می باشد که اهل سنت و از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند.دارای ۹مسجد، ۶ مدرسه، بیمارستان، و (آب انبار) به گویش محلی (برکه) می باشد. به زبان فارسی به لهجه محلی تکلم می کنند.پیشهٔ بیشتر اهالی کشاورزی می باشد. اما بطور متفرقه مشاغلی از قبیل فعلگی، پیله وری، دریانوردی، بازرگانی، کارمندی، معلمی ـ تا مقطع استادی دانشگاه و … در بین اهالی یافت می شود. مدرسه رستگار گزیر اولین مدرسه ای بود که در سال ۱۳۴۲ در این دهستان ساخته شد؛ و امروز دهستان گزیر دارای ۶ مدرسه از مقطع ابتدائی تا دبیرستان و یک مدرسه دینی و تعدادی مکتب خانه است.

واژه نامه بختیاریکا

( گزیر * ) آب زیرکاه؛ مخفی کار؛ چرندگو

پیشنهاد کاربران

چاره ( تلفظ گُزیر )

"گِزیر "= پیشگار و پیشکار . سرهنگ و پهلوان و عسس ( برهان قاطع ) و "گیزیر" =ریش سفید ده. محصل مالیات ( دهخدا ) و نیز "وزیر"=دستور
.
که ریشه ی این واژه ها از واژه ی عبری "אדרגזר" ( آدارگازیر - - AaD�RG�ZeyR ) گرفته شده است.
که از دو بخش ( به، بر، دارنده ) و قانون تشکیل شده است.
.
در ترکی="gezir" و در کردی ="gezir"
در عربی "وزر"=وزیر شد ، "وزیر"=معاون پادشاه
.
.
منبع: واژه های ایرانی در نوشته های باستانی /تالیف :ش. هدایت/ناشر:موسسه نتشارات و چاپ دانشگاه تهران

چیرگی ، پیروزی

گزیر :گزیر در پهلوی وچیر vičīr و وزیر wizīr بوده است و " وزیر" بُن اکنون از مصدر وزیرستن wizīristan می باشد
( ( بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )


( ویچیردن ) از کارواژه ( فعل ) های پارسی میانه می باشد و به معنای ( فتوی دادن، حکم کردن ) می باشد.
بن مضارع:ویچیر
این واژه ( بمانند واژه ویچاردن که به گونه ویزاردن نیز بکار می رفته است ) به گونه ویزیردَن نیز بکار می رود ( واژه وزیر از این کارواژه برگرفته شده است ) . واژگان پارسی میانه با پیشوند ( وی ) به ( گُ ) تبدیل شده اند که برای همین ( ویچیردن ) به ( ویزیردن ) و ( ویزیردن ) به ( گُزیردن ) بدل می گردد و در زبان پارسی کنونی، گزیر به معنای ( چاره، علاج ) می باشد.

چیرگی . پیروز شدن
چو جنگ آوری با کسی بر ستیز . . . . . که از وی گزیر باشد یا گریز


کلمات دیگر: