ویله
فارسی به انگلیسی
howl
فرهنگ فارسی
گرفتاری وسختی، فضیحت، رسوایی، شوروغوغا، فریاد، بانگ بلند
(اسم ) ۱- صدا آواز : (( باز دانی بعلم منطق طیر لحن موسیچه را زویل. زاغ ) ) ( مجد همگر ) ۲- بانگ بزرگ آواز عظیم . ۳- ناله .
(اسم ) ۱- صدا آواز : (( باز دانی بعلم منطق طیر لحن موسیچه را زویل. زاغ ) ) ( مجد همگر ) ۲- بانگ بزرگ آواز عظیم . ۳- ناله .
فرهنگ معین
(لَ یا لِ ) (اِ. ) ۱ - صدا، آواز. ۲ - بانگ بزرگ . ۳ - ناله .
(وِ لِ یا وَ لَ ) [ ع . ویلة ] (اِ. ) ۱ - رسوایی ، فضیحت . ۲ - گرفتاری ، سختی ، بلیه .
(وِ لِ یا وَ لَ ) [ ع . ویلة ] (اِ. ) ۱ - رسوایی ، فضیحت . ۲ - گرفتاری ، سختی ، بلیه .
(لَ یا لِ) (اِ.) 1 - صدا، آواز. 2 - بانگ بزرگ . 3 - ناله .
(وِ لِ یا وَ لَ) [ ع . ویلة ] (اِ.) 1 - رسوایی ، فضیحت . 2 - گرفتاری ، سختی ، بلیه .
لغت نامه دهخدا
ویله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) صدا و آواز. فریاد عظیم و شور و واویلا کردن را نیز گویند. (برهان ). بانگ عظیم بود. (لغت فرس اسدی ) :
در این بیم بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد ویله ای از دره .
بازدانی به علم منطق طیر
لحن موسیچه را ز ویله ٔ زاغ .
در این بیم بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد ویله ای از دره .
اسدی (از حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ).
بازدانی به علم منطق طیر
لحن موسیچه را ز ویله ٔ زاغ .
مجد همگر (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ویله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ویلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) ویل . رسوایی . گویند: یا ویلتاه ، در هنگام تلهف و تعجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ویل (صوت ، اِ) شود.
( ویلة ) ویلة. [ وَ ل َ ] ( ع اِ ) ویل. رسوایی. گویند: یا ویلتاه ، در هنگام تلهف و تعجب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به ویل ( صوت ، اِ ) شود.
ویله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیونیج بخش کرندشهرستان شاه آباد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ویله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. 115 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ویله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ویله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) صدا و آواز. فریاد عظیم و شور و واویلا کردن را نیز گویند. ( برهان ). بانگ عظیم بود. ( لغت فرس اسدی ) :
در این بیم بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد ویله ای از دره.
لحن موسیچه را ز ویله زاغ.
ویله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیونیج بخش کرندشهرستان شاه آباد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ویله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. 115 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ویله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
ویله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) صدا و آواز. فریاد عظیم و شور و واویلا کردن را نیز گویند. ( برهان ). بانگ عظیم بود. ( لغت فرس اسدی ) :
در این بیم بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد ویله ای از دره.
اسدی ( از حاشیه برهان چ معین از لغت فرس ).
بازدانی به علم منطق طیرلحن موسیچه را ز ویله زاغ.
مجد همگر ( از حاشیه برهان چ معین ).
ویله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیونیج بخش کرندشهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فرهنگ عمید
شوروغوغا؛ فریاد؛ بانگ بلند: ◻︎ چو رعد خروشان یکی ویله کرد / که گفتی بدرّید دشت نبرد (فردوسی: ۴/۱۲۵).
شوروغوغا، فریاد، بانگ بلند: چو رعد خروشان یکی ویله کرد / که گفتی بدرّید دشت نبرد (فردوسی: ۴/۱۲۵ ).
۱. بلیه، گرفتاری و سختی.
۲. فضیحت، رسوایی.
۱. بلیه، گرفتاری و سختی.
۲. فضیحت، رسوایی.
۱. بلیه؛ گرفتاری و سختی.
۲. فضیحت؛ رسوایی.
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
سرگردان بی سر پناه
صدا ، اواز ، ناله
ویله:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " ویله" می نویسد : ( ( ویله به معنی غریو و فریاد و شیون است و ریختی پساوندی از ویل می تواند بود که با" وای "هم معنی است و گاه همراه با آن در آمیغ ِ " ویل و وای " به کار رفته است . ) )
( ( فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و گوشت ِ بازو کنان . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 245. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " ویله" می نویسد : ( ( ویله به معنی غریو و فریاد و شیون است و ریختی پساوندی از ویل می تواند بود که با" وای "هم معنی است و گاه همراه با آن در آمیغ ِ " ویل و وای " به کار رفته است . ) )
( ( فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و گوشت ِ بازو کنان . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 245. )
صدا و آواز و واویلا کردن و شور
آواز بلند/فریاد زدن/نعره زدن
صدا، اواز
کلمات دیگر: