مترادف مبارک : باشگون، پدرام، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک پی، همایون
متضاد مبارک : نامبارک، نامیمون
برابر پارسی : فرخنده، پسندیده، خجسته، همایون، شاد
blessed, auspicious
auspicious, blessed, fortunate, happy
(تلفظ: mobārak) (عربی) دارای آثار یا تأثیرات خوب ، دارای برکت و خیر و خوشی ، خوش یمن ، خجسته ، فرخنده.
باشگون، پدرام، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیکپی، همایون ≠ نامبارک، نامیمون
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن سعید بن حمامی مؤدب . وی از مردم بغداد است . او مکتبی برای کودکان داشت و مردی فاضل و ادیب بود و خطی خوش داشت . در 580 هجری درگذشته است . (از معجم الادباء چ مصر ج 17 ص 53).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن رجوع به برک بن عبداﷲ و تاریخ گزیده صفحات 197 و 198 و مجمل التواریخ و القصص صفحات 292 و 293 شود.
مبارک . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَبرَک که خفتنگاه شتر باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) (1254 - 1334 هَ . ق .) ابن صباح بن جابربن عبداﷲبن صباح از اهل عنزة است که به امارت کویت رسید و در آنجا حکومت مستقل ایجاد کرد. مدرسةالمبارکة که در کویت بنام او نام گذاری شده از آثار او است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 832).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی الکریم رجوع به «ابن اثیر» و معجم الادباء چ مصر جزء 17 ص 71-77 شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن زیدبن محسن معروف به شریف حسنی . وی از امراء مکه و بمدت دو سال از 1132 تا 1134 والی آنجا بود. پس به یمن رفت و در همانجا به سال 1140 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 831).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن فضاله مکنی به ابوفضاله رجوع به همین کلمه و سیره ٔ عمربن عبدالعزیز و عیون الاخبار و تاریخ الخلفا و الاوراق صولی و عقدالفرید شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن مبارک بن موهوب اللخمی . معروف به ابن المستوفی الاربلی ، مکنی به ابوبرکات معروف به شرف الدین (564-637) مورخ و از علمای حدیث و لغت وادب بوده است . وی مردی جلیل القدر بوده است و در اربل بدنیا آمد. در آنجا بدواً والی بود و سپس به وزارت رسید، و درموصل درگذشت . او راست : تاریخ اربل در چهار جلد. النظام در شرح شعر متنبی و ابی تمام در ده جلد. همچنین او را دیوان شعری است . رجوع به روضات الجنات ص 685 و اعلام زرکلی ج 3 ص 831 و ابوالبرکات و ابن مستوفی شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن شراره مکنی به ابوالخیر، طبیب و از نویسندگان . وی در حلب متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت . چون دولت ترک بدانجا رسید به انطاکیه و سپس به صور رفت و در آنجا ماند تا درگذشت . او راست : کتاب «تاریخ » که حوادث ایام خود را در آن ذکر کرده . و «جرائد» که پیش مردم حلب مشهور است . در این کتاب راجع به خراج و درآمد ضیاع سخن رفته است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 831).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن طباح . رجوع به ابومحمد شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن فاخربن محمدبن یعقوب مکنی به ابوالکرم نحوی . در سال 448 متولد شد و در ذی القعده 550 درگذشته است . وی را در باب حرب دفن کرده اند. از ابی الطیب طبری و جوهری و غیرهما استماع حدیث کرده است و به لغت و علم و نحو تسلط داشت . او راست : کتاب المعلم فی نحو. کتاب نحوالعرب . کتاب شرح خطب ادب الکاتب . (از معجم الادباء ج 17 ص 54).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن مبارک بن سراج زاهد. رجوع به ابن تعاویذی ابومحمد شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی طالب معروف به ابن دهان . رجوع به ابن دهان شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن المبارک بن سعید، ملقب به وجیه الدین ابن دهان واسطی . عالم نحوی (532 - 612 هَ . ق .). در اوسط متولد شد و به بغداد درگذشت و به ترکی و فارسی و رومی و حبشی و زنگی به صراحت سخن میگفت . او راست کتابی در نحو و شعر. (از اعلام زرکلی چ 2، ج 6 ص 152).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن المستنصر. مکنی به ابوالمناقب و ملقب به امیر صغیر. سومین پسر مستنصر خلیفه ٔ عباسی . (تجارب السلف ص 355).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن کامل بن علی مقلد نصربن منقذ کنانی (526 - 582 هَ . ق .)، ملقب به سیف الدوله مجدالدین . از امراء دولت صلاحیه مصر بود. وی در قلعه ٔ شرزید به دنیاآمد و با توران شاه به یمن رفت و نایب مناب او در زبید شد. آنگاه به دمشق و سپس به مصر رفت . گفته شده است که سلطان صلاح الدین عده ای از طرفداران وی را کشت آنگاه او را بسال 577 هجری حبس کرد و معادل هزار دینار از او گرفت ، سپس او را آزاد کرد. وی بقیه ٔ عمر را با عزت و حرمت زیست و شعرا در مدح او مدیحه ها گفته اند. وی در قاهره درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 832).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن مبارک بن مبارک .مکنی به ابوطالب وی مردی فقیه شافعی و فاضل و زاهد و پرهیزگار بود، و در حسن خط خاصه در قلم ثلث همانندنداشت . در نهم صفر سال 585 هَ .ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 17 ص 56-57). رجوع به غزالی نامه ص 139 شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) اول و ثانی میران . مبارک اول و ثانی دو تن از خاندان سلاطین خاندیش که اولی در سال 844 و دومی در 942 حکومت کرده است . (طبقات السلاطین ص 284-285).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ )ابن محمدبن محمدبن عبدالکریم الشیبانی جزری . رجوع به ابن اثیر و مبارک بن ابی الکریم و معجم الادباء ص 238 و اعلام زرکلی ج 1 ص 832 و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 635 شود.
دقیقی .
عنصری .
خاقانی .
خاقانی ؟ (از یادداشت لغت نامه ).
نظامی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
حافظ.
فرخی .
سعدی .
حافظ.
سعدی .
نزاری قهستانی .
نظامی .
نظامی .
فرخی .
نظامی .
منوچهری .
نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ).
(از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).
میرزاجلال اسیر (از آنندراج ).
جمال الدین عبدالرزاق .
نظامی .
سعدی .
امیرخسرو.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
مبارک . [ م ُ رَ] (اِخ ) ابن حسن بن احمدبن علی بن فتحان منصور شهرزوری ، مکنی به ابوالکرم ، مقری و در قراآت سرآمد و عالم بود وی در بیست و دوم ذی الحجه سال 550 درگذشت و در «دکه ٔ بشرحافی » در باب حرب بغداد دفن شده است . او راست : کتاب مصباح فی القراآت . و وی را روایات عالیه است .وی حدیث را از ابی الفضل احمدبن حسن جیرون الامین و غیره نقل کرده است . (از معجم الادباء چ مصر ج 17 ص 52).
خجسته، فرخنده، همایون