کلمه جو
صفحه اصلی

نبض


مترادف نبض : تپش، ضربان، جریان، سیر

برابر پارسی : تپش

فارسی به انگلیسی

pulse

فارسی به عربی

نبض

عربی به فارسی

نبض , جهند زدن , تپيدن


مترادف و متضاد

pulse (اسم)
ضربان، تپش، نبض

تپش، ضربان


جریان، سیر


۱. تپش، ضربان
۲. جریان، سیر


فرهنگ فارسی

انقباض و انبساط متناوب و منظم سرخرگ‌ها که براثر عبور امواج جریان خونِ ناشی از ضربان قلب به وجود می‌آید


جنبیدن رگ، حرکت قلب، ضربان قلب، جنبش رگ
۱ - ( مصدر ) جنبیدن رگ زدن رگ .۲ - ( اسم ) رگ جنبنده درمچ دست که پزشکان بوسیله لمس آن حالت بیماررادریابندمجس . توضیح ( اسم ) احساس موج حاصل ازانبساط جدار شریان هابراثرانبساط جدار آئورت است . انبساط جدار آئورت بواسطه انقباض بطن چپ قلب وورود مقداری خون در آن میباشد.هرگاه انگشت راروی شریانی بگذاریم که زیر آن سطحی استخوانی باشد بالاوپایین آمدن شریان بخوبی احساس میشود.معمولادرانسان نبض رااز روی شریان زنداعلی درمحلی که موسوم به ناودان نبض وبرروی استخوان زنداعلی نزدیک به مچ دست قراردارد حس میکنند.یانبض خورشید.خطوط شعاعی آفتاب .یانبض سریع . نبضی که ضرباناتش بیش ازحد متعارف است . یانبض ضعیف . نبضی که ضرباناتش ضعیف وخفیف و کنداست . یانبض رقیق .نبضی که بسیار ضعیف است وضمناسریع هم میباشدواصطلاحا آنرا نبض نخی شکل نیزگویند.یانبض غیرمنظم نبضی که ضرباناتش ازنظم طبیعی خارج باشد. یا نبض منظم .نبضی که ضرباناتش بطورمنظم محسوس باشدو آهنگ متعارفی خودراداشته باشد یا آرمیدن نبض . آرام ومعتدل بودنبض .یا تپیدن نبض .تندزدن آن .یاتندزدن نبض .۱ - سرعت ضربان نبض .۲ - تب داشتن .یاجهیدن نبضیا دیدن نبض نبض دیدن .نبض گرفتن . یازدن نبض.حرکت کردن آن .یاگرفتن نبض نبض گرفتن .لمس کردن نبض بوسیله انگشتان . یانبض چیزی بچنگ افتادن ( بدست آوردن بدست آمدن ).واقف شدن برحقیقت آن تسلط یافتن بر آن .یانبض کاری رابدست داشتن . بر آن مسلط بودن .
قلب قوی و مردانه شهم رواع .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ضربان قلب . ۲ - جنبیدن رگ .

لغت نامه دهخدا

نبض. [ ن َ ] ( ع مص ) جنبیدن رگ. ( از منتهی الارب ). جنبیدن و زدن رگ. ( از اقرب الموارد ). جستن رگ. ( زوزنی ) ( دهار ). جنبیدن رگ. ( آنندراج ). نبضان. ( اقرب الموارد ). جنبیدن رگ جاندار که گاهی قوی است و گاهی ضعیف و گاهی آمیخته که طبیب از آن استدلال بر مرض و صحت انسان می کند. ( فرهنگ نظام ). جنبیدن رگ. ( آنندراج ). حرکت رگ. زدن رگ. || یقال : فلان مانبض له عرق عصبته ؛ ای ماتعصب. ( اقرب الموارد ). || به بانگ آوردن کمان یا زه را. ( از منتهی الارب ): نبض القوس ؛ حرک وترها لترن. ( معجم متن اللغة ). حرکت دادن کمان تا آواز برآید. || نبض الامعاء؛ اضطربت. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || پنهان درخشیدن برق. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

نبض. [ ن َ ب َ / ن َ ] ( ع اِ ) جنبش. ( منتهی الارب ). یقال : ما به حبض و لا نبض ؛ ای حراک. ( منتهی الارب ). و با حرکت حرف دوم جز در جحد [ = انکار ] استعمال نشده است. ( از اقرب الموارد ). || رگ متحرک در بدن. ( از معجم متن اللغة ). هر رگ جنبنده. ( ناظم الاطباء ). رگ. ( آنندراج ). || رگ جنبنده در بالای مچ دست ازطرف انگشت نر که پزشکان بدان از حالت بیمار استعلام می کنند. ( ناظم الاطباء ). آنجا که طبیب بمجد از دست. ( مهذب الاسماء ). مَجَس . ( یادداشت مؤلف ) :
آنکه او نبض خویش نشناسد
نبض دیگر کسی چه پرماسد؟
سنائی.
نبض و قاروره را چنان دانم
کآفت تب ز تن بگردانم.
نظامی.
امید عافیت آنگه بود موافق عقل
که نبض را به طبیعت شناس بنمائی.
سعدی.
- آرمیدن نبض :
ملک حیرت چه عالمی دارد
آرمیده ست نبض سیمایش.
صائب ( از آنندراج ).
- جهیدن نبض ؛ زدن نبض.حرکت نبض :
بر طریق استقامت میجهد نبض صبا
تا هوا را در طبیعت گشت پیدا اعتدال.
سلمان ( از آنندراج ).
- || تند زدن نبض. کنایه از تب داشتن :
که گذشته ست از این بادیه دیگر کامروز
می جهد نبض ره و سینه صحرا گرم است.
صائب ( از آنندراج ).
- دیدن نبض ، نبض دیدن ؛ نبض گرفتن :
رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید.
مولوی.
- زدن نبض ؛ حرکت نبض.
- طپیدن نبض ؛ تند زدن نبض.
- گرفتن نبض . رجوع به مدخل ِ نبض گرفتن شود.

نبض . [ ن َ ] (ع مص ) جنبیدن رگ . (از منتهی الارب ). جنبیدن و زدن رگ . (از اقرب الموارد). جستن رگ . (زوزنی ) (دهار). جنبیدن رگ . (آنندراج ). نبضان . (اقرب الموارد). جنبیدن رگ جاندار که گاهی قوی است و گاهی ضعیف و گاهی آمیخته که طبیب از آن استدلال بر مرض و صحت انسان می کند. (فرهنگ نظام ). جنبیدن رگ . (آنندراج ). حرکت رگ . زدن رگ . || یقال : فلان مانبض له عرق عصبته ؛ ای ماتعصب . (اقرب الموارد). || به بانگ آوردن کمان یا زه را. (از منتهی الارب ): نبض القوس ؛ حرک وترها لترن . (معجم متن اللغة). حرکت دادن کمان تا آواز برآید. || نبض الامعاء؛ اضطربت . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || پنهان درخشیدن برق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ] (ع اِ) جنبش . (منتهی الارب ). یقال : ما به حبض و لا نبض ؛ ای حراک . (منتهی الارب ). و با حرکت حرف دوم جز در جحد [ = انکار ] استعمال نشده است . (از اقرب الموارد). || رگ متحرک در بدن . (از معجم متن اللغة). هر رگ جنبنده . (ناظم الاطباء). رگ . (آنندراج ). || رگ جنبنده در بالای مچ دست ازطرف انگشت نر که پزشکان بدان از حالت بیمار استعلام می کنند. (ناظم الاطباء). آنجا که طبیب بمجد از دست . (مهذب الاسماء). مَجَس ّ. (یادداشت مؤلف ) :
آنکه او نبض خویش نشناسد
نبض دیگر کسی چه پرماسد؟

سنائی .


نبض و قاروره را چنان دانم
کآفت تب ز تن بگردانم .

نظامی .


امید عافیت آنگه بود موافق عقل
که نبض را به طبیعت شناس بنمائی .

سعدی .


- آرمیدن نبض :
ملک حیرت چه عالمی دارد
آرمیده ست نبض سیمایش .

صائب (از آنندراج ).


- جهیدن نبض ؛ زدن نبض .حرکت نبض :
بر طریق استقامت میجهد نبض صبا
تا هوا را در طبیعت گشت پیدا اعتدال .

سلمان (از آنندراج ).


- || تند زدن نبض . کنایه از تب داشتن :
که گذشته ست از این بادیه دیگر کامروز
می جهد نبض ره و سینه ٔ صحرا گرم است .

صائب (از آنندراج ).


- دیدن نبض ، نبض دیدن ؛ نبض گرفتن :
رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید.

مولوی .


- زدن نبض ؛ حرکت نبض .
- طپیدن نبض ؛ تند زدن نبض .
- گرفتن نبض . رجوع به مدخل ِ نبض گرفتن شود.
- نبض چیزی به چنگ افتادن (به دست آوردن ، به دست آمدن ) ؛ کنایه از واقف شدن بر حقیقت آن چیز بود. (آنندراج ). تسلط یافتن بر آن :
برهنه در دهن تیغ بارها رفتم
که نبض فکر مرا چون قلم به چنگ افتاد.

صائب (از آنندراج ).


میکنم سیرگل از چاک گریبان قفس
نبض گلشن را به دست آورده ام از خار و خس .

صائب (از آنندراج ).


گرم گردد راهرو چون نبض راه آید به دست
نیشتر خون را سبک جولان کند در زیر پوست .

صائب (از آنندراج ).


- نبض کاری را به دست داشتن ؛ در آن ماهر و مسلط بودن .
- نبض کسی را به دست داشتن ؛ در او نافذو بر او مسلط بودن . او را رام و مطیع خویش کردن . براو تسلط داشتن . نظیر: رگ خواب او را به دست آوردن .
اقسام نبض :
- نبض حمائی .
- نبض صُلب .
- نبض صغیر ؛ ناقص در اقطار ثلاثه .
- نبض ضعیف .
- نبض ضیق .
- نبض عریض .
- نبض عظیم ؛ زائد در اقطار ثلاثه .
- نبض غیرمستوی ؛ نبض ناهموار.
- نبض غیرمنظم .
- نبض قوی .
- نبض لین .
- نبض متناوب .
- نبض متواتر .
- نبض مختلج .
- نبض مستوی ؛ نبض هموار.
- نبض مطرقی .
- نبض ملتوی ؛ قسمی از حرکت نبض است که مانند ریسمان پیچیده محسوس میشود و این دلالت بر سؤحال مریض کند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
- نبض ممتلی .
- نبض منغمز .
- نبض موجی .
- نبض ناهموار .
- نبض نملی ؛ نبض مورچه ای (مورچگی ).
- نبض هموار ؛ نبض مستوی .
برای شرح بیشتر رجوع به هر یک از این صفات در ردیف خود شود.

نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ب ِ / ن َ ] (ع ص ) فؤاد نبض ؛ دل تیز چست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قلب قوی و مردانه . (ناظم الاطباء). شهم رواع . (اقرب الموارد). نبیض . (معجم متن اللغة). شهم زکی . (المنجد).


فرهنگ عمید

۱. جنبش رگ در انسان و حیوان.
۲. حرکت قلب، ضربان قلب.
۳. اثر خارجی کار سرخرگ ها که فقط در جایی از بدن احساس می شود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد، مانند مچ دست و گیجگاه.

دانشنامه عمومی

نبض (که در فارسی به آن «رگ ضربان دار» نیز می گویند) به جنبیدن رگ در اثر تپش قلب گفته می شود. این اتفاق به دلیل تپنده بودن انقباض قلب، خون در سرخرگ های بزرگ به صورت تپشی حرکت می کند. هرگاه چنین سرخرگ به پوست نزدیک باشد (به ویژه اگر روی استخوان باشد) حرکت تپشی خون در سرخرگ را می توان با لمس احساس کرد که آن را «رگ جنبنده» گویند.
لغتنامه دهخدا
سیسیل مبانی طب داخلی. تهران ۲۰۰۴
کتاب علوم تجربی پایه هفتم متوسطه اول
معروفترین سرخرگی که نبض آن را با لمس انگشت بررسی می کنند سرخرگ رادیال است ولی نبض های کاروتید و فمورال هم قابل بررسی هستند. معاینه نبض برای شمارش تپش قلب به کار می رود ولی نبض های خاصی در بیماری های مختلفی دیده می شوند.
قلب در هر ضربان، یک بار خون را با فشار به درون سرخرگها (آئورت) می فرستد. خون متناسب با کار قلب بر دیواره سرخرگ ها فشار می آورد که در نتیجه آن قطر سرخرگ به طور متناوب کم و زیاد می شود.
تنگ و گشاد شدن سرخرگ ها به صورت موجی در طول سرخرگ به حرکت در می آید. این وضعیت به صورت نبض در نقاطی از بدن احساس می شود که با استفاده از آن می توانیم تعداد نبض را اندازه گیری کنیم.

دانشنامه آزاد فارسی

نَبْض (pulse)
ضربۀ ناشی از انقباض قلب در مهره داران. از راه سرخ رگ ها منتقل می شود. انقباض ماهیچۀ قلب خون را به درون آئورت، سرخ رگ اصلی بدن، می راند. به علت خاصیت کشسانی سرخ رگ ها، افزایش ناگهانی فشار باعث تورم ناگهانی آن ها می شود. سرعت واقعی جریان خون در انسان حدود ۶۰ سانتی متر در ثانیه است. متوسط تعداد ضربان نبض در بالغان ۷۰ بار در دقیقه است. نبض را می توان در محل هایی لمس کرد که سرخ رگ نزدیک به سطح است، ازجمله در مچ دست و گردن.

فرهنگ فارسی ساره

تپش


فرهنگستان زبان و ادب

{pulse} [پزشکی] انقباض و انبساط متناوب و منظم سرخرگ ها که براثر عبور امواج جریان خونِ ناشی از ضربان قلب به وجود می آید

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لِرپ lerp ( بروجردی: لِرپَ )
ژِلک želk ( کردی: چلک )
ریژین ( کردی: ره هژه ن )


کلمات دیگر: